FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 32 از 42 نخستنخست ... 22282930313233343536 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 311 به 320 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #311

    موتور سوار

    محل سکونت
    شیراز
    نوع موتور
    تریلQM250
    نوشته ها
    23
    تشکر
    1,572
    Last Online
    22-07-1392 @ 12:48 قبل از ظهر

    پیش فرض







    ---------- Post added at 10:22 PM ---------- Previous post was at 10:17 PM ----------

    غضنفر رو میفرستن دنبال نخود سیاه پیداش میکنه!

    ---------- Post added at 10:24 PM ---------- Previous post was at 10:22 PM ----------

    گفتم تو شیرین منی ................گفتی تو فرهادی مگر ؟
    گفتم خرابت میشوم ................گفتی تو آبادی مگر ؟
    گفتم ندادی دل به من ..............گفتی تو جان دادی مگر ؟
    گفتم ز کویت می روم................گفتی تو آزادی مگر ؟
    گفتم فراموشم مگن .................گفتی تو در یادی مگر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط aliz : 27-11-1390 در ساعت 10:23 بعد از ظهر

  3. تعداد 6 کاربر از aliz برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #312

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران نظام آباد
    نوع موتور
    فعلا هچ
    شغل و حرفه
    دانشجو علوم و تحقیقات
    نوشته ها
    33
    تشکر
    244
    Last Online
    04-04-1398 @ 02:36 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نوزاد پسری که تازه متولد شده بود به دکتر گفت : دکتر ! شما موبایل داری ؟
    دکتر گفت : دارم ولی برای چی میخوای ؟
    نوزاد گفت : یه SMS بزن به خدا بگو من سالم رسیدم ! دوست دخترم رو که قول دادی میفرستی بفرست!


    از اونجایی كه ما هیچ كسی رو نداریم برایِ وَلنتاین براش كادو بخریم!! در یك اقدام خداپسندانه برا بالشت خودم یك روكش جدید خریدم!!


    نسلی هستیم که از پشت ِ قابهای ِ شیشه ای مانیتور یکـدیگـر را در آغوش کشیدیم !!!

    ٣تا اُسکول دير به قطار ميرسن دنبال قطار ميدون ، ٢تاشون با هر بدبختى سوار ميشن ، سومى نمیرسه شروع ميكنه به خنديدن
    ميگن: چرا ميخندى؟
    ميگه: آخه اون ٢ تا واسه بدرقه من اومده بودن !!!


    راستی بچه ها این تاپیک جک وsms کجاست چی شده؟
    به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
    به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
    به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش

  5. تعداد 6 کاربر از ZORRO برای این پست تشکر کرده اند.


  6. #313

    موتور سوار

    محل سکونت
    شیراز
    نوع موتور
    تریلQM250
    نوشته ها
    23
    تشکر
    1,572
    Last Online
    22-07-1392 @ 12:48 قبل از ظهر

    پیش فرض

    زن غضنفر : بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟

    غضنفر : ببخشید عزیزم! نمی دونستم این راز باید فقط بین من و تو باقی بمونه !!

  7. تعداد 3 کاربر از aliz برای این پست تشکر کرده اند.


  8. #314

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    سلام به بروبچز من اومدم با جوکهای جدید بفرمائید :
    اختراعی جدید از غیور مردان لر دو سیم کارت در دو گوشی ! سونی لریکسون
    ترکه با لره دعوا میکرده میگن دعوا سر چیه؟ترکه میگه ساعت دیواری خونه رو اوردم بفروشم لره رفته روش میگه بگو من چند کیلو هستم
    لره میره کتابخونه کتابشو پس بده میگه:کتابتون شخصیت زیاد داشت ولی داستان نداشت! کتابدار میگه:پس توی الاغ بودی که دفتر تلفن مارو بردی
    چیرمرده به زنش میگه بیا یاد قدیما کنیم من تو پارک باهات قرار میذارم تو بیا پیرمرده میره پارک 2ساعت صبر میکنه پیرزنه نماید میره خونه میبینه نشسته داره گریه میکنه میگه چی شده میگه بابام نذاشت بیام!!!
    معلمه سر کلاس م ی گ و ز ه برای اینکه ضایع نشه میگه ساعت چنده؟یکی از شاگردها میگه شما برای ساعت چند کوک کرده بودین؟
    زنه به شوهرش میگه تو اصلا با من عشق بازی کردی؟شوهر یک نگاه به 5تا بچش میکنه میگه پ ن پ این کره خرارو از گوگل دانلود کردم
    لره با خرش میره قاچاق بیاره نزدیک پاسگاه مرزی خرش عرعر میکنه میگه بخدا از همون اول فهمیدم مامورهستی
    به مشهدیه میگن بیا منطقی صحبت کنیم میگه باشه ولی هرچی موگفتم
    لره رو برق میگیره میمیره فامیلاش از ترس تا چهلمش با فازمتر سر قبرش فاتحه میخوندن
    لره به پسرش:پاشو برو مسجد هم نماز بخون هم کفشاتو عوض کن
    قزوینیه داشته تو استخر به رشتیه شنا یاد میداده بعد از 2ساعت رشتیه میگه آووو برار تو مطمئنی اگر انگشتتو از کونم در بیاری خفه میشم؟!!!
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  9. تعداد 5 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  10. #315

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    قدرت بیان


    جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتنپس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت:یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم.پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت.در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت.جک از او پرسید: چی شده؟جان جواب داد: به روزنامه فروشی رو به رو رفتم. یک روزنامه صبح برداشتمو ده دلار به صاحب دکه دادم. منتظر بقیه پول بودم،اما او به جای این که پولم را برگرداند، روزنامه را هم از بغلم در آورد.به من گفت الان سرم خیلی شلوغ است و نمی توانم برای کسی پول خرد کنم.فکر کرد من به بهانه خریدن یک روزنامه می خواهم پولم را خرد کنم.واقعم عصبانی شدم. جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشیشکایت می کرد و غر می زد که او مرد بی ادبی است.جک در حالی است که دوستش را دلداری می داد، حرفی نمی زد.بعد از صبحانه به جان گفت که یک لحظه منتظر باشدو بعد خودش به همان روزنامه فروشی رفت …وقتی به آنجا رسید، با لبخندی به صاحب روزنامه فروشی گفت: آقا، ببخشید، اگر ممکن است کمکی به من کنید. من اهل اینجا نیستم. می خواهم نیویورک تایمز بخرم اما پول خرد ندارم. فقط یک ده دلاری دارم. معذرت می خواهم، می بینم که سرتان شلوغ است و وقتتان را می گیرم.
    صاحب روزنامه فروشی در حالی که به کارش ادامه می داد یک روزنامه به جک داد و گفت: بیا، قابل نداره. هر وقت پول خرد داشتی، پولش را به من بده.
    وقتی که جک با غنیمت جنگی اش برگشت، جان در حالی که از تعجب شاخ در آورده بود پرسید: مگر یک نفر دیگر به جای صاحب روزنامه فروشی در آنجا بود ؟
    جک خندید و به دوستش گفت: دوست عزیزم، اگر قبل از هر چیز دیگران را درک کنی، به آسانی می بینی که دیگران هم تو را درک خواهند کرد ولی اگر همیشه منتظر باشی که دیگران درکت کنند، خوب، دیگران همیشه به نظرت بی منطق می رسند. اگر با درک شرایط مردم از آنها تقاضایی بکنی، به راحتی برآورده می شود.




    باد و خورشید
    روزی خورشید و باد هر دو در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می کرد . باد به خورشید می گفت : من از تو قوی ترم خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم . خوب حالا چگونه ؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت من می توانم کت آن مرد را از تنش در آورم. خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می کوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد ، دکمه ی کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تنش خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت عجب آدم سرسختی بود ، هر چه سعی کردم موفق نشدم .مطمئن هستم که تو هم نمی توانی . خورشید گفت تلاشم را می کنم وشروع کرد به تابیدن . پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد .
    مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت ، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست . دید از آن باد خبری نیست ، احساس آرامش و امنیت کرد . با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست . بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود . به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد. باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بی منت به دیگران می بخشد از او که به زور می خواست کاری را انجام دهد بسیار قوی تر است .





    گاهی باید نشنید
    چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.

    بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.

    دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش

    بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

    اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟


    معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.

    —————————————

    ما چقدر فقیر هستیم
    روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.


    در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

    پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
    پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
    پسر پاسخ داد: بله پدر!
    و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

    پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!

    با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!


    خرید طوطی
    مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.

    مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
    صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.

    مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌
    صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد. و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: ۴۰۰۰ دلار.


    مشتری: این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟
    صاحب فروشگاه جواب داد:‌ صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.

    ——————————

    جواب دندان شکن
    روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

    بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

    زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.





    ***Never Say Never***

  11. تعداد 3 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


  12. #316

    موتور سوار

    نوع موتور
    pulse180 & KAWASAKI ZX-11 E
    شغل و حرفه
    کارشناسی فیزیک هسته ای
    نوشته ها
    458
    تشکر
    413
    Last Online
    20-05-1393 @ 01:46 قبل از ظهر

    پیش فرض

    سم الله الرحمن الرحیم سلام
    امروز میخوام قوی ترین فیلتر شکن دنیا رو به شما معرفی کنم ولی قبلش باید به شما انواع فیلترهایی رو که هست معرفی کنم و اینکه اصولا فیلتر به چه دردی می خوره. خب اگه نگاهی به دیکشنری بیاندازید معنی لغوی فیلتر رو این چنین مشاهده می کنید{(اسباب تصفیه ى آب و گاز و هوا) پالونه ، صافی ، پا لایه ، پالاگر، هر ماده ای که برای پالایین یا صافی کردن به کار می رود مثلا: کاغذ به شکل قیف ، شن و ماسه ، غشاء، پنبه ، زغال ، نمد، پارچه ، توری و...}خب دیدید که فیلتر گوناگونی زیادی داره ولی فیلتری که مورد بحث منه اون فیلتریه که از دیدن چیزهایی که دیدنش و یا شنیدنش و یا گفتنش و یا حتی انجام دادنش برای ما مجاز نشده و باعث ویرانی روح و جسم ما می شه. فیلترهایی که در این زمینه وجود دارند به نظر من بر دو نوع اند : دسته اول فیلترهای کنترل کننده و اصلی دسته دوم فیلترهای اجرا کننده.اول دومی رو میگم , دسته دوم فیلترها عبارتند از پلک ها فقط برای دیدن خوبی ها و وظایف خوب ،لب ها و دندانها فقط برای گفتن خوبی ها و تکالیف خوب و.... واما دسته اول که فیلتر های اصلی هستند و همردیف و ملازم همدیگرندعبارتند از دین و عقل و نفس لوامه و.. آری این ها کنترل کننده فیلترهای اجرایی هستند .

    همه این فیلترها نعمت اند آره تعجب نکید . این فیلترها از جانب بهترین و مهربانترین دوست ماست و اون کسی نیست جز خداوند باری تعالی. ولی برای محک زدن ما و رسیدن به عدل الهی ، خدای مهربون , قوی ترین فیلتر شکن دنیا رو که همون نفس اماره انسانه رو در دنیا قرار داده و اگه از فیلترها درست استفاده نکیم و نفس سرکشمون قدرت بدیم لجامش میوفته بدست شیطان رجیم. و این است همون اختیار انسان که بعضیا بهش معتقد نیستند.
    آره دوستان عزیزم اگه از این فیلتر شکن قوی استفاده کنیم و بهش قدرت بدیم می تونیم اکثر فیلترهای دنیا رو بشکنیم واز اشرفیت به اسفل السافلینی برسیم ولی اگه با استفاده از این فیلترها و رهنمودهای پیامبران و امامان معصوم به این دنیا کانتک بشیم اونوقته که میشیم مصداق این شعر که میگه : رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند * بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت. اون وقت دیگه همیشه با خوبی ها کانکت می مونیم و و هیچ گاه از فیض و رحمت خدا دیسکانکت نمی شیم.اگه خوب دقت کنیم میبینیم که خداوند خیلی به ما لط داره اونقدری که حتی از عهده شکرش بر نمیایم ، این همه فیلتر و این همه نعمت و لذت حلال در دنیا در مقابل تنها یک فیلتر شکن که اونهم با رهنمودهای الهی و قدرت اختیار انسان قابل کنترله ؛ ان شاء الله .

    امیدوارم با کمک خدا همیشه با استفاده از این فیلترها کانکت بشیم.



    منبع: راسخون

    ویرایش توسط mohamad javad : 13-12-1390 در ساعت 02:30 بعد از ظهر
    چه انتظار عجیبی...
    توبین منتظران هم مولای من چه غریبی ، عجیب تر که چه اسان نبودنت شده عادت چه بیخیال نشسته ایم
    نه کوششی نه وفائی فقط نشسته و میگوئیم خداکند که بیایی...



  13. تعداد 4 کاربر از mohamad javad برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #317

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    پالتو پوست

    زن پالتو پوست گرون قیمتی که تازه اون روز صبح از فروشگاه خریده بود رو پوشیده بود و مشغول تماشای خودش تو آینه بود

    دختر نوجوان که تازه از مدرسه برگشته بود نگاهی به مادرش انداخت و با خشم گفت :
    مامان میدونی به خاطر اینکه تو بتونی این پالتو پوست رو بپوشی و باهاش به دیگران فخر بفروشی یه حیوون معصوم و بی دفاع و بدبخت و بیچاره چه زجری رو متحمل شده ؟
    مادر نگاهی خونسردانه به دخترش کرد و گفت :


    خجالت بکش ، این حرفها چیه پشت سر بابات میگی

    ویرایش توسط nazamm : 12-01-1391 در ساعت 09:24 بعد از ظهر
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  15. تعداد 4 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  16. #318

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    طلبه جوان و دختر فراری

    شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به
    ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشارهکرد که سكوت كند و هيچ نگويد. دختر پرسيد: شام چه داري ؟؟ طلبه آنچه راکه حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف بازنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.
    صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را
    همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاعندادي و ....
    محمد باقر گفت : شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست
    جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطائي کردهيا نه؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفستمقاومت نمائي؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمامانگشتانش سوخته و ... علت را پرسيد. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفساماره مرا وسوسه مي نمود. هر بار که نفسم وسوسه مي کرد يکي از انگشتان رابر روي شعله سوزان شمع مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از
    سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شيطان
    نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.
    شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را
    به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمامعلم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي ميدارند. از مهمترين شاگردان وي مي توان به ملا صدرا اشاره نمود.




    نكته درسي:


    اگر شب در حال درس يا مطالعه بوديد حتما درب را باز بگذاريد ودر اطاقتان هم حتما شمع داشته باشيد


    چون برق با كسي شوخي ندارد





    نکته اخلاقی: چرا یک مرد نمی تواند در اتاقی که یک خانم هم حضور دارد مثل آدم کپه مرگش را بگذارد و بخوابد تا با 10 تا انگشت سوخته صبح نکند؟؟!؟!؟
    نکته کنکوری: اگر پس از سوزاندن 10 تا انگشت هنوز صبح نشده بود، چه جای دیگری را باید می سوزاند؟؟؟!!!؟؟


    ---------- Post added at 03:31 PM ---------- Previous post was at 03:30 PM ----------

    داستان مرد خوشبخت
    پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:
    «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
    تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
    تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
    اما هیچ یک ندانست.
    :تنها یکی از مردان دانا گفت
    .که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند
    ،اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید
    پیراهنش را بردارید
    ،و تن شاه کنید
    .شاه معالجه می شود.
    شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد
    آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
    .ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند
    .حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد
    .آن که ثروت داشت، بیمار بود
    ،آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد
    .یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت
    .یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند
    ،خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
    آخرهای یک شب
    پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
    .که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید
    « .شکر خدا که کارم را تمام کرده ام
    سیر و پر غذا خورده ام
    و می توانم دراز بکشم
    و بخوابم!
    چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
    پسر شاه خوشحال شد
    و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
    و پیش شاه بیاورند
    ،و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
    پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند
    !!!اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت
    (۱۸۷۲)
    لئو تولستوی
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  17. تعداد 3 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  18. #319

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران غرب
    نوع موتور
    bkz160
    شغل و حرفه
    بورس
    نوشته ها
    208
    تشکر
    584
    Last Online
    19-10-1391 @ 03:08 قبل از ظهر

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط nazamm نمایش پست ها
    نکته اخلاقی: چرا یک مرد نمی تواند در اتاقی که یک خانم هم حضور دارد مثل آدم کپه مرگش را بگذارد و بخوابد تا با 10 تا انگشت سوخته صبح نکند؟؟!؟!؟
    نکته کنکوری: اگر پس از سوزاندن 10 تا انگشت هنوز صبح نشده بود، چه جای دیگری را باید می سوزاند؟؟؟!!!؟؟
    1.. این دیگه بر میگرده به اون غرایضی که خدا در وجود مخلوقاتش گذاشته... اون آخوندک هم میدونست اگه به غریضش گوش کنه فرداش باید با دست خودش طناب دارشو گره بزنه
    2.. بعد از سوزوندن 10 انگشتش دلش داش میسوخت که دیگه صبح شد...

    come on ... it's time to go



  19. تعداد 2 کاربر از aban برای این پست تشکر کرده اند.


  20. #320

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    داداشی به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟
    آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
    -
    -
    -
    نه من به این اراجیف اعتقادی ندارم؛ من یک روشنفکرم
    مگه تا حالا مامان رو دیدی؟


    داستان های کوتاه و پند آموز-g126-jpg
    داستان های کوتاه و پند آموز تصاویر پیوست شده
    • نوع فایل: jpg g126.jpg (23.0 کیلو بایت)

      این فایل 30 بار دانلود شده است .

    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  21. تعداد 5 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


صفحه 32 از 42 نخستنخست ... 22282930313233343536 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 02:28 بعد از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا