FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 29 از 42 نخستنخست ... 1925262728293031323339 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 281 به 290 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #281

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    گاهی وقتا .......

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    گاهی وقتا نفر اول شدی اما به جایگاه دیگران حسادت می کنی
    گاهی وقتا باید به خاطر جایی که هستی شاد باشی
    گاهی وقتا متوجه جایی که هستی نیستی
    گاهی وقتا نگاه دیگران خیلی مهم تر از نگاه خودت به زندگی میشه
    گاهی وقتا صدای دیگران نمیگذارد آنچه را که باید بشنوی
    گاهی وقتا میبازی اما شاید که به هدف نزدیکتر شده باشی...
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  3. تعداد 5 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #282

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض رازهای عشق سالم و پاک !





    گفتار های دونالد والترز خیلی کوتاه است گاهی به یک خط هم نمیرسد.

    اما اگر هر یک از آنها را برای چند بار در روز بخوانید اثر عمیقی در روح شما خواهد داشت.

    هر گفتار برای یک روز است .یکی از روزهای زندگی شما که با تکرار این جملات و ورود مفهموم شان به ضمیر ناخود آگاه شما خیلی زیبا تر خواهد شد .

    در هر حالی که هستید به خصوص پیش از خواب یکی از گفتار ها را تکرار کنید .ابتدا با صدای بلند و کم کم به شکل زمزمه .

    آری به همین سادگی...

    1. راز عشق در تواضع است .
    این صفت به هیچ وجه نشانه تظاهر نیست.
    بلکه نشان دهنده احساس و تفکری قوی است.
    میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند،
    تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت
    آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد.


    2. راز عشق در احترام متقابل است.
    احساسات متغیر اند، اما احترام دو طرف ثابت می ماند .
    اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است ،
    با احترام به نظریاتش گوش کن .
    احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد .


    3. راز عشق در این است که به یکدیگر سخت نگیرید .
    عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است .


    4. راز عشق در این است که هر روز کاری کنی که شریک زندگی ات راخوشحال کند ،کاری مثل دادن هدیه ای کوچک ،تحسین ،
    لبخندی از روی محبت .
    نگذار که جویبار محبت از کمی باران ، بخشکد.


    5. راز عشق در این است که رابطه تان را مانند یک باغ ، با محبت تزئین کنید .
    بذر علاقه ها و عقیده های تازه رابکار که زیبایی بروید .
    ضمنا فراموش نکن که باغ را باید هرس کرد ، مبادا
    غنچه های گل پوشیده از علف های هرز عادت شود .
    برای اینکه عشق همواره با طراوت بماند فباید به آن
    مثل هنر خلاقانه نگاه کرد .


    6. راز عشق در خوش مشربی است .
    شوخی با دیگران را فراموش نکن ، در ضمن
    مراقب شوخی هایت هم باش .
    شوخی نا پسند نکن . شوخی باید از روی حسن
    نیت باشد ،نه نیشدار .


    7. راز عشق در این است که
    حقیقت اصلی عشق ، یعنی تفکر را از یاد نبری .
    آیا یک رابطه دراز مدت ، مهم تر از اختلافات
    کوچک و زود گذر نیست ؟


    8. راز عشق در این است که
    مانع بروز هیجانات منفی در وجودت شوی ،
    و صبر کنی تا خون سردی را دوباره به دست آوری .
    با این که احساس جلوه الهام است ، اما شخص
    عصبانی نمی تواند چیز ها را با وضوح درک کند .
    قلبت را آرام کن .
    تنها به این وسیله است که می توانی چیز ها
    را آنگونه که هستند ، در یابی .


    9. راز عشق در این است که
    طرف مقابلت را تحسین کنی .
    هر گز با فرض این که خودش این چیز ها را
    می داند ،از تحسین غافل نشو .
    مشکلی پیش نخواهد آمد اگر بار ها با خلوص نیت
    بگویی : دوستت دارم .
    گر چه احساسات بشری به قدمت نسل بشر
    است ، اما کلمات همواره تازه و جوان خواهند ماند .


    10. راز عشق در این است که
    در سکوت دست یکدیگر را بگیرید .
    کم کم یاد می گیرید که بدون کلام رابطه برقرار کنید .


    11. راز عشق در توجه کردن به لحن صدا است
    برای تقویت گیرایی صدا ، باید آنرا از قلب برآورید ،
    سپس رهایش کنید تا بلند بشود وبه سمت پیشانی برود
    تار های صوتی را آرام و رها نگه دار .
    اگر احساسات قلبی ات را به وسیله صدا بیان کنی ،آن
    صدا باعث ایجاد شادی در دیگری خواهد شد .


    12. راز عشق در این است که بیشتر با نگاه حرف بزنی ،
    زیرا چشم ها پنجره های روح هستند .
    اگر هنگام صحبت کردن از نگاه استفاده کنی ،
    مثل آن است که
    پنجره ها را با پرده های زیبایی بیارایی
    و به خانه گرما و جذابیت ببخشی.


    13. راز عشق دراین است که
    از یکدیگر انتظارات بیجا نداشته باشید ،
    زیرانقص همواره جزء لا ینفک انسان است
    ذهنت را بر ارزشهایی متمرکز کن
    که شما را به یکدیگر نزدیک تر میکند
    نه بر مسائلی که بین شما فاصله می اندازد .


    14. راز عشق در این است که
    حس تملک را از خود دور کنی .
    در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کسی شود .
    شریک زندگی ات را با طناب نیاز مبند .
    گیاه هنگامی رشد میکند که آزادانه از هوا و نور آفتاب
    استفاده کند.


    15. راز عشق در این است که
    شریک زدگی ات را در چار چوبی که خودت می پسندی
    حبس نکنی .عیبجویی باعث تباهی می شود .
    همه چیز را همان طور که هست بپذیر ،
    تا هر دو شاد باشید .قانون طلایی این است :
    نقاط قوت را تقویت کن ،
    و ضعف ها را نه تقویت کن نه تقبیح .
    هرگز سعی نکن با سوزاندن ،
    جلوی خونریزی زخم را بگیری .


    16. راز عشق در این است که
    هنگام سوء تفاهم ، فقط به این فکر نکنی که
    طرف مقابل چگونه ناراحتت کرده است .
    در عوض به راه حلی فکر کنی که در آینده
    از بروز چنین سوء تفاهم هایی جلو گیری کنی .


    17. راز عشق در این است که
    وقتی پیشنهادی به ذهنت می رسد ، به نیاز خودت
    برای بیان آن فکر نکنی ،
    بلکه به علاقه دیگری به شنیدن آن فکر کنی .
    اگر لازم بود ، حتی ماه ها صبر کن
    تا آمادگی شنیدن آنچه را میخواهی بگویی پیدا کند .


    18. راز عشق در آرامش است ، زیرا
    آرامش باعث تکامل عشق می شود .
    عشق ، هوای نفس و احساست شدید نیست .
    عشق انسان ها نسبت به یکدیگر بازتابی از عشقازلی
    است خداوندگار آرامش کاملاست



    19. راز عشق در این است که
    در وجود یکدیگر عاشق خدا باشید ،
    تا همواره علی رغم همه اشتباهات ،
    تشنه رسیدن به کمال باشید ،
    چرا که بشر همواره علی رغم موانع فراوان ،
    سعی میکند به سمت آرمان های جاودانه حرکت کند .


    20. راز عشق در این است که
    محبت تان را بسط دهید تا تبدیل به عشق واقعی
    میان دو انسان شود
    سپس آن عشق را که دست پرورده پروردگار است
    بسط دهید تا بشریت و کل مخلوقات را در بر گیرد .


    21. راز عشق در این است که
    به دیگری لذت ببخشی ، و لی عشق را برای لذت
    نخواهی .زیرا عشق حقیقی هوا و هوس نیست .
    هر چه نفس قوی تر باشد ، تقاضاهایش بیشتر می شود
    و هر چه تقاضا های نفس قوی تر باشد ،
    خودپرستی را در تو بیشتر و بیشتر تقویت میکند .
    عشق چهره واقعی خود را در ملایمت و مهربانی آشکار
    میکند ،نه در لذت جویی .


    22. راز عشق در مراعات حال دیگری است .
    هر قدر که ملاحظه حال دیگران را می کنی ،
    کسی را که دوست داری بیشتر ملاحظه کن .


    23. راز عشق در این است که
    جاذبه های خود را با دیگری قسمت کنی .
    جاذبه نیرویی لطیف و نافذ است که
    از دیگری دریافت می کنی .



    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  5. تعداد 4 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  6. #283

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    جالبه ....

    محققان ایرانی براین باورند که
    72361987نفردرایران مبتلا به تنبلی مفرط و... هستند...
    چون که حاظرنیستندحتی این عدد روهم کامل بخونن
    شما چی کامل خوندی؟
    نخوندی؟



    "دلم خواست" چیست ؟؟؟
    قطعی ترین و منطقی ترین دلیل


    برای کاری که در آن ریدید!


    هیچ چیز بدتر از اون لحظه نیست که


    وسط بحث متوجه میشی که حق با طرفت هست و تو رسما داری زر میزنی ...!










    ---------- Post added at 03:08 PM ---------- Previous post was at 02:56 PM ----------

    یک داستان غم انگیزاز یک دانشجوی مهندسی.

    یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
    بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دخترهخواستگاری کرد
    اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر روتهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه
    روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت وداخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
    "اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
    ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
    چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دخترهنرفت.!!
    نتیجه اخلاقی این ماجرا...... .
    نه اين كه پسر از حرف دختر خانم ناراحت شده باشه نه فقط وفقط !!!!!

    پسرها هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!!

    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  7. تعداد 4 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  8. #284

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشي: اينكه سالمي يا مريضی.


    اگر سالم هستي، ديگه چيزي نمونده كه نگرانش باشي؛


    اما اگه مريضي، فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشي: اينكه دست آخر خوب مي شي يا مي ميري.


    اگه خوب شدي كه ديگه چيزي براي نگراني باقي نمي مونه؛


    اما اگه بميري، دو چيز وجود داره كه نگرانش باشي: اينكه به بهشت بري يا به جهنم.



    اگر به بهشت بري، چيزي براي نگراني وجود نداره؛


    ولي اگه به جهنم بري، اون قدر مشغول احوالپرسي با دوستان قديمي مي شي كه وقتي براي نگراني نداري!

    پس در واقع هيچ وقت هيچ چيز براي نگراني وجود نداره!!
    ویرایش توسط nazamm : 17-10-1390 در ساعت 10:55 بعد از ظهر
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  9. تعداد 4 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  10. #285

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران نظام آباد
    نوع موتور
    فعلا هچ
    شغل و حرفه
    دانشجو علوم و تحقیقات
    نوشته ها
    33
    تشکر
    244
    Last Online
    04-04-1398 @ 02:36 بعد از ظهر

    پیش فرض

    داستان سیگار

    در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»
    ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟»
    جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.»
    کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»
    جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
    ماکس می گوید: «تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»
    ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم ؟»
    کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.»




    يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟"
    پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
    البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:
    " اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
    پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟"
    "اوه بله، دوست دارم."
    تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟"
    پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد."
    پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
    " اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد ... اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
    پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند
    ویرایش توسط ZORRO : 17-10-1390 در ساعت 11:31 بعد از ظهر
    به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
    به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
    به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش

  11. تعداد 4 کاربر از ZORRO برای این پست تشکر کرده اند.


  12. #286

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    بچه ها اگه داستانها تکراری ببخشید

    گرگ مکار و شتر

    آورده اند که گرگی و شتری خانه یکی شدند و قرار گذاشتند که از آن پس جدایی از میان برداشته شود
    و دو خانواده ، یکی بشمار رود و مابین کودکان آنها هم تفاوتی نباشد.

    روزی شتر برای تلاش معاش به صحرا رفت. گرگ یکی از بچه های او را خورد و در گوشه ای خزید. چون
    سروکله ی شتر از دور پیدا شد ، گرگ پیش دوید و گفت : ای برادر بیا که یکی از بچه هایمان نیست.

    شتر بیچاره نگران شد و پرسید: یکی از بچه های من یا بچه های تو؟

    گرگ پاسخ داد : رفیق بازهم من و تویی کردی؟ یکی از آن پاپهن ها!!!
    ___________________________________________
    زندگی

    تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا
    نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.

    سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند
    و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.

    اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است
    و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.

    از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد… فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"

    صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا
    نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟

    آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم. وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن
    آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم… چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.

    پس به یاد داشته باش، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن
    علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.
    ___________________________________________
    طعم هدیه

    روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.

    آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش
    که پیر قبیله بود ببرد.

    مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.

    پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال
    بسیار قدردانی کرد.

    مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.

    اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید
    و گفت: آب بسیار بد مزه است.

    ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود.

    شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟

    استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از
    عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
    ***Never Say Never***

  13. تعداد 4 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #287

    موتور سوار

    محل سکونت
    shahsavar
    نوع موتور
    CR250
    شغل و حرفه
    manager
    نوشته ها
    868
    تشکر
    1,681
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    22-08-1397 @ 06:59 قبل از ظهر

    پیش فرض

    کوتاهترین و موثر ترین جمله ای که می تونم بگم= چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید

  15. تعداد 3 کاربر از 7thRING برای این پست تشکر کرده اند.


  16. #288

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض سیاه یا سفید ؟؟

    به خاطر دارم وقتی در دبیرستان بودم با یکی از همکلاسی هام حسابی دعوام شد. موضوع دعوا را به یاد نمی اورم. ولی یادم هست که هر دو اصرار داشتیم حق با خودمونه و دیگری اشتباه میکند.

    بحث ادامه داشت تا وقتی معلم میخواست درس را شروع کند. ولی با آن وضع نمیشد درس داد .
    معلم من و همکلاسی را برد سر میز خودش. من را سمت راست نشاند و او را سمت چپ میز. یک شی را بین ما دونفر گذاشت و پرسید که این شی چه رنگی است ؟ من گفتم سفید و او بلافاصله گفت سیاه.

    دوباره دعوایمان بالا گرفت که تو همیشه همینطوری هستی . میخواهی لج کنی !
    معلم با ارامی گفت که جاهایتان را عوض کنید. من سمت چپ نشستم و او سمت راست.
    معلم پرسید : این شی چه رنگی است؟ و من دیدم که طرف دیگر شی سیاه است و باید میگفتم سیاه . و او هم باید میگفت سفید.. هر دو ساکت بودیم ..

    معلممان گفت : تا جای یک نفر دیگر نباشی و از دید او نبینی نمیتوانی درست قضاوت کنی. پس هرگز در قضاوت عجله نکن.
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  17. تعداد 7 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  18. #289

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض


    Stresssssss

    مامانم از صبح رفت خونه ی خاله م،منم از خدا خواسته دوست دخترمو آوردم!
    شب که مامانم اومد؛حس کردم یکمی باهام سرسنگینه!
    بعدش دوست دخترم زنگ زد و گفت:
    ببین ترو خدا شاکی نشیا!من یه چیزی خونه تون جا گذاشتم!
    جا خوردم،گفتم :چــی؟؟! حتما مامانم همونو دیده تحویلم نمیگیره!
    ولی قطع کرده بود!
    رفتم با استرس همه جا رو گشتم...
    روی تخت،زیر تخت،تو حموم،کفِ آشپزخونه،رو کاناپه ی هال،
    یادم افتاد موقع نشون دادن عکسای کامپیوتر یه بارم .....
    خلاصه اونجارم زیرو رو کردم چیزی نبود!
    زنگ زدم بهش میگم: جونِ مادرت یکمی فکر کن ببین کجا گذاشتی،اصلا چی جا گذاشتی؟
    صداشو لوس کرده میگه:یعنی تو نمیدونی؟
    میگم:نه والا! بگو زود باش...
    میگه :
    قلبـــــــــــــــــمو ..!
    یعنی میخواستم خرخره شو بجوام!!
    بعد که خیالم راحت شده رفتم به مامانم میگم:
    چرا واسم قیافه گرفتی؟
    میگه:این سوال داره مرد خرسِ گنده!!! توام شدی مثلِ بابات!
    صبح تا شب نبودم یه زنگ نزدی حالمو بپرسی!!!








































    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  19. تعداد 3 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  20. #290

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

    عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است؛ عابد با خود گفت : راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم و برگشت.

    بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:کجا؟ عابد گفت:تا آن درخت برکنم؛ گفت : دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند. در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

    عابد گفت: دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟ ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.

    منبع: کیمیای سعادت


    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  21. تعداد 3 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 12:03 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا