FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 38 از 42 نخستنخست ... 28343536373839404142 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 371 به 380 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #371

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    من یار مهربانم، اما كمی گرانم
    چون جنس باد كرده در دست ناشرانم

    دركل به قول ایشان كم سود و پر زیانم
    من گرچه اهل ایران این ملك شاعرانم

    زیر هزار نسخه باشد شمارگانم
    مانند حال زائو در وقت زایمانم

    یا لنگ فیلم و زینكم یا گیر این و آنم
    گیرم اگر مجوز من یار پند دانم

    از این ممیزی ها سرویس شد دهانم!
    اغراق اگر نباشد صفر است راندمانم

    یك روز رفتم ارشاد با این قد كمانم
    گفتم بده مجوز ای راحت روانم

    گفتا تو را برادر یك سال می دوانم
    در تو عقایدم را با زور می چپانم

    گفتم نمی توانی گفتا كه می توانم
    گفتم كنم شكایت گفتا كه بر فلانم!

    از حرفهای او سوخت تا مغز استخوانم
    من یك كتاب خوبم عشق است ترجمانم

    نه عامل خلافم نی در پی مكانم!
    محبوب اهل فكرم منفور طالبانم

    فعال در مسیر آزادی بیانم
    خواننده گر كوزت شد من ژان وال ژآنم!

    من وارث پاپیروس از مصر باستانم
    هم خبره در سیاست هم اقتصاد دانم

    بسیار حرف دارم با آنكه بی زبانم
    شاگرد فابریكِ جبار باغچه بانم

    درد دلم شنیدی؟ حالا بخر بخوانم
    .... از بسكه شعر گفتم كف كرد این دهانم

    حسن ختام بیتی است كآمد نوك زبانم
    از خطه بیابان گفته سعید جانم:
    من شاعری جوانم منهای گیسوانم
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  3. تعداد 4 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #372

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    557
    تشکر
    2,606
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    هیچوقت پیش داوری نکنید !

    فرض کنید . . .

    به شما، این امکان را می دهند که از بین سه نفر یک رئیس برای دنیا انتخاب کنید که بتواند به بهترین وجه دنیا را رهبری کرده صلح و ترقی و خوشبختی برای بشریت به ارمغان بیاورد.

    بین این سه داوطلب کدام را انتخاب میکنید.

    ولی قبل از این انتخاب به این سوال پاسخ دهید : شما مشاور و مددکار اجتماعی هستید . . . .

    زن حامله ای می شناسید که هشت فرزند دارد. سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند کور و یکی عقب مانده هستند. در ضمن خود این خانم مبتلا به مرض سیفیلیس است. از شما مشورت می خواهد که آیا سقط جنین کند یا نه . . . . با تجارب زندگی که دارید به ایشان چه پیشنهادی می دهید؟

    خواهید گفت سقط کند؟







    فعلا بریم سراغ سه نامزد ریاست بر جهان

    شخص اول:

    او با سیاستمداران رشوه خوار و بد نام کار میکند، از فالگیر غیب گو و منجم مشورت میگیرد. در کنار زنش دو معشوقه دارد. شدیدا سیگاری بوده و روزی هم ده لیوان مشروب میخورد.

    شخص دوم :

    از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت 12 ظهر میخوابد.در مدرسه چند بار رفوزه شده.در جوانی تریاک میکشیده و تحصیلات آنچنانی ندارد. ایشان روزی یک بطر ویسکی میخورد، بی تحرک و چاق است.

    شخص سوم:

    دولت کشورش به ایشان مدال شجاعت داده، گیاهخوار بوده و دارای سلامت کامل هست. به سیگارومشروب دست نمیزند و در گذشته هیچ گونه رسوایی به بار نیاورده.

    به چه کسی رأی میدهید؟


    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .


    کاندید اول : فرانکلین روز ولت

    کاندید دوم : وینستون چرچیل

    کاندید سوم :آدولف هیتلر


    چه درسی میگیریم؟؟؟؟





    راستی خانم حامله فراموش نشود؟

    اگر به آن خانم پیشنهاد سقط جنین می دادید، همان بس که لودویگ فان بتهوون را به کشتن می دادید!



    پس چه درسی گرفتیم؟



    پیش داوری خوراک روزمره ما انسانها، از بزرگترین اشتباهات بشر است


    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  5. تعداد 6 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  6. #373

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    قدیما یادش بخیر ....
    هیچ وقت نمیشه خاطرات قشنگ دوران کودکی رو از یاد برد.برنامه ی بچه های دیروز که آخر هفته ها از تلویزیون پخش میشه رو حتما شماهم دیدید،برنامه ای که بی اختیار آدم رو به اون دوران هدایت میکنه.خیلی از خاطرات اون زمان دوباره جلوی چشمامون نقش میبنده.خیلی از اتفافا هم به طور مشترک برای همه ی ما پیش اومده که وقتی دور هم میشینیم و از اون دوران یاد میکنیم ؛ همین امر شیرینیش رو دو چندان میکنه.این روزاهم که حال و هوای مدرسه آدم رو یاد قدیما میندازه .بوی ماه مهر....بوی کتاب و دفترای نو....ذوق و شوق بچه ها توی خیابون برای خرید وسایل و نیاز های سال تحصیلی جدید..وای که چه حس و حالی به آدم دست میده..خودم که خیلی دلتنگ اون روزا شدم.یادش بخیــــــــــــر:
    .....
    یادش بخیر جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو میدیدیم،فرداش همگی توی مدرسه جوگیر می شدیم،می افتادیم به جون همیدگه..
    شاید توی کوچه ی شماهم می اومد اون چرخ و فلکی که سه چار تا صندلی بیشتر نداشت و با دست هم می چرخوندش...
    توی این مورد شمارو نمیدونم ولی یادمه خودم کیک میخریدم ۵ تومن، کاغذ زیرش رو هم میجویدم
    حتما یادتون میاد موقع امتحان باید بین خودمون و بغلدستی کیف میذاشتیم،نفر وسط هم باید میرفت زیر میز تا تقلب نکنیم...
    یادش بخیر کفش ملی، همیشه مامانامون چکمه ی پلاستیکی ازش میخرید برامون(یادمه هیچ وقت هم با سلیقه ام جور در نمی اومد)
    یادمه سرکلاس، نوک مداد قرمز سوسمار نشان رو زبون میزدیم خوش رنگ تر میشد...
    یا اون پیک نوروزی که همیشه حالمون رو تا آخر عید میگرفت...
    نمکی می اومد توی کوچمون ، کاغذ باطله و نون خشکه میگرفت نمک میداد،تابستونا هم دمپایی پاره میگرفت جوجه رنگی میداد...
    یادتون میاد اون سریالی که مرد دوچرخه سوار میگفت:دِریــــا موجه کاکا دِریــــا موجه کاکا...
    آهنگ یاس رو حتما شنیدید( کاش میشد خدا قدیـــــــما رو برگردوند...)) کـــــــــــــــــــــاش.. .
    شما یادتون میاد وقتی که خیلی سریع یادمون میرفت
    شما یادتون نمیاد وقتی که خیلی از عصای بابابزرگمون خوشمون میومد
    شما یادتون نمیاد وقتی خونه سالمندان خیلی بد بود و بد
    شما یادتون نمیاد اونقدر پزشکامون کم بود که از هند و افغانستان می آمردیم
    شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

    شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران

    شما يادتون نمياد هركي بهمون فحش ميداد كف دستمونو نشونش ميداديم ميگفتيم آيينه آيينه

    شما يادتون نمياد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
    گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

    شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون

    شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، چیپسایی که توش سس کچاب میریختیم, بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی

    شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه

    شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد

    شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر

    شما یادتون نمیاد، بچگیا تفنگ بازی که میکردیم، میرفتیم جلو یکی میگفتیم: دستا بالا، خشتک پایین

    شما یادتون نمیاد کارت صد آفرين مي‌دادن خر کیف مي‌شديم، هزار آفرين که مي‌دادن خوده خر
    مي‌شدیم

    شما یادتون نمیاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم

    شما یادتون نمیاد کارنامه هامونو میبردیم شهر بازی که بهمون بلیط بدن

    شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن

    شما يادتون نمياد بستني ميهن رو که میگفت مامان جون بستنيش خوشمزه تره

    شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون

    شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار

    شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد

    شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا

    شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

    شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه

    شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه

    وقتی بهترین اسباب بازی هامون، لوکس یا خریدنی نبود ...
    وقتی یه لاستیک کهنه ی دوچرخه و یک تکه چوب ، تمام روزمون رو پر از شادی و شور و نشاط میکرد
    گاهی با تعجب از خودم می پرسم اون روزها کجا رفت ....
    هنوز باورم نمیشه اون روزها دیگه بر نمیگرده ...
    یادش بخیر قدیما سرمونو می گرفتیم جلو پنکه و می گفتیم آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ

    بچه که بودیم، دنیایی داشتیم هزار تا؛ مدرسه می‌رفتیم، درس را درحال بازی می‌ خواندیم، سر کلاس پِچ پِچ می‌کردیم و شیطانی از یادمان نمی‌رفت. همه روز را به همین منوال سپری می‌کردیم تا ظهر شود و برویم خانه و به کارتون‌های نصفه نیمه تلویزیون برسیم. تلویزیون‌ها سیاه و سفید بود و همان رنگ سیاه و سفید هم عالمی داشت برای خودش.

    بچه که بودیم، با یک شکلات یا آب‌نبات، آرام می‌شدیم و با هر کارتونی خوشحال و سر مست. بچه که بودیم همراه با مدرسه موش‌ها، خونه مادربزرگه، گوریل انگوری، سندباد، پینوکیو، پسر شجاع، زبل خان، پلنگ صورتی، بارباپاپا، آقای سکسکه، بامزی و شلمان، ای کیو سان، مسافر کوچولو، لُلِک و بُلِک، چوبین، رامکال و خیلی کارتون‌هایی که شاید بچه‌های امروزی حتی اسم‌شان را نشنیده و ندیده‌اند، می‌خندیدیم و زندگی می‌کردیم. کارتون‌هایمان پر بود از قهرمان‌ها و بدجنس‌هایی که علیه قهرمان‌ها بودند و چه‌قدر لذت می‌بردیم از داستان‌های خارق‌العاده و خالی‌‌بندی آن‌ها.

    بچه که بودیم عیدها هم عالمی داشت برای خودش؛همیشه دوست داشتیم تا عید شود و همه بچه‌های فامیل را ببینیم، تا جان داشتیم بازی کنیم و کارتون نگاه کنیم. تا روز سیزده به در، هر روز خانه یکی از فامیل ها می‌رفتیم و اگر آنها بچه‌ای داشتند، حتما اول با او دوست می‌شدیم و بازی می‌کردیم.

    اما حالا دیگر بزرگ شدیم و فقط یاد آن روزها در ذهن و دل‌مان باقی مانده و با کوچک‌ترین بهانه‌ای به دوران کودکی‌مان هجوم می‌بریم. کودکان امروزی دیگر رنگ و بوی کارتون‌های زمان ما را درک نمی‌کنند؛ وقتی برای آن‌ها از حال و هوای آن روزهای جنگ و بمباران و کارتون‌ها تعریف می‌کنیم، واکنشی نمی‌بینیم، چون آنها به کارتون‌های امروزی، سیا ساکتی، عمو پورنگ و فیتیله‌ای‌‌ها عادت کرده‌اند.


    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  7. تعداد 6 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  8. #374

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    557
    تشکر
    2,606
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    جست و جوي خدا

    كوله‌پشتي‌اش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. نهالي رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود. مسافر با خنده‌اي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن. و درخت زير لب گفت: ولي تلخ‌تر آن است كه بروي و بي ‌رهاورد برگردي. كاش مي‌دانستي آن‌ چه در جست‌وجوي آني، همين جاست. مسافر رفت و گفت: يك درخت از راه چه مي‌داند، پاهايش در گل است. او هيچ‌گاه لذت جست‌وجو را نخواهد يافت.
    و نشنيد كه درخت گفت: اما من جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام و سفرم را كسي نخواهد ديد. جز آن كه بايد. مسافر رفت و كوله‌اش سنگين بود. هزار سال گذشت. هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتداي جاده رسيد. جاده‌اي كه روزي از آن آغاز كرده بود. درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايه‌اش نشست تا لختي بياسايد. مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را مي‌شناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در كوله‌ات چه داري، مرا هم مهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام خالي است و هيچ چيز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري. اما آن روز كه مي‌رفتي، در كوله‌ات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات جا براي خدا هست. و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت. دست‌هاي مسافر از اشراق پر شد و چشم‌هايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفته اين همه يافتي!

    درخت گفت: زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم. و نور ديدن خود، دشوارتر از نور ديدن جاده‌هاست.


    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  9. تعداد 4 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  10. #375

    موتور سوار

    محل سکونت
    TEHRAN
    نوع موتور
    CB.z1?
    شغل و حرفه
    m.o.
    نوشته ها
    271
    تشکر
    1,053
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    30-07-1394 @ 05:08 بعد از ظهر

    پیش فرض

    يكي بود، يكي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاك پشتي با يك عقرب دوست شده بود. آن ها هر روز كنار بركه يكديگر را مي ديدند، با هم بازي مي كردند، براي هم قصه مي گفتند و از آن روزها و اميدهاي زندگي شان حرف مي زدند. شب هم كه مي شد، هر كدام به لانه اي كه داشت مي رفت و استراحت مي كرد. از قضاي روزگار، كم كم بركه خشك شد. عقرب و لاك پشت مدتي با كم آبي ساختند. اما كار به جايي رسيد كه زندگي خيلي سخت شد. ديگر هيچ كدام به راحتي نمي توانستند غذا و آب مورد نيازشان را پيدا كنند. آن ها يك روز نشستند و درباره ي مشكلاتي كه خشك سالي پيش آمده بود، با هم حرف زدند. بالاخره، لاك پشت و عقرب تصميم گرفتند آنجا را ترك كنند و به جاي خوش آب و هواتري بروند.فرداي آن روز، هر دو با هزار اميد راه افتادند. مدتي كه رفتند، عقرب خسته شد و گفت: «بهتر است كمي استراحت كنيم. من خيلي خسته شده ام.» اما لاك پشت كه مي ترسيد بدون آب و غذا بمانند، به عقرب گفت: «راه درازي در پيش داريم. بهتر است بر پشت من سوار شوي تا براي رفع خستگي وقتمان را تلف نكنيم و توي راه نمانيم.» عقرب گفت: «چه فرقي مي كند؟ تو هم خسته اي.»لاك پشت گفت: « نه، من خسته نيستم و هنوز مي توانم ادامه بدهم.»عقرب به پشت لاك پشت رفت تا بخشي از راه را هم سوار بر لاك پشت ادامه بدهد. سر راهشان يك جوي آب بود. عقرب نمي توانست از آب عبور كند. اما پشت لاك پشت برايش جايگاه خوبي بود. لاك پشت خودش را به آب زد و شنا كنان پيش رفت. عقرب هم كه بر پشت او سوار بود، از اين كه بدون خطر و ناراحتي از آب عبور مي كند، خوشحال بود. وسط آب كه رسيدند، عقرب از خوشحالي جيغي كشيد و گفت: «دوست عزيز! كجاي تو را نيش بزنم؟»لاك پشت گفت: «شوخي مي كني؟ نيش تو زهرآلود و كشنده است. ما دو تا با هم دوستيم تو چرا بايد مرا نيش بزني؟»عقرب گفت: «نيش زدن من از راه دشمني نيست. مي بيني كه خيلي شاد و خوشحالم و با تو هم سر دعوا ندارم. طبيعت من ايجاب مي كند كه نيش بزنم. مخصوصاً وقتي كه خيلي راحت و خوشحال باشم، بيشتر دوست دارم ديگران را نيش بزنم.»لاك پشت كه از اين حرف دوستش ناراحت شده بود، فكري كرد و به عقرب گفت: «عيبي ندارد. تو كه روي لاك سنگي من نشسته اي به همان لاك من نيشت را فرو كن. طبيعت من هم طوري است كه گاهي دلم مي خواهد كارهايي بكنم. مثلاً وقتي خيلي خوشحال باشم، دوست دارم برقصم.»عقرب دست به كار شد. اما نيش او به لاك سنگي لاك پشت فرو نرفت. هر چه تلاش كرد، نشد عاقبت خسته و ناراحت به لاك پشت گفت: «لاك تو خيلي ضخيم است. مثل سنگ است. من نمي توانم آن را نيش بزنم.»لاك پشت گفت: «به همين دليل يكي ديگر از اسم هاي من سنگ پشت است. اين لاك، وسيله ي دفاعي من در برابر دشنمان و دوستاني مثل تو است كه بدتر از دشمن اند. بگذريم. حالا من خيلي خوشحالم كه لاك سنگي به اين خوبي دارم. دلم مي خواهد توي اين آب روان كمي شنا كنم و دست و پا بزنم و برقصم. حالا هم وقت رقاصي من است.» عقرب خواست بگويد: «اين كار را نكن، توي آب كه جاي رقصيدن نيست. من توي آب مي افتم و غرق مي شوم.» اما تا بخواهد حرفي بزند، لاك پشت تكاني به خودش داد و عقرب را توي آب انداخت. آخر و عاقبت عقرب هم معلوم است كه چه شد!از آن به بعد، در باره ي كسي كه كارهاي بد انجام دهد، ديگران را آزار و اذيت مي كند، اما خودش زشت بودن كارهايش را نفهمد و از آن ها ناراحت نباشد، مي گويند: «نيش عقرب نه از ره كين است
    جمال محمد (ٌص)صلوات
    (( [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]) )

  11. تعداد 4 کاربر از ali1100 برای این پست تشکر کرده اند.


  12. #376

    موتور سوار

    محل سکونت
    TEHRAN
    نوع موتور
    CB.z1?
    شغل و حرفه
    m.o.
    نوشته ها
    271
    تشکر
    1,053
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    30-07-1394 @ 05:08 بعد از ظهر

    پیش فرض

    کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار

    شد و کنار او نشست. مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد

    و بعد از مدتی از کشیش پرسید: پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد

    میشود؟ کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: روماتیسم حاصل

    مستی و میگساری و بی بند و باری است! مردک با حالت منفعل

    دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد... بعد کشیش از او پرسید: تو

    حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟ مردک گفت:
    من روماتیسم

    ندارم! اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است!!!!!



    جمال محمد (ٌص)صلوات
    (( [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]) )

  13. تعداد 3 کاربر از ali1100 برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #377

    موتور سوار

    محل سکونت
    زیر آسمان خدا
    نوع موتور
    هرچی او بخواد
    شغل و حرفه
    فعلا دانشجو و ... !
    نوشته ها
    21
    تشکر
    34
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    18-12-1401 @ 07:47 بعد از ظهر

    پیش فرض

    شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به مسخره بگیرد. به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟
    بهلول گفت: البته که هست.
    مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است، بگو!
    بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است.!

    ***
    جماعتی از بهلول سؤال کردند که: می توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست؟
    بهلول در جوابشان گفت: زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است، که از یک طرفش سن آنها بالا می رود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین می آید.
    مائیم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی


  15. تعداد 3 کاربر از Armin313 برای این پست تشکر کرده اند.


  16. #378

    موتور سوار

    محل سکونت
    TEHRAN
    نوع موتور
    CB.z1?
    شغل و حرفه
    m.o.
    نوشته ها
    271
    تشکر
    1,053
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    30-07-1394 @ 05:08 بعد از ظهر

    پیش فرض

    در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگي را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل


    مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از


    كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم ميگفتند كه اين چه شهري است كه نظم ندارد


    . حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر


    نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد


    بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار


    داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن


    سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي

    ميتواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد
    ویرایش توسط ali1100 : 15-03-1391 در ساعت 09:54 بعد از ظهر
    جمال محمد (ٌص)صلوات
    (( [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]) )

  17. تعداد 4 کاربر از ali1100 برای این پست تشکر کرده اند.


  18. #379

    موتور سوار

    محل سکونت
    TEHRAN
    نوع موتور
    CB.z1?
    شغل و حرفه
    m.o.
    نوشته ها
    271
    تشکر
    1,053
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    30-07-1394 @ 05:08 بعد از ظهر

    پیش فرض

    داستان سنگ و سنگ تراش



    روزی، سنگتراشي كه از كار خود ناراضي بود و احساس حقارت ميكرد، از نزديكي خانه بازرگاني رد ميشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوكران بازرگان را ديد و به حال خود

    غبطه خورد با خود گفت : اين بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو كرد كه او هم مانند بازرگان باشد.

    در يك لحظه، به فرمان خدا او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد! تا مدت ها فكر ميكرد كه ازهمه قدرتمندتر است. تا اين كه يك روز حاكم شهر از آنجا عبور كرد، او ديد كه همه

    مردم به حاكم احترام مي گذارند حتي بارزگانان.

    مرد با خودش فكر كرد : كاش من هم يك حاكم بودم، آن وقت از همه قوي تر ميشدم!

    در همان لحظه ، او تبديل به حاكم مقتدر شهر شد. در حالي كه روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم ميكردند. احساس كرد كه نور خورشيد او را مي آزارد و با

    خودش فكر كرد كه خورشيد چقدر قدرتمند است .

    او آرزو كرد كه خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمام نيرو سعي كرد كه به زمين بتابد و آن را گرم كند.

    پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلوي تابش او را گرفت. پس با خود انديشيد كه نيروي ابر از خورشيد بيشتر است، و آرزو كرد كه تبديل به ابري بزرگ شود و آنچنان شد.

    كمي نگذشته بود كه بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد. اين بار آرزو كرد كه باد شود و تبديل به باد شد. ولي وقتي به نزديكي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت

    تكان دادن صخره را نداشت. با خود گفت كه قوي ترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد.

    همان طور كه با غرور ايستاده بود، ناگهان صدايي شنيد و احساس كرد كه دارد خورد ميشود. نگاهي به پايين انداخت و سنگتراشي را ديد كه با چكش و قلم به جان او افتاده است!



    نتيجه اخلاقي اي كه از اين حكايت ميگيريم اينست كه بايد قدر موقعيت ها و لحظات زندگيمان را بدانيم و نگذاريم با زياده خواهي و تندروي كه ممكن است ناشي از نوعي

    حسادت نسبت به اشخاص ديگر باشد شرايطي را بوجود بياوريم كه وضعيت فعلي ما دچار مخاطره شده و در نهايت وضع از اين حالتي كه هست، بدتر هم بشود ! چون

    اينگونه رفتارها كه حاكي از خواسته هاي نابجا و انتظار دست يافتن به روياهاي محال است اين امكان را بوجود خواهد آورد كه به ورطه اي سوق داده شويم كه شايد ديگر

    راه برگشتي بوجود نيايد !

    شكر نعمت، نعمتت افزون كند

    کفـر ، نعمت از کفت بیرون کند

    جمال محمد (ٌص)صلوات
    (( [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]) )

  19. تعداد 3 کاربر از ali1100 برای این پست تشکر کرده اند.


  20. #380

    موتور سوار

    محل سکونت
    اذربایجان شرقی.
    نوع موتور
    رپسول دارم با یه ارار.فروختم بقیشو.
    شغل و حرفه
    خریدو فروش موتور سنگین و سبگ وتعمیرات موتور سنگین
    نوشته ها
    259
    تشکر
    2,984
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    25-10-1392 @ 12:52 بعد از ظهر

    پیش فرض

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است كه روزى رو به سوى مردم كرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن كدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء"(خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد) سوره نساء آیه 48

    امام فرمود: خوب است ، ولى آنچه من میخواهم نیست ، بعضى گفتند آیه "و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما" (هر كس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه 110
    امام فرمود خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست .

    بعضى دیگر گفتند آیه "قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم" (اى بندگان من كه دراثر گناه، بر خویشتن زیاده روی کرده اید، ازرحمت خدا مایوس نشوید در حقیقت ‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است) سوره زمرآیه53

    امام فرمود خوبست اما آنچه مى خواهم نیست ! بعضى دیگر گفتند آیه "و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله" (پرهیزكاران كسانى هستند كه هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى كنند به یاد خدا مى افتند، از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه كسى است جز خدا كه گناهان را بیامرزد)
    سوره آل عمران آیه135
    باز امام فرمود خوبست ولى آنچه مى خواهم نیست . در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه كردند فرمود: چه خبر است اى مسلمانان ؟ عرض كردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم . امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم كه فرمود:
    امید بخش ترین آیه قرآن این آیه است
    "واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلك ذكرى للذاكرین"
    سوره هود آیه 114

    و فرمود: اى على! آن خدایى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشیر و نذیرم قرار داده یكى از شما كه برمى‏خیزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى‏ریزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى‏شود از نمازش كنار نمى‏رود مگر آنكه از گناهانش چیزى نمى‏ماند، و مانند روزى كه متولد شده پاك مى‏شود، و اگر بین هر دو نماز گناهى بكند نماز بعدى پاكش می‏كند، آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد
    بعد فرمود: یا على جز این نیست كه نمازهاى پنجگانه براى امت من حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشوید؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همین حكم را دارد.




    تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

  21. تعداد 3 کاربر از شهرام برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 06:49 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا