FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

نمایش نتایج: از 1 به 10 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    تهران_جنت آباد
    نوع موتور
    pulse 200 black
    نوشته ها
    1,217
    تشکر
    6,924
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    12-02-1400 @ 09:35 بعد از ظهر

    پیش فرض

    سوتی وحشتنــــــــاک

    چن سال پيش با يه دختري توي اينترنت دوست شده بودم که
    فقط عکس همو ديده بوديم و چن باري هم تلفني حرف زده بوديم ولي با وجود نديدن
    کلي از من دلبري کرده بود!جوريکه خيلي مشتاق بودم زودتر ببينمش.

    يه روز دو تاييمون رو مود اس.ام.اس بازي بوديم و 2 ساعتي ميشد که اس.ام.اس ميداديم
    و ميگرفتيم! کم کم کار به جاهاي حساس رسيد و صحبتها 18+ شد و ....

    يه ساعت ديگه هم پيرامون همين موضوع شيرين! گفت و گو کرديم و ديگه
    به قول معروف حسابي آمپر چسبونده بوديم!
    تا اينکه من اس ام اس دادم :
    ااااااه پس کي مياي خونه ي من؟ ديگه دارم منفجر ميشم!!!
    ولي ...
    از شانس گند من همون موقع دختر دايي چاق و لوس و ازخودراضي بنده
    که قرار بود براش تحقيق دانشگاهش رو آماده کنم اس ام اس داد:
    من جمعه دارم ميام اونجا. آماده ش کردي؟
    من که هوش و حواس از سرم رفته بود جواب دادم:
    من هميشه آماده م عزيزم!! توي توانايي من شک نکن!همين الان هم بياي کاملا آماده م!
    فقط هر موقع خواستي بياي يه دست لباس اضافه هم با خودت بيار!
    چون اونقدر صبر ندارم که لباسات رو در بياري. ميخوام خودم پاره شون کنم !!
    منتظر جواب بودم که يهو اس.ام.اس دوست دخترم اومد:
    تو بيا پيش من!!! من اکثرا تنهام! اينجوري راحت ترم!!
    اولش هنگ کرده بودم و نميفهميدم چرا جواب من رو دو بار داد و دوتا چيز مختلف گفت.
    فکرم هم اينقدر مشغول بود که درست نميتونستم درک کنم چه گندي زدم.
    رفتم قسمت اس.ام.اس هاي ارسالي رو چک کردم و برق از سه فازم پريد!
    يخ کرده بودم و نميدونستم چه غلطي کنم!
    عين خلها همينطور به گوشيم زل زده بودم که گوشيم زنگ خورد...
    داييم بود،بقيه شو نگم بهتره..! چون الان داييم پدر زنِ عزيزِ بنده ست
    عاشق اون دیالوگ فیلم پینوکیوم که پدرژپتومیگه:چوبی بمون آدماازسنگن...!

  2. تعداد 12 کاربر از matrixaidin برای این پست تشکر کرده اند.


  3. #2

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
    آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.

    جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
    وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش...
    آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل...
    دست شما درد نکند، بزرگوار!
    سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
    آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن...
    حاج مرشد، پیرمرد 50 ، 60 ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه...

    *

    زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
    زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان... رنگ دیگری به خود گرفته بود.
    دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند...

    *

    حاج مرشد!
    جانم آقا سید؟
    آنجا را می‌بینی؟ آن خانم...
    حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
    استغفرالله ربی و اتوب‌الیه...
    سید انگار فکرش جای دیگری است...
    حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
    حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
    حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب... یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
    سبحان الله...
    سید مکثی می‌کند.
    بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!
    حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
    زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

    به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.
    - خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.
    زن، با تردید، راه می‌افتد.
    حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!...
    زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش...
    دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟
    شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
    حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم...
    سید؛ ولی مشتری بود!
    پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
    این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است...

    تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نه ایست!...
    سید به حاجی ملحق می‌شود و دور...
    انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد...

    *

    چندسال بعد...نمی‌دانم چندسال... حرم صاحب اصلی محفل!
    سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد،

    نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
    مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.
    زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.
    مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد
    که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
    آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت...
    آقا سید! من دیگر... خوب شده‌ام!
    این بار، نوبت باران چشمان سید است...

    سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه 40 تهران ـ یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند،


    به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند.
    زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت...




    به افتخار مردانی که از هر نگاه هرزه وبدن نمایانی برای رسیدن به خدا و نه رسیدن به هوس استفاده می کنند.

    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  4. تعداد 7 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 11:05 بعد از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا