FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 36 از 41 نخستنخست ... 26323334353637383940 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 351 به 360 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    یک داستان بسیار زیبا --- حتمن بخونید






    My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.


    مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
    She cooked for students & teachers to support the family.
    اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
    There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
    یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
    I was so embarrassed. How could she do this to me?
    خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
    I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
    به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
    The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"
    روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
    I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.
    فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
    So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"
    روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
    My mom did not respond...
    اون هیچ جوابی نداد....
    I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.
    حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .
    I was oblivious to her feelings.
    احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
    I wanted out of that house, and have nothing to do with her.
    دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
    So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.
    سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
    Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.
    اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
    I was happy with my life, my kids and the comforts
    از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
    Then one day, my mother came to visit me.
    تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
    She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.
    اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
    When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.
    وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
    I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"
    سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا
    And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.
    اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
    One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .
    یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
    So I lied to my wife that I was going on a business trip.
    ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
    After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.
    بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
    My neighbors said that she is died.
    همسایه ها گفتن که اون مرده
    I did not shed a single tear.
    ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
    They handed me a letter that she had wanted me to have.
    اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
    "My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.
    ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
    I was so glad when I heard you were coming for the reunion.
    خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
    But I may not be able to even get out of bed to see you.
    ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
    I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.
    وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
    You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
    آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی
    As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.
    به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
    So I gave you mine.
    بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
    I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.
    برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
    With my love to you,
    با همه عشق و علاقه من به تو
    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  2. تعداد 4 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  3. #2

    موتور سوار

    محل سکونت
    زیر آسمان خدا
    نوع موتور
    هرچی او بخواد
    شغل و حرفه
    فعلا دانشجو و ... !
    نوشته ها
    21
    تشکر
    34
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    18-12-1401 @ 07:47 بعد از ظهر

    پیش فرض حوری عزیزم!

    گفتم: احمد گلوله که خورد کنارت چی شد؟
    گفت: یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم
    گفتم: خوب!
    گفت: نمی دونم چه قدر گذشت که آروم چشمام و باز کردم، چشمام تار تار می دید. فقط دیدم چندتا حوری دور و برم قدم می زنن. یادم اومد که جبهه بودم و حالا شهید شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیاید کنارم، اما صِدام در نمی اومد تو دلم گفتم: خوب الحمدلله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد.
    می خواستم چشمام و بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم، اما نمی شد. داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوریا اومد بالا سرم. خوشحال شدم گفتم: حالا دستشو می گیرم و میگم حوری عزیزم! چرا یه خبری از ما نمی گیری؟! خدای ناکرده ما هم شهید شدیم! بعد گفتم: نه! اول می پرسم:
    تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من انقدر درد می کنه؟! داشتم فکر می کردم که یک دفعه چیزِ تیزی رو فرو کرد تو شکمم.
    صِدام در اومد و جیغم همه جا رو پر کرد. چشمام و کاملاً باز کردم دیدم پرستاره. خنده ام گرفت. گفت: چرا می خندی؟ دوباره خندیدم و گفتم: چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه این حوری نیست با این قیافش؟! ...
    مائیم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی


  4. تعداد 3 کاربر از Armin313 برای این پست تشکر کرده اند.


  5. #3

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.
    سؤال این بود: "نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟"
    من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟
    من برگه امتحانى را تحویل دادم و سؤال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آنکه از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سؤال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟
    استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  6. تعداد 5 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  7. #4

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    خواستگار: مِلاک های شما بِرِیـِ یه ازدواج چیه!؟دختر خانم گرامی: بری مو همی تفاهم خیلی مهمه!خواستگار: تفاهم که ها! دِگِه؟دختر خانم گرامی: مهم تفاهمه و یه دِنِه خانه! خواستگار: خب ها! دِگِه چی!؟دختر خانم گرامی: مهم تفاهمه و یه دِنِه خانه و یه باغ تو طرقبه!!خواستگار: و دِگِه چه مِلاک هایی دِرِن؟!دختر خانم گرامی: خب همو تفاهم و یه دِنِه خانه و یَک ماشین مدل بالا هم خوبه خب!خواستگار: و دِگِه!؟دختر خانم گرامی: خب تفاهم و خانه و ماشین رو گفتُم. یه عالمه هم پول دِشتهِ بِشی بَد نیست!خواستگار: دِگِه امری نِدِرِن!؟دختر خانم گرامی: چرا! چرا! ها! نِماخوام که شما هم زیاد به زحمت بیُفتِن و روتان فشار بیه! "تفاهم" رو هم فراهم نکردِن اشکال نِدِره!!خواستگار: ها! ای دست گلتان درد نکُنه... مو بُرُم یه دوری بِزِنُم باز میام!!!











    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  8. تعداد 6 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  9. #5

    موتور سوار

    محل سکونت
    مشهد
    شغل و حرفه
    فیلمساز
    نوشته ها
    2,938
    تشکر
    3,370
    علاقمند به موتورهای دومنظوره
    Last Online
    21-03-1404 @ 11:39 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نازم توام سه پیچ کردی رو مشهدیا ها...

    خوب لهجه به ای شیرینی ,دل آدم قنج مره لامصب
    مگه چکار رفته که هم گیر دادی به لهجه مو ?

  10. تعداد 3 کاربر از Mohammad aghili برای این پست تشکر کرده اند.


  11. #6

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadaghili72 نمایش پست ها
    نازم توام سه پیچ کردی رو مشهدیا ها...

    خوب لهجه به ای شیرینی ,دل آدم قنج مره لامصب
    مگه چکار رفته که هم گیر دادی به لهجه مو ?
    کاربر عقیلی شما که از خودمونی

    دیگه برای تشویق و ترویج لهجه شما تلاش میکنیم
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  12. تعداد 2 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  13. #7

    موتور سوار

    محل سکونت
    مشهد
    شغل و حرفه
    فیلمساز
    نوشته ها
    2,938
    تشکر
    3,370
    علاقمند به موتورهای دومنظوره
    Last Online
    21-03-1404 @ 11:39 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط nazamm نمایش پست ها
    کاربر عقیلی شما که از خودمونی

    دیگه برای تشویق و ترویج لهجه شما تلاش میکنیم


    ممنون از این تلاش بی وقفه

  14. تعداد 2 کاربر از Mohammad aghili برای این پست تشکر کرده اند.


  15. #8

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    معلم و شیاد

    روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.
    بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند.
    در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
    شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
    معلم نوشت: مار
    نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
    و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
    مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

    نتیجه ی اخلاقی:

    اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم. همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد.

    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  16. تعداد 5 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  17. #9

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    سلام من دوباره برگشتم با جوکام اینها برای پیش درامد بخونید دعام کنید

    نگران نباش عشق من
    یارانه ام را به حسابم ریخته اند
    ومن دیگر آنقدر ثروتمند شده ام
    که می توانم تورا تا هر کجا که بخواهی برسانم.
    راستی …
    هنوز هم اهل پیاده روی هستی ؟!!
    ***************
    لره بالاي درخت چنار بوده يارو ميگه اون بالا چي كار ميكني ميگه دارم توت ميخورم ميگه اين كه درخت چناره ميگه توت تو جيبمه !!!
    **************
    معلم: 10 تا سيب داريم من 9 تاشو ميخورم، چند تا سيب ميمونه؟
    بچه: همون يکی رو هم وردار بخور بدبخت سيب نخورده...
    *****************
    به اندازه تمام سلولهای بدنم دوستت دارم (از طرف یک تک سلولی)شوخی کردم دیوونه تو که میدونی نفس منی(از طرف یک مرده)
    ***********
    چی میشد زنگ میزدی 118 میگفتی شماره اون دختره رو که تو
    ماشین دیدمش می خوام ؟!بعد صدای کیبرد زنه از پشت تلفن میومد ...
    بعد می گفت : لطفا یاداشت فرمایید : 091....
    بعد آخرشم میگفت : با تشکر ، راهنمای 198 ، انشا الله مخشو بزنی...!!!"
    ********************
    لره تاکسی سبز میخره روشو چادر میکشه میذاره تو حیاط خونه.
    بهش میگن چرا نمیری تو خط کار کنی؟
    میگه:مگه نمیبینی ماشینم هنوز کاله بذار برسه زرد بشه بعد میرم!!
    *****************
    این اس ام اس رو برای۲نفر بفرست.اولی برای یک آدم احمق و دومی برای یک آدم نفهم!بعد بشین فکر کن ببین خودت کدوم بودی که من اینو برات فرستادم!
    ***************
    یه روز یه مامور زحمتکش شهرداری در حال جمع کردن آشغالا از در خونه مردم بوده می بینه یه نفر یه پوست هندونه انداخته تو پلاستیک گذاشته در خونه پوست هندونه رو هم تا جایی که میشده خوردن . میره زنگ در خونه رو میزنه میگه :اگه با این هندونه کاری ندارید ببرمش!!!
    *****************
    سلام خدمت عمو زنجیر باف :یه گله ازت داشتم ,شما که زحمت کشیدی و زنجیر منو بافتی آخه تنت میخارید اونو پشت کوه انداختی .
    *****************
    شورای امنیت سازمان ملل
    “جوراب لر” را در لیست سلاحهای کشتار جمعی قرار داد !
    ******************
    قبض آب لره زیاد میاد
    به بچه هاش میگه ، فردا که رفتم پرینت آب رو گرفتم
    معلوم میشه کی هی میره دستشویی !!
    ****************
    خواهرم لباس عروسيشو خريده، خالم داره براش از لباس عروس مادرم ميگه كه خيلي خوشگل بوده، خواهرم كلي فكر كرده بعد برگشته ميگه: اما من لباسشو يادم نمياد! واقعا انتظار داره سه سال قبل تولدش يادش بياد يعني؟
    *********************
    حدیث لری: هرکس به والدین خود احترام بگذارد مثل این است که به پدر و مادر خود احترام گذاشته است.
    *********************
    کورمیشی بدبخت بیا اینجابشین باهم نگاه کنیم......
    خطاب به پشه رو مانیتور
    ********************
    چيزي لذت بخشتر از زدن بچه ي مهمان دور از چشم پدر و مادرش نيست
    ******************
    تو يک عروسي اقوام داماد ميگن نون و پنير و نعنا، مادر عروس شد تنها
    پدر عروس ميشنوه بلند ميگه: نون و پنير و پونه، پس من چوسم تو خونه
    ****************


    ---------- Post added at 12:31 AM ---------- Previous post was at 12:26 AM ----------

    شارژ ایرانسل رایگان :
    .
    .
    .
    █████ █████ █████ █████
    خراش دهید...
    ****************
    روش اساسی برای افزایش تضمینی سرعت اینترنت در ایران:
    کابل مودم رو خم کنید، اینترنت پشت سیم جمع می شه... بعد یهو ولش کنین! اینترنت با فشار میاد تو مودمتون و حالشو می برین!
    تذکر! سیمو زیاد نگه ندارین، ممکنه فشار اینترنت خیلی زیاد بشه، بترکه کف اتاقتون اینترنتی بشه!
    ********************
    یارو به دوستش میگه چرا کولر نمیخری؟ دوستش میگه: بدرد نمیخوره! اونایی هم که دارن گذاشتن رو پشت بوم!
    ******************
    دخترا به پنج گروه اصلی تقسیم میشن :
    ‌گروه اول دخترائی هستند که پسرا رو بدبخت میکنن!
    گروه دوم دخترائی هستند که اشک پسرا رو در میارن!
    گروه سوم دخترائی هستند که جوون پسرا رو به لبشون میرسونن!
    گروه چهارم دخترائی هستند که کاری میکنن پسرا روزی ۱۸ بار‌آرزوی مرگ کنن!
    گروه ۵ دخترائی هستند که به اشتباه فکر میکنن جزو هیچکدوم از گروههای بالا نیستن
    ***************************
    هیچ کس تنها نیست….

    .

    ارواح عمه ات
    ********
    لره در تئاتر : دوتا بلیت برای امشب.
    مسئول گیشه : برای رومئو و ژولیت؟
    لره : نه برای من و فاطی
    ************
    براي من سس نزن!
    _
    _
    _
    _
    دكتر شريعتي در فلافلي
    ویرایش توسط قاصد : 23-02-1391 در ساعت 11:41 بعد از ظهر
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  18. تعداد 6 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  19. #10

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    ابراز عشق

    یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟



    برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. ماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

    در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

    یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند... یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.

    شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد...

    همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند...

    داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. اما پسر پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادمی زد؟

    بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
    پسرجواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که : عزیزم ، تو بهترین مونسمبودی.ازپسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...

    قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند.

    پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واورا نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود...
    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  20. تعداد 3 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


صفحه 36 از 41 نخستنخست ... 26323334353637383940 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 06:50 بعد از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا