FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

نمایش نتایج: از 1 به 10 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض


    اگر ميخواستم براي آينده ي شما فقط يك نصيحت بكنم، ماليدن كرم ضد آفتاب را توصيه ميكردم.
    آثار مفيد و دراز مدت كرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالي كه ساير نصايح من هيچ پايه و اساس قابل اعتمادي جز تجربه هاي پر پيچ و خم شخص بنده ندارند.
    ... اينك اين نصايح را خدمتتان عرض ميكنم:


    برخي حقايق لاينفك را بپذيريد:
    قيمتها صعود مي كنند، سياستمداران كلك ميزنند، شما هم پير ميشويد.
    و آنگاه كه شديد، در تخيلتان به ياد مي آوريد كه وقتي جوان بوديد قيمتها مناسب بودند، سياستمداران شريف بودند، و بچه ها به بزرگترهايشان احترام ميگذاشتند



    نصيحت ، گونه ي ديگر غم غربت است.
    ارائه ي آن روشي براي بازيافت گذشته از ميان تل زباله ها، گردگيري آن و ماله كشيدن بر روي زشتي ها و كاستي هايشان و مصرف دوباره ي آن به قيمتي بالاتر از آنچه ارزش دارد، است.
    اما اگر به اين مسايل بي توجه هستيد لااقل حرفم درمورد كرم ضد آفتاب بپذيريد


    نگران آينده نباشيد.
    اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط اين را بدانيد كه نگراني همان اندازه مؤثر است كه جويدن آدامس بادكنكي در حل يك مساله ي جبر.
    مشكلات اساسي زندگي شما بي ترديد چيزهايي خواهند بود كه هرگز به مخيله ي نگرانتان هم خطور نكرده اند، از همان نوعي كه يك روز سه شنبه ي عاطل و باطل ناگهان احساس بد پيدا مي كنيد و نسبت به همه چيز بدبين ميشويد



    با دل ديگران بي رحم نباشيد و با كساني كه با دل شما بي رحم بوده اند، سر نكنيد.



    عمرتان را با حسادت تلف نكنيد.


    گاهي شما جلو هستيد و گاهي عقب.
    مسابقه طولاني است و سر انجام، خودتان هستيد كه با خودتان مسابقه ميدهيد.



    ناسزا ها را فراموش كنيد.
    اگر موفق به انجام اين كار شديد راهش را به من هم نشان بدهيد.



    نامه هاي عاشقانه ي قديمي را حفظ كنيد.



    صورت حسابهاي بانكي و قبضها و ... را دور بياندازيد.




    اگر نمي دانيد مي خواهيد با زندگيتان چه بكنيد، احساس گناه نكنيد.
    جالبترين افرادي را كه در زندگي ام شناخته ام در 22 سالگي نمي دانستند مي خواهند با زندگيشان چه كنند.
    برخي از جالبترين چهل ساله هايي هم كه مي شناسم هنوز نميدانند.



    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  2. کاربر زیر از nazamm برای این پست تشکر کرده است


  3. #2

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    داستان زیبای دو برادر

    دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند. یک روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند. بنابراین شب كه شد یک كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.



    در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود. بنابراین شبها یک كیسه پر از گندم را برمیداشت و مخفیانه به انبار برادر میبرد و روی محصول او می ریخت.

    سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است. تا آن كه در یک شب، دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند......

    ---------- Post added at 12:20 AM ---------- Previous post was at 12:14 AM ----------

    داستان بهترین دوست
    مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی ، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش میرفت.
    پیاده ‌روی درازی بود ، تپه بلندی بود ، آفتاب تندی بود ، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان کرد و گفت : روز بخیر ، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است ؟
    دروازه‌بان : روز به خیر ، اینجا بهشت است. مرد گفت : چه خوب که به بهشت رسیدیم ، خیلی تشنه‌ایم.


    دروازه ‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت : می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بنوشید.
    مزد گفت : اسب و سگم هم تشنه‌اند.
    نگهبان : واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.

    مرد خیلی ناامید شد اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند ، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه ، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. غریبه ای در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود ، احتمالأ خوابیده بود.
    مرد گفت : روز بخیر !
    غریبه با سرش جواب داد. مرد گفت : ما خیلی تشنه‌ایم . من ، اسبم و سگم.
    غریبه به جایی اشاره کرد و گفت : میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است ، هرقدر که می‌خواهید بنوشید. مرد ، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند. سپس از غریبه تشکر کرد. غریبه گفت : هر وقت که دوست داشتید ، می‌توانید برگردید.
    مرد پرسید : فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست ؟
    غریبه جواب داد : بهشت !!!
    مرد گفت : بهشت ؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است !؟!
    غریبه گفت : آنجا بهشت نیست ، دوزخ است.
    مرد حیران ماند : باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند ! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود !
    غریبه گفت : کاملأ برعکس ؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند ، همانجا می‌مانند !!!

    ---------- Post added at 12:23 AM ---------- Previous post was at 12:20 AM ----------

    داستان “مورچه و سلیمان نبی”



    .
    روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،
    نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

    سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
    در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود…
    مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
    سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.
    ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
    آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
    سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

    مورچه گفت :
    ” ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
    خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
    خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
    این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
    من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
    و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
    می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.”
    سلیمان به مورچه گفت :
    “وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟”
    مورچه گفت آری او می گوید :
    ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  4. تعداد 3 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 03:50 بعد از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا