FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 33 از 41 نخستنخست ... 23293031323334353637 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 321 به 330 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    موتور سوار

    نوشته ها
    414
    تشکر
    566
    علاقمند به موتورهای هیچکدام
    Last Online
    19-05-1403 @ 12:44 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط koroosh نمایش پست ها
    این کاربر نازمم برگشت باز این تاپیک ها جون گرفت
    آره کوروش جان ، مدیرای سایت پسورد این آی دی یادشون رفته بود )

  2. تعداد 4 کاربر از Aka برای این پست تشکر کرده اند.


  3. #2

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط aka نمایش پست ها
    آره کوروش جان ، مدیرای سایت پسورد این آی دی یادشون رفته بود )
    کاربر aka چرا جو میدید

    ای بابا

    ---------- Post added at 09:11 PM ---------- Previous post was at 08:38 PM ----------

    يارو میره دكترمیگه آقای دكترمن فراموشی گرفته‌ام. دكتر میگه: چندوقته این بیماری رو دارین؟

    میگه: كدوم بیماری؟

    تاپیک جک نداریم نمیدونم اینارو چیکار کنم رؤسا توجه!!!
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  4. تعداد 2 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  5. #3

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    موفقیت در هر سنی چه معنی میده؟!!


    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


    در ٤ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... کثیف نکردن شلوار

    در ٦ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پیدا کردن راه خانه (از مدرسه)

    در ١٢ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... داشتنِ دوست (یافتن)

    در ١٨ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... گرفتن گواهى نامه رانندگى

    در ٢٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... برقرارى رابطه

    در ٣٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن

    در ٤٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن

    در ٥٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن

    در ٦٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... برقرارى رابطه

    در ٦٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... تمدید گواهى نامه رانندگى

    در ٧٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... داشتنِ دوست (تنهایی)

    در ٧٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پیدا کردن راه خانه (از هر کجا)

    در ٨٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... کثیف نکردن شلوار


    ***Never Say Never***

  6. تعداد 6 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


  7. #4

    موتور سوار

    نوشته ها
    414
    تشکر
    566
    علاقمند به موتورهای هیچکدام
    Last Online
    19-05-1403 @ 12:44 بعد از ظهر

    پیش فرض

    شما که دسترسی داری ، تاپیکشو بزن !
    ها ؟!
    بد میگم ؟!

  8. کاربر زیر از Aka برای این پست تشکر کرده است

    Ali

  9. #5

    مدیربخش فنی

    محل سکونت
    thr
    نوع موتور
    ninja 300 2014
    شغل و حرفه
    مکانیک و باطریساز خودروهای وارداتی و وطنی !!
    نوشته ها
    786
    تشکر
    671
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    06-06-1396 @ 05:40 بعد از ظهر

    پیش فرض

    الان تو دل خودشون به ریش خلق الله میخندن !
    البته الان که خوابن فکر کنم فردا بخندن !!
    کنجی دس وردار !!
    هرگز واسه مصیبت وارد نشده زانوی غم بغل نگیر .

  10. تعداد 3 کاربر از salahshor برای این پست تشکر کرده اند.


  11. #6

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    تهران_جنت آباد
    نوع موتور
    pulse 200 black
    نوشته ها
    1,217
    تشکر
    6,924
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    12-02-1400 @ 09:35 بعد از ظهر

    پیش فرض

    خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های

    یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن،

    بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها

    رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...

    هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .

    خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید

    تا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .

    گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه

    ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه

    که بچه ميگه این بوتها مال من نیست.

    خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.

    وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم....

    مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت

    خب حالا دستکشهات کجان؟
    توی جیبت که نیستن. بچه گفت توی بوتهام بودن دیگه!!!!!!!!!!
    عاشق اون دیالوگ فیلم پینوکیوم که پدرژپتومیگه:چوبی بمون آدماازسنگن...!

  12. تعداد 12 کاربر از matrixaidin برای این پست تشکر کرده اند.


  13. #7

    مدیربخش فنی

    محل سکونت
    thr
    نوع موتور
    ninja 300 2014
    شغل و حرفه
    مکانیک و باطریساز خودروهای وارداتی و وطنی !!
    نوشته ها
    786
    تشکر
    671
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    06-06-1396 @ 05:40 بعد از ظهر

    پیش فرض

    ادرس این خانمو بذارید
    با تشکر
    هرگز واسه مصیبت وارد نشده زانوی غم بغل نگیر .

  14. تعداد 7 کاربر از salahshor برای این پست تشکر کرده اند.


  15. #8

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    توجه توجه !!!!!!!

    اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم "غذا" بنامیم و حال آنکه در
    زبان عربی غذا به "پس آب شتر" گفته میشود.

    اعراب به ما آموختند که برای شمارش جمعیّتمان کلمۀ "نفر" را استفاده کنیم
    و حال آنکه در زبان عربی حیوان را با این کلمه میشمارند و انسان را با
    ... کلمۀ "تن" میشمارند؟ شما ۵ تن آل عبا و ۷۲ تن صحرای کربلا را بخوبی
    میشناسید.

    اعراب به ما آموختند که "صدای سگ" را "پارس" بگوئیم و حال آنکه این کلمه
    نام کشور عزیزمان میباشد؟

    اعراب به ما آموختند که "شاهنامه آخرش خوش است" و حال آنکه فردوسی در
    انتهای شاهنامه از شکست ایرانیان سخن میگوید.

    آیا بیشتر از این میشود به یک ملّت اهانت کرد و همین ملّت هنوز نمیفهمد
    که به کسانی احترام میگذارد که به او نهایت حقارت را روا داشته اند و
    هنوز با استفادۀ همین کلمات به ریشش می خندد.

    آیا در کتاب سفینه البهار نمیخوانیم که بالاترین ایرانی از پست ترین عرب
    پست تر است؟!!!!

    حد اقلّ بیائید با یک انقلاب فرهنگی این کلمات و این افکار (حقارت پذیری)
    را کنار بگذاریم.

    بجای "غذا" بگوئیم "خوراک"

    بجای "نفر" بگوئیم "تعداد" و یا "تن"(هرچند عربیست)

    بجای "پارس سگ" بگوئیم "واق زدن سگ"

    بجای " شاهنامه آخرش خوش است " بگوئیم "جوجه را آخر پائیز میشمارند"و.....


    ***Never Say Never***

  16. تعداد 13 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


  17. #9

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    تهران_جنت آباد
    نوع موتور
    pulse 200 black
    نوشته ها
    1,217
    تشکر
    6,924
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    12-02-1400 @ 09:35 بعد از ظهر

    پیش فرض

    سوتی وحشتنــــــــاک

    چن سال پيش با يه دختري توي اينترنت دوست شده بودم که
    فقط عکس همو ديده بوديم و چن باري هم تلفني حرف زده بوديم ولي با وجود نديدن
    کلي از من دلبري کرده بود!جوريکه خيلي مشتاق بودم زودتر ببينمش.

    يه روز دو تاييمون رو مود اس.ام.اس بازي بوديم و 2 ساعتي ميشد که اس.ام.اس ميداديم
    و ميگرفتيم! کم کم کار به جاهاي حساس رسيد و صحبتها 18+ شد و ....

    يه ساعت ديگه هم پيرامون همين موضوع شيرين! گفت و گو کرديم و ديگه
    به قول معروف حسابي آمپر چسبونده بوديم!
    تا اينکه من اس ام اس دادم :
    ااااااه پس کي مياي خونه ي من؟ ديگه دارم منفجر ميشم!!!
    ولي ...
    از شانس گند من همون موقع دختر دايي چاق و لوس و ازخودراضي بنده
    که قرار بود براش تحقيق دانشگاهش رو آماده کنم اس ام اس داد:
    من جمعه دارم ميام اونجا. آماده ش کردي؟
    من که هوش و حواس از سرم رفته بود جواب دادم:
    من هميشه آماده م عزيزم!! توي توانايي من شک نکن!همين الان هم بياي کاملا آماده م!
    فقط هر موقع خواستي بياي يه دست لباس اضافه هم با خودت بيار!
    چون اونقدر صبر ندارم که لباسات رو در بياري. ميخوام خودم پاره شون کنم !!
    منتظر جواب بودم که يهو اس.ام.اس دوست دخترم اومد:
    تو بيا پيش من!!! من اکثرا تنهام! اينجوري راحت ترم!!
    اولش هنگ کرده بودم و نميفهميدم چرا جواب من رو دو بار داد و دوتا چيز مختلف گفت.
    فکرم هم اينقدر مشغول بود که درست نميتونستم درک کنم چه گندي زدم.
    رفتم قسمت اس.ام.اس هاي ارسالي رو چک کردم و برق از سه فازم پريد!
    يخ کرده بودم و نميدونستم چه غلطي کنم!
    عين خلها همينطور به گوشيم زل زده بودم که گوشيم زنگ خورد...
    داييم بود،بقيه شو نگم بهتره..! چون الان داييم پدر زنِ عزيزِ بنده ست
    عاشق اون دیالوگ فیلم پینوکیوم که پدرژپتومیگه:چوبی بمون آدماازسنگن...!

  18. تعداد 12 کاربر از matrixaidin برای این پست تشکر کرده اند.


  19. #10

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
    آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.

    جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
    وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش...
    آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل...
    دست شما درد نکند، بزرگوار!
    سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
    آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن...
    حاج مرشد، پیرمرد 50 ، 60 ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه...

    *

    زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
    زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان... رنگ دیگری به خود گرفته بود.
    دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند...

    *

    حاج مرشد!
    جانم آقا سید؟
    آنجا را می‌بینی؟ آن خانم...
    حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
    استغفرالله ربی و اتوب‌الیه...
    سید انگار فکرش جای دیگری است...
    حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
    حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
    حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب... یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
    سبحان الله...
    سید مکثی می‌کند.
    بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!
    حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
    زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

    به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.
    - خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.
    زن، با تردید، راه می‌افتد.
    حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!...
    زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش...
    دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟
    شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
    حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم...
    سید؛ ولی مشتری بود!
    پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
    این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است...

    تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نه ایست!...
    سید به حاجی ملحق می‌شود و دور...
    انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد...

    *

    چندسال بعد...نمی‌دانم چندسال... حرم صاحب اصلی محفل!
    سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد،

    نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
    مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.
    زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.
    مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد
    که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
    آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت...
    آقا سید! من دیگر... خوب شده‌ام!
    این بار، نوبت باران چشمان سید است...

    سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه 40 تهران ـ یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند،


    به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند.
    زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت...




    به افتخار مردانی که از هر نگاه هرزه وبدن نمایانی برای رسیدن به خدا و نه رسیدن به هوس استفاده می کنند.

    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  20. تعداد 7 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


صفحه 33 از 41 نخستنخست ... 23293031323334353637 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 02:40 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا