FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 28 از 41 نخستنخست ... 1824252627282930313238 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 271 به 280 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض پسر و لاک پشت

    یک روز پسری دوازده ساله که لاک پشت مرده ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های "فساد" اطراف آمستردام شد و گفت:
    - من می خواهم با یکی از خانم ها ***داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم
    گرداننده آنجا که همه "مامان" به او می گفتند و کاری با اخلاقیات و اینجور حرفها نداشت اندکی فکر کرد و گفت:
    - باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن
    پسر پرسید: هیچکدامشان بیماری مسری که ندارند؟
    "مامان" گفت: نه ندارند
    پسر که خیلی زبل بود گفت:
    - تحقیق کردم و شنیدم همه آنهایی که با لیزا میخوابند بعدش باید یک آمپول بزنند. من هم لیزا را میخواهم
    اصرار پسرک و پول توی دستش باعث شد که "مامان" راضی بشه. در حالی که لاک پشت مرده را می کشید وارد اتاق لیزا شد . ده دقیقه بعد آمد بیرون و پول را به "مامان" داد و می خواست بیرون برود که "مامان" پرسید:
    - چرا تو درست کسی را که بیماری مسری آمیزشی دارد را انتخاب کردی؟
    پسرک با بی میلی جواب داد:
    - امروز عصر پدر و مادرم میروند رستوران و یک خانمی که کارش نگهداری بچه هاست و بهش کلفت میگیم میاد خونه ما تا من تنها نباشم.. این خانم امشب هم مثل همیشه حتما با من خواهد خوابید و کارهای بد با من خواهد کرد. در نتیجه این بیماری آمیزشی به او هم سرایت خواهد کرد
    بعدا که پدر و مادرم از رستوران برگشتند پدرم با ماشینش کلفت را به خونه اش میرسونه و طبق معمول تو راه خوش خواهند بود !! و بیماری به پدرم سرایت خواهد کردوقتی برگشت آخر شب پدرم و مادرم با هم اختلاط خواهند کرد و در نتیجه مادرم هم مبتلا خواهد شد. فردایش که پستچی میاد طبق معمول مادرم و پستچیه قاطی همدیگر خواهند شد هدفم مبتلا کردن این پستچی پست فطرت هست که با ماشینش روی لاک پشتم رفت و اونو کشت!!!
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  2. تعداد 6 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  3. #2

    موتور سوار

    محل سکونت
    Far West
    نوع موتور
    براوو
    شغل و حرفه
    تجهیزات ایمنی موتور
    نوشته ها
    1,352
    تشکر
    6,858
    علاقمند به موتورهای دومنظوره
    Last Online
    30-01-1403 @ 02:50 بعد از ظهر

    پیش فرض

    یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.

    همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را

    روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،

    چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

    اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.

    چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف

    روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.

    بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید.

    گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد،

    تا اینکه ? معجزه! ? رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.

    خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را

    که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید،

    اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند،

    شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
    چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
    چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
    این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
    جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.
    خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.

    دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

    یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

    و بر بال دیگرش نوشتند:

    هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

    منبع : داستان آموزنده چنگیز خان مغول و شاهین
    Find A Way Or Fade Away
    لوازم ایمنی موتور کراس و اندرو

  4. تعداد 5 کاربر از ARSH برای این پست تشکر کرده اند.


  5. #3

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض بيسكوييت سوخته!!

    زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای صبحانه را برای شب درست کند. و من به خاطر می آورم شبی را بخصوص وقتی که او صبحانه ای، پس از گذراندن
    یک روز سخت و طولانی در سر کار، تهیه کرده بود. در آن شب مدت زمان خیلی پیش، مادرم یک بشقاب
    تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بی نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم که ببینم
    آیا هیچ کسی متوجه شده است! با این وجود، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به سوی بیسکویت
    دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روز ام در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه چیزی به پدرم
    گفتم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت سوخته می مالید و هرلقمه آن را می خورد.
    وقتی من آن شب از سر میز غذا بلند شدم، به یادم می آید که شنیدم صدای مادرم را که برای سوزاندن بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد. و هرگز فراموش نخواهم کرد چیزی را که پدرم گفت:
    ((عزیزم، من عاشق بیسکویت های سوخته هستم.)) بعداً همان شب، رفتم که


    بابام را برای شب بخیر ببوسم و از او سوال کنم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد. او مرا در آغوش کشید و گفت:

    ((مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و او خیلی خسته است. و بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز هیچ کسی را نمی کشد!))
    زندگی مملو از چیزهای ناقص... و افراد دارای کاستی هست. من اصلاً در هیچ چیزی بهترین نیستم، و روز های تولد و سالگرد ها را
    درست مثل هر کسی دیگر فراموش می کنم. اما چیزی که من در طی سال ها پی برده ام این است که یاد گیری پذیرفتن عیب های همدیگر–

    و انتخاب جشن گرفتن تفاوت های یکدیگر– یکی از مهمترین را ه حل های ایجاد روابط سالم، فزاینده و پایدار می باشد.
    و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و آن ها را به خدا واگذار کنی.
    چرا که در نهایت، او تنها کسی است که قادر خواهد بود رابطه ای را به تو ببخشد که در آن یک بیسکویت سوخته موجب قهر نخواهد شد.
    ما می توانیم این را به هر رابطه ای تعمیم دهیم. در واقع، تفاهم اساس هر روابطی است، شوهر-همسر یا والدین-فرزند یا برادر-خواهر یا دوستی!
    ((کلید دستیابی به شادی تان را در جیب کسی دیگر نگذارید- آن را پیش خودتان نگهدارید.))
    بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آره، از نوع سوخته حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  6. تعداد 4 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  7. #4

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    ل
    لطفا لباس قرمز تنم کن
    به عنوان فردی دوشغله، یعنی هم معلم و هم مربی بهداشت، با کودکان بسیاری سروکار داشته ام که به ویروس ایدز مبتلا بودند. ارتباط با این کودکان، نعمتی بود که خداوند نصیبم کرد. آن ها چیزهای زیادی به من آموختند. یکی از آن ها که از همه کوچکتر بود و تایلر نام داشت، درس بزرگ شجاعت را به من یاد داد.

    مادر تایلر ایدز داشت و کودک نیز با همین ویروس متولد شد و درست از لحظه تولد تحت معالجه قرار گرفت تا بتواند به زندگی خود ادامه دهد. پنج ساله بود که در عمل جراحی، لوله ای را از طریق رگ وارد سینه اش کردند. داروها را از طریق همین لوله به بدنش می رساندند. در فاصله تزریق داروها، باید ماسک اکسیژن را روی بینی او می گذاشتند تا بتواند نفس بکشد.

    تایلر ابدا قصد نداشت لحظات شیرین دوران کودکی اش را به دست این بیماری کشنده بسپارد، بنابراین وقتی او را می دیدم که با لباس بلند بیمارستان و کپسول اکسیژن این طرف و آن طرف می دود، تعجب نمی کردم. ما که تایلر را می شناختیم، از نشاط و سر زندگی و نیرویی که به ما می داد، مهبوت می ماندیم. مادر تایلر اغلب با او شوخی می کرد و می گفت چون او خیلی تند می دود و ممکن است گم شود، مجبور است لباس قرمز تنش کند. می گفت که وقتی لباس قرمز تن اوست، می تواند او را از بالای پنجره، میان صدها بچه تشخیص دهد.
    این بیماری ترسناک حتی کودک سرزنده و فعالی چون تایلر را از پا در آورد. او و مادرش به تدریج در اثر ویروس ایدز از پا در آمدند. وقتی مشخص شد که تایلر دیگر نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد، مادرش درباره ی مرگ با او حرف زد و گفت که او هم دارد می میرد و در دنیای دیگر همدیگر را ملاقات خواهند کرد.
    تایلر چند روز پیش از مرگش، ار من خواست که به بیمارستان بروم و در گوش من آهسته گفت: «من دارم می میرم. ولی اصلا نمی ترسم. وقتی مردم، لباس قرمز تنم کن، مامان قول داده پیش من بیاید. وقتی او بیاید، من دارم بازی می کنم و می خواهم مطمئن باشم که بین دیگران می تواند پیدایم کند.»


    صدای برادر
    اکثر مردم در زندگی منبع الهامی دارند.شاید این منبع الهام صحبت با کسی باشد که به او احترام می گذارید یا شاید تجربه ای باشد.الهام هر چه باشد،سبب می شود دیدگاه شما از زندگی تغییر کند.من از خواهرم،ویکی که دختر مهربان و دلسوزی است الهام گرفتم.او به تحسین و تمجید و سوژه ی روزنامه ها شدن اهمیت نمی داد.او فقط به یک چیز فکر می کرد:عشقش را با کسانی که دوست شان داشت تقسیم می کرد،با خانواده و دوستانش.

    تابستان پیش از قبولی من در دانشگاه،پدرم به من تلفن کرد و گفت که ویکی در بیمارستان بستری است.سمت راست بدنش فلج شده بود.علائم ابتدایی نشان می داد که او دچار حمله ی عصبی شده است.اما آزمایش ها نشان می داد مسئله جدی تر است.
    غده ی بدخیمی باعث فلج شدن او شده بود.دکترش احتمال می داد که حداکثر تا سه ماه دیگر زنده بماند.یادم می آید به این فکر می کردم که چطور چنین چیزی ممکن است.روز قبل حال ویکی خوب بود.اکنون زندگی او در اوج جوانی داشت به پایان می رسید.
    پس از مدتی توانستم با این موضوع کنار بیایم،احساس کردم ویکی احتیاج به امید و دلگرمی دارد.او به کسی نیاز داشت که او را متقاعد کند که می تواندبا این مشکل کنار بیاید.من مربی ویکی شدم.ما هر روز تصور می کردیم که غده کوچک تر می شود و فقط در مورد مسائل مثبت حرف می زدیم.من کاغذی به در اتاق بیمارستان او چسبانده بودم که روی آن نوشته بودم:«اگر افکار منفی دارید،آن ها را بیرون بگذارید.»
    می خواستم به ویکی کمک کنم با غده اش کنار بیاید.من و او با هم پیوندی بستیم که نام آن را 50 _50گذاشتیم.هر کدام از ما پنجاه درصد مبارزه را انجام می دادیم.
    ماه اوت فرا رسید و من باید سال اول دانشگاه را آغاز می کردم.نمی دانستم باید بروم یا نزد ویکی بمانم.به او گفتم ممکن است به دانشگاه نروم و او عصبانی شد و گفت که نگران نباشم،حال او خوب خواهد شد.ویکی بیمار روی تخت بیمارستان خوابیده بود و به من می گفت نگران نباشم.متوجه شدم اگر بمانم به این معنی است که او دارد می میرد و من نمی خواستم او چنین فکری کند.ویکی باید باور می کرد که می تواند با غده اش مبارزه کند.
    آن شب سخت ترین کار ترک کردن ویکی بود،زیرا دائم با خود فکر می کردم شاید آخرین باری باشد که او را می بینم.روزهایی کهدانشگاه بودم،هرگز سهم پنجاه درصدی ام را فراموش نکردم.هر شب پیش از خواب با ویکی صحبت می کردم و آرزو می کردم کاش ویکی صدایم را می شنید.
    چند ماه گذشت و او هنوز طاقت آورده بود.روزی داشتم با دوستم حرف می زدم که او حال ویکی را از من پرسید.گفتم حال ویکی مدام بدتر می شود،اما هنوز مبارزه می کند.دوستم سوالی پرسید که مرا به فکر واداشت.او گفت:«فکر نمی کنی او هنوز ادامه می دهد،زیرا نمی خواهد تسلیم شود و تو را ناراحت کند؟»
    آیا ممکن است حق با او باشد؟آیا خودخواهانه بود که ویکی را تشویق می کردم مبارزه کند؟
    آن شب پیش از خواب به ویکی گفتم:«ویکی من می فهمم که تو خیلی زجر می کشی و شاید بخواهی مبارزه را متوقف کنی.اگر این طور است،من هم می خواهم تو همین کار را بکنی.ما نباختیم،چون تو هرگز تسلیم نشدی.اگر می خواهی به مکان بهتری بروی،من درکت می کنم.ما باز هم با هم خواهیم بود.دوستت دارم و همیشه در کنارت خواهم بود.»

    صبح روز بعد مادر تلفن زد و گفت که ویکی در گذشت.


    ویرایش توسط amirw3x : 10-10-1390 در ساعت 01:48 بعد از ظهر
    ***Never Say Never***

  8. تعداد 6 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


  9. #5

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران نظام آباد
    نوع موتور
    فعلا هچ
    شغل و حرفه
    دانشجو علوم و تحقیقات
    نوشته ها
    33
    تشکر
    244
    Last Online
    04-04-1398 @ 02:36 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان كوتاه چه كشكی، چه پشمی

    چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
    از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت،
    خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
    دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.
    در حال مستاصل شد...
    از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
    ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
    قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت.
    گفت:
    ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
    نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
    قدری پایین تر آمد.
    وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:
    ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟
    آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.
    وقتی كمی پایین تر آمد گفت:
    بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
    وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
    مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟
    ما از هول خودمان یك غلطی كردیم
    غلط زیادی كه جریمه ندارد.
    به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
    به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
    به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش

  10. تعداد 4 کاربر از ZORRO برای این پست تشکر کرده اند.


  11. #6

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    شگفت انگیزترین معجزات عددی در قرآن مجید




    دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است
    که قید می‌کند موضوعی برابر با موضوعی دیگر است، مثلاً مرد برابر است با زن.

    گرچه این مسئله از نظر صرف‌و‌نحو دستوری بی‌اشکال است
    اما واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود
    ۲۴ مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم ۲۴ مرتبه است،
    درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است،
    بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی ۲۴=۲۴
    با مطالعه بیشتر آیات مختلف، او کشف نموده‌است که این مسئله درمورد همه
    چیزهایی که در قرآن ذکر شده این با آن برابر است، صدق می‌کند .
    به کلماتی که دفعات به‌کار بستن آن در قرآن ذکر شده، نگاه کنید:
    دنیا ۱۱۵ / آخرت ۱۱۵
    ملائک ۸۸ / شیطان ۸۸
    زندگی ۱۴۵ / مرگ ۱۴۵
    سود ۵۰ / زیان ۵۰
    ملت (مردم) ۵۰ / پیامبران ۵۰
    ابلیس ۱۱ / پناه جستن از شر ابلیس ۱۱
    مصیبت ۷۵ / شکر ۷۵
    صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣
    فریب خوردگان (گمراه شدگان) ۱۷ / مردگان (مردم مرده) ١٧
    مسلمین ۴١ / جهاد ۴١
    طلا ۸ / زندگی راحت ٨
    جادو ۶٠ / فتنه ۶٠
    زکات ٣٢ / برکت ٣٢
    ذهن ۴٩ / نور ۴٩
    زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵
    آرزو ٨ / ترس ٨
    آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨
    سختی ١١۴ / صبر١١۴
    محمد (صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴
    مرد ٢۴ / زن ٢۴
    همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم:
    نماز ۵، ماه ١٢، روز ٣۶۵
    دریا ٣٢، زمین (خشکی) ١٣
    دریا + خشکی = ۴۵=۱۳+۳۲
    دریا = %۱۱۱۱۱۱۱/۷۱= ۱۰۰ × ۴۵/۳۲
    خشکی = % ۸۸۸۸۸۸۸۹/۲۸ = ۱۰۰ × ۴۵/۱۳
    دریا + خشکی = % ۰۰/۱۰۰
    دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب ۱۱۱/۷۱% و خشکی ۸۸۹/۲۸ % از کره زمین را فراگرفته است.
    آیا همه اینها اتفاقی است؟
    سوال اینجاست که چه کسی به حضرت محمد (صلوات الله علیه) اینها را آموخته است؟
    قرآن هم دقیقاً همین را بیان می‌کند. . .
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  12. تعداد 4 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  13. #7

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    گاهی وقتا .......

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    گاهی وقتا نفر اول شدی اما به جایگاه دیگران حسادت می کنی
    گاهی وقتا باید به خاطر جایی که هستی شاد باشی
    گاهی وقتا متوجه جایی که هستی نیستی
    گاهی وقتا نگاه دیگران خیلی مهم تر از نگاه خودت به زندگی میشه
    گاهی وقتا صدای دیگران نمیگذارد آنچه را که باید بشنوی
    گاهی وقتا میبازی اما شاید که به هدف نزدیکتر شده باشی...
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  14. تعداد 5 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  15. #8

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض رازهای عشق سالم و پاک !





    گفتار های دونالد والترز خیلی کوتاه است گاهی به یک خط هم نمیرسد.

    اما اگر هر یک از آنها را برای چند بار در روز بخوانید اثر عمیقی در روح شما خواهد داشت.

    هر گفتار برای یک روز است .یکی از روزهای زندگی شما که با تکرار این جملات و ورود مفهموم شان به ضمیر ناخود آگاه شما خیلی زیبا تر خواهد شد .

    در هر حالی که هستید به خصوص پیش از خواب یکی از گفتار ها را تکرار کنید .ابتدا با صدای بلند و کم کم به شکل زمزمه .

    آری به همین سادگی...

    1. راز عشق در تواضع است .
    این صفت به هیچ وجه نشانه تظاهر نیست.
    بلکه نشان دهنده احساس و تفکری قوی است.
    میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند،
    تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت
    آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد.


    2. راز عشق در احترام متقابل است.
    احساسات متغیر اند، اما احترام دو طرف ثابت می ماند .
    اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است ،
    با احترام به نظریاتش گوش کن .
    احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد .


    3. راز عشق در این است که به یکدیگر سخت نگیرید .
    عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است .


    4. راز عشق در این است که هر روز کاری کنی که شریک زندگی ات راخوشحال کند ،کاری مثل دادن هدیه ای کوچک ،تحسین ،
    لبخندی از روی محبت .
    نگذار که جویبار محبت از کمی باران ، بخشکد.


    5. راز عشق در این است که رابطه تان را مانند یک باغ ، با محبت تزئین کنید .
    بذر علاقه ها و عقیده های تازه رابکار که زیبایی بروید .
    ضمنا فراموش نکن که باغ را باید هرس کرد ، مبادا
    غنچه های گل پوشیده از علف های هرز عادت شود .
    برای اینکه عشق همواره با طراوت بماند فباید به آن
    مثل هنر خلاقانه نگاه کرد .


    6. راز عشق در خوش مشربی است .
    شوخی با دیگران را فراموش نکن ، در ضمن
    مراقب شوخی هایت هم باش .
    شوخی نا پسند نکن . شوخی باید از روی حسن
    نیت باشد ،نه نیشدار .


    7. راز عشق در این است که
    حقیقت اصلی عشق ، یعنی تفکر را از یاد نبری .
    آیا یک رابطه دراز مدت ، مهم تر از اختلافات
    کوچک و زود گذر نیست ؟


    8. راز عشق در این است که
    مانع بروز هیجانات منفی در وجودت شوی ،
    و صبر کنی تا خون سردی را دوباره به دست آوری .
    با این که احساس جلوه الهام است ، اما شخص
    عصبانی نمی تواند چیز ها را با وضوح درک کند .
    قلبت را آرام کن .
    تنها به این وسیله است که می توانی چیز ها
    را آنگونه که هستند ، در یابی .


    9. راز عشق در این است که
    طرف مقابلت را تحسین کنی .
    هر گز با فرض این که خودش این چیز ها را
    می داند ،از تحسین غافل نشو .
    مشکلی پیش نخواهد آمد اگر بار ها با خلوص نیت
    بگویی : دوستت دارم .
    گر چه احساسات بشری به قدمت نسل بشر
    است ، اما کلمات همواره تازه و جوان خواهند ماند .


    10. راز عشق در این است که
    در سکوت دست یکدیگر را بگیرید .
    کم کم یاد می گیرید که بدون کلام رابطه برقرار کنید .


    11. راز عشق در توجه کردن به لحن صدا است
    برای تقویت گیرایی صدا ، باید آنرا از قلب برآورید ،
    سپس رهایش کنید تا بلند بشود وبه سمت پیشانی برود
    تار های صوتی را آرام و رها نگه دار .
    اگر احساسات قلبی ات را به وسیله صدا بیان کنی ،آن
    صدا باعث ایجاد شادی در دیگری خواهد شد .


    12. راز عشق در این است که بیشتر با نگاه حرف بزنی ،
    زیرا چشم ها پنجره های روح هستند .
    اگر هنگام صحبت کردن از نگاه استفاده کنی ،
    مثل آن است که
    پنجره ها را با پرده های زیبایی بیارایی
    و به خانه گرما و جذابیت ببخشی.


    13. راز عشق دراین است که
    از یکدیگر انتظارات بیجا نداشته باشید ،
    زیرانقص همواره جزء لا ینفک انسان است
    ذهنت را بر ارزشهایی متمرکز کن
    که شما را به یکدیگر نزدیک تر میکند
    نه بر مسائلی که بین شما فاصله می اندازد .


    14. راز عشق در این است که
    حس تملک را از خود دور کنی .
    در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کسی شود .
    شریک زندگی ات را با طناب نیاز مبند .
    گیاه هنگامی رشد میکند که آزادانه از هوا و نور آفتاب
    استفاده کند.


    15. راز عشق در این است که
    شریک زدگی ات را در چار چوبی که خودت می پسندی
    حبس نکنی .عیبجویی باعث تباهی می شود .
    همه چیز را همان طور که هست بپذیر ،
    تا هر دو شاد باشید .قانون طلایی این است :
    نقاط قوت را تقویت کن ،
    و ضعف ها را نه تقویت کن نه تقبیح .
    هرگز سعی نکن با سوزاندن ،
    جلوی خونریزی زخم را بگیری .


    16. راز عشق در این است که
    هنگام سوء تفاهم ، فقط به این فکر نکنی که
    طرف مقابل چگونه ناراحتت کرده است .
    در عوض به راه حلی فکر کنی که در آینده
    از بروز چنین سوء تفاهم هایی جلو گیری کنی .


    17. راز عشق در این است که
    وقتی پیشنهادی به ذهنت می رسد ، به نیاز خودت
    برای بیان آن فکر نکنی ،
    بلکه به علاقه دیگری به شنیدن آن فکر کنی .
    اگر لازم بود ، حتی ماه ها صبر کن
    تا آمادگی شنیدن آنچه را میخواهی بگویی پیدا کند .


    18. راز عشق در آرامش است ، زیرا
    آرامش باعث تکامل عشق می شود .
    عشق ، هوای نفس و احساست شدید نیست .
    عشق انسان ها نسبت به یکدیگر بازتابی از عشقازلی
    است خداوندگار آرامش کاملاست



    19. راز عشق در این است که
    در وجود یکدیگر عاشق خدا باشید ،
    تا همواره علی رغم همه اشتباهات ،
    تشنه رسیدن به کمال باشید ،
    چرا که بشر همواره علی رغم موانع فراوان ،
    سعی میکند به سمت آرمان های جاودانه حرکت کند .


    20. راز عشق در این است که
    محبت تان را بسط دهید تا تبدیل به عشق واقعی
    میان دو انسان شود
    سپس آن عشق را که دست پرورده پروردگار است
    بسط دهید تا بشریت و کل مخلوقات را در بر گیرد .


    21. راز عشق در این است که
    به دیگری لذت ببخشی ، و لی عشق را برای لذت
    نخواهی .زیرا عشق حقیقی هوا و هوس نیست .
    هر چه نفس قوی تر باشد ، تقاضاهایش بیشتر می شود
    و هر چه تقاضا های نفس قوی تر باشد ،
    خودپرستی را در تو بیشتر و بیشتر تقویت میکند .
    عشق چهره واقعی خود را در ملایمت و مهربانی آشکار
    میکند ،نه در لذت جویی .


    22. راز عشق در مراعات حال دیگری است .
    هر قدر که ملاحظه حال دیگران را می کنی ،
    کسی را که دوست داری بیشتر ملاحظه کن .


    23. راز عشق در این است که
    جاذبه های خود را با دیگری قسمت کنی .
    جاذبه نیرویی لطیف و نافذ است که
    از دیگری دریافت می کنی .



    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  16. تعداد 4 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  17. #9

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    جالبه ....

    محققان ایرانی براین باورند که
    72361987نفردرایران مبتلا به تنبلی مفرط و... هستند...
    چون که حاظرنیستندحتی این عدد روهم کامل بخونن
    شما چی کامل خوندی؟
    نخوندی؟



    "دلم خواست" چیست ؟؟؟
    قطعی ترین و منطقی ترین دلیل


    برای کاری که در آن ریدید!


    هیچ چیز بدتر از اون لحظه نیست که


    وسط بحث متوجه میشی که حق با طرفت هست و تو رسما داری زر میزنی ...!










    ---------- Post added at 03:08 PM ---------- Previous post was at 02:56 PM ----------

    یک داستان غم انگیزاز یک دانشجوی مهندسی.

    یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
    بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دخترهخواستگاری کرد
    اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر روتهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه
    روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت وداخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
    "اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
    ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
    چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دخترهنرفت.!!
    نتیجه اخلاقی این ماجرا...... .
    نه اين كه پسر از حرف دختر خانم ناراحت شده باشه نه فقط وفقط !!!!!

    پسرها هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!!

    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  18. تعداد 4 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  19. #10

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشي: اينكه سالمي يا مريضی.


    اگر سالم هستي، ديگه چيزي نمونده كه نگرانش باشي؛


    اما اگه مريضي، فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشي: اينكه دست آخر خوب مي شي يا مي ميري.


    اگه خوب شدي كه ديگه چيزي براي نگراني باقي نمي مونه؛


    اما اگه بميري، دو چيز وجود داره كه نگرانش باشي: اينكه به بهشت بري يا به جهنم.



    اگر به بهشت بري، چيزي براي نگراني وجود نداره؛


    ولي اگه به جهنم بري، اون قدر مشغول احوالپرسي با دوستان قديمي مي شي كه وقتي براي نگراني نداري!

    پس در واقع هيچ وقت هيچ چيز براي نگراني وجود نداره!!
    ویرایش توسط nazamm : 17-10-1390 در ساعت 10:55 بعد از ظهر
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  20. تعداد 4 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 05:55 بعد از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا