FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 21 از 42 نخستنخست ... 1117181920212223242531 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 201 به 210 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #201

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران نظام آباد
    نوع موتور
    فعلا هچ
    شغل و حرفه
    دانشجو علوم و تحقیقات
    نوشته ها
    33
    تشکر
    244
    Last Online
    04-04-1398 @ 02:36 بعد از ظهر

    Cool صرفا برای خواندن

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند،موبایل یکی از آنها زنگ می زند،مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند،همه ساکت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند. مرد: بله بفرمایید. زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟ مرد: سلام بله باشگاه هستم. زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟ مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.
    زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد می شدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم. مرد: چنده؟ زن: شصت هزار دلار. مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه. زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن ۹۵۰۰۰۰ دلاره. مرد: خوب برو بگو ۹۰۰۰۰۰ تا اگه میتونی بخرش. زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم. مرد: خداحافظ مرد گوشی را قطع می کند مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره می شوند. بعد مرد می پرسد: این گوشی مال کیه؟؟؟


    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    از یک استاد سخنور دعوت بعمل آمد که درجمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید.

    محور سخنرانى درخصوص مسائل انگیزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحیه کارکنان دورمیزد.
    استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى که توجه حضار کاملا” به گفته هایش
    جلب شده بود،
    چنین گفت: “آرى دوستان، من بهترین سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم که
    همسرم نبود”.
    ناگهان سکوت شوک برانگیزى جمع حضار را فرا گرفت!
    استاد وقتى تعجب آنان را دید، پس از کمى مکث ادامه داد: “آن زن، مادرم بود”.
    حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را
    ادامه داد…
    -
    -
    -
    تقریبا” یک هفته از آن قضیه سپرى گشت تا اینکه یکى از مدیران ارشدهمان سازمان
    به همراه همسرش به یک میهمانى نیمه رسمى دعوت شد.
    آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه خدا سرش شلوغ بود.
    او خواست که خودى نشان داده و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه،
    محفل را بیشتر گرم کند. لذا با صداى بلند گفت:
    “آرى، من بهترین سالهاى زندگى خود را درآغوش زنى گذرانده ام که همسرم نبود!”.
    همانطورى که انتظارمیرفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت
    و طبیعتا” همسرش نیز دراوج خشم
    و حسادت بسر میبرد.
    مدیر که وقت را مناسب میدید،‌ خواست لطیفه را ادامه دهد، اما از بد
    حادثه، چیزى به خاطرش نیامد
    وهرچه زمان گذشت، سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد، تا اینکه بناچار گفت:
    “راستش دوستان، هرچى فکر میکنم، نمیتونم بخاطر بیارم آن خانم کى بود!”.
    نتیجه اخلاقى:
    Don’t copy; if you can’t paste
    به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
    به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
    به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش

  3. تعداد 5 کاربر از ZORRO برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #202

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام



    "شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند .

    به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است.

    سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود :

    باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی .

    ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟

    پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .

    ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید :

    در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند
    ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک
    سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد به سرورتان بگویید
    اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم
    تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت .

    پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند .

    ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود.

    همت و پشت كار


    میگن یه روز ده نفر داشتن توی جنگل میرفتن. دوتاشون میفتن توی چاه.

    تلاش میکنن که بیان بالا اما بقیه داد میزدن که شما نمیتونید بیخیال شین.

    یکیشون قبول میکنه و میمیره.

    اما اون یکی همچنان تلاش میکنه در حالی که بازم بقیه داد میزدن تو نمیتونی.

    بالاخره میرسه بالا.

    همه تعجب میکنن. تازه میفهمن که طرف کر بوده.

    روی کاغذ مینویسه: دوستان از اینکه منو تشویق کردین تا بیام بالا ممنونم.

    پس لازمه بعضی وقتا کر بشیم


    حکایت از این زمونه !

    یکی از دوستام تعريف ميكرد مامانم وقتي نماز ميخونه با هر الله اكبر بلندي كه ميگه يه منظور داره اون موقعه من چك ميكنم زير گاز خاموش باشه، كسي در ميزنه، چراغ جايي روشن نمونده باشه و...! يه روز با وجود اين كه تمام اينارو چك كرده بودم بازم الله اكبر ادامه داشت، وقتي نمازش تموم شد با عصبانيت گفت مگه كوري نميبيني گرممه ميگم کولر رو روشن كن....!!!!
    ------------------------
    یه افغانیه بود نزدیک خونمون کفاشی میکرد یه بار کفشمو بردم پیشش درست کنه شرع کرد به درد دل که تو افغانستان عاشق یه دختره شدم پول نداشتم اومدم اینجا کار میکنم پولامو میفرستم اونجا داداشم نیگه داره زیاد که شد برم اونجا خونه بگیرم مغازه بگیرم زن بگیرم و اینا
    آقا گذشت یهویی یه روز گفت من هفته دیگه میرم و حلالم کن و اینا . یهویی ۲ هفته بعدش دیدم برگشته گقتم چی شد؟ گفت پولو فرستادم داداشم خونه گرفت مغازه گرفت اون دختری که من عاشقش بودم رو هم گرفت !





    ***Never Say Never***

  5. تعداد 6 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


  6. #203

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران نظام آباد
    نوع موتور
    فعلا هچ
    شغل و حرفه
    دانشجو علوم و تحقیقات
    نوشته ها
    33
    تشکر
    244
    Last Online
    04-04-1398 @ 02:36 بعد از ظهر

    Thumbs up صرفا برای خواندن

    دو پسربچه ۱۳ و ۱۴ ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که یکی از آن مردان شرور که بزرگ و کوچک حالی شان نمیشود ، برای سرکیسه کردنشان ، ابتدا به پسربچه ۱۳ ساله که خیلی هفت خط بود گفت: «من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک میکنم.» پسربچه ی ۱۳ ساله زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی درآورد! مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسربچه ۱۴ ساله رفت و گفت: «تو چی پسرم! آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الان به ابلیس یک سکه میدهی؟» پسربچه ۱۴ ساله که برعکس دوست جوانترش خیلی ساده دل بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ۵۰ سنتی درآورد و آنرا به شیطان داد! مرد شرور اما پس از گرفتن سکه ۵۰ سنتی از پسرک ساده دل ، به سرلغ پسرک ۱۳ ساله رفت و خشمش را با یک لگد و مشت که به او کوبید ، سر پسرک خالی کرد وبعد رفت.
    چند دقیقه بعد پسرک زبر و زرنگ به سراغ پسرک ساده دل آمد و وقتی دید او اشک میریزد علت را پرسید که پسرک گفت: «با آن ۵۰ سنت باید برای مادر مریضم دارو میخریدم.»
    پسرک ۱۳ ساله خندید و گفت: «غصه نخور ، من ۳ تا سکه ۵۰ سنتی دارم که دو تا را میدهم به تو.»
    پسرک ساده دل گفت: «تو که پول نداشتی!»
    پسرک زرنگ خندید و گفت: «گاهی میتوان جیب شیطان را هم زد!»


    به سلامتیه همه پدرها

    پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:فکر می کنی ،تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟

    پسر جواب داد:من میزنم

    پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید

    پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد

    بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد تا شاید جوابی بهتر بشنود.

    پسرم من میزنم یا تو؟

    این بار پسر جواب داد شما میزنی.

    پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟

    پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست

    از شانه ام کشیدی توانم را با خود بردی . . .



    الاغ مرده

    چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.» چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.» مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم..» چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.» مزرعه‌دار گفت: «می‌خوای باهاش چی کار کنی؟» چاک گفت: «می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم.» مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت!» چاک گفت: «معلومه که می‌تونم. حالا ببین. فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است.» یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟» چاک گفت: «به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم ۸۹۸ دلار سود کردم..» مزرعه‌دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟» چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»

    به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
    به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
    به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش

  7. تعداد 7 کاربر از ZORRO برای این پست تشکر کرده اند.


  8. #204

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف،

    خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.

    دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و….

    پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم.

    سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد. این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت ،فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
    آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد. میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت. عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
    میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند. سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود. دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند. او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.

    موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت:
    ” آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان .

    سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش. چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود :

    من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم،نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت. بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد...



    ---------- Post added at 08:59 PM ---------- Previous post was at 08:54 PM ----------

    روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند. روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش! مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد.... سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد

    روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

    سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.

    مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....

    نتیجه:



    هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است ، و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  9. تعداد 6 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  10. #205

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    واقعیت هایی خنده دار و تلخ
    به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی!!

    ——————————————
    هر روز تو دانشگاه میبینیم ۱۰۰ تا دختر مدرسه ای رو به صف کردن، معلمشونم جلو، آوردن بازدید از دانشگاه، مگه باغ وحشه اینا رو هر روز میارین بازدید!!

    ——————————————
    اینم از مجلس ختم، با کفش رفتیم با دمپایی برگشتیم!!

    ——————————————
    یارو رو آوردن تو تلویزیون، زیر اسمش نوشته: “کارشناس مسائل یمن”، من موندم این بنده خدا تو این ۴۰ سال از چه راهی نون در میآورده!!

    ——————————————

    قبلاً برق میرفت بابامون فحش رو میکشید به اداره برق، الان برق میره خوشحال هم میشه!!

    ——————————————
    خانومه ناراحت توی تاکسی: به فاصله چند روز هم شوهرم بهم خیانت کرد هم دوست پسرم!!

    ——————————————
    فدراسیون فوتبال فقط تو ۶ ماه، نیم میلیارد تومن ازفحاشی فوتبالیستها درآمد داشته. یعنی به عبارتی قیمت فحش از قیمت طلا زده بالاتر!!

    ——————————————

    واسه داداشمون رفتیم خواستگاری، ننه جون طرف در اومده میگه ۲۰۱۲ تا سکه مهریه به نیت المپیک لندن!!
    ——————————————
    میگه به خدا راست میگم. طرف میگه نه، اگه راست میگی بگو به جون مامانم!!

    ——————————————
    یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته‌های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون!!

    ——————————————
    ایران که هستیم توی سوپرمارکت دنبال جنس خارجی میگردیم، بعد خارج که میریم میافتیم دنبال جنس ایرانی!!

    ——————————————
    یارو گیتار الکتریک تو اتاقم دیده میگه تو هم شیطان پرست شدی!!

    ——————————————
    جشن میگیرن گوسفند میکشن، عزاداریه گوسفند میکشن، ماشین میخرن گوسفند میکشن، پسر اقدس خانوم رو ختنه میکنن گوسفند میکشن، بعد به گاوبازای اسپانیایی فحش میدن!!

    ——————————————

    سریال ستایش زنه به شوهرش میگه: باردارم! شوهره بجای اینکه بغلش کنه میره بیرون، رو به بقاله داد میزنه هووووراااا!!

    ——————————————
    طرف سوار اسب شده، عکسشو گذاشته فیس بوک، میگه اون بالاییه منم!!

    ——————————————
    تبلیغ پارک آبی نشون میدن یارو با شلوار لی و پیراهن مردونه سر میخوره رو سرسره‌های پارک آبی!!

    ——————————————
    رفتم سوپر مارکت میگم آقا کرم کارامل دارین؟ میگه کرم فقط ساویز داریم!!·

    ——————————————
    سالای پیش جایزه بانک ملت یه منزل مسکونی بود، امسال شده ۶۰ لیتر بنزین،سال دیگه میشه یه شونه تخم مرغ، سال بعدشم دوتا تافتون یه بربری هم وسطش!!

    ——————————————
    غار علیصدر به قندیلاش معروفه، اونوقت ملت میرن قندیلاشو میکنن یادگاری میبرن با خودشون! یکی نیست بگه آخه با اون قندیل میخای چیکار کنی؟!!

    ——————————————
    میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی پول بر میداری، بار دوم کارتو میذاری، رمز رو اشتباه میزنی، یکی از پشت میگه: آقا رمزتو اشتباه زدیها!!

    ——————————————
    بابام نشسته یه میزگرد به زبون آلمانی میبینه، میگم مگه میفهمی‌چی میگن؟ میگه قیافه‌هاشونو که میبینم میفهمم در مورد چی حرف میزنن!!
    ——————————————
    خبرنگار رفته تو یه روستا سوال میکنه با یارانه تون چیکار کردین؟ مردهمیگه: قبض‌هامونو پرداخت کردیم، چندتا قسط دادیم، شهریه دانشگاه دخترمو دادیم، یه تراکتور هم خریدیم! تازه یه مقداری هم پس انداز کردیم!!

    ——————————————
    پسورد اینترنت وایرلسم رو عوض کردم، همسایمون زنگ زده میگه پسوردتو عوض کردی؟ میگم نه! میگه آخه قبلاً شماره موبایلت بود، الان هرچی میزنم کانکت نمیشم!!

    ——————————————
    · کاردار سوئیس رو احضار کردن که بره به آمریکا بگه چرا عربستان نیروهاشو فرستاده بحرین!!

    ——————————————
    میری آدامس اوربیت بخری، بقاله به جای بقیه پول، بهت آدامس شیک میده!!

    ——————————————
    یه تی شرت خریدم کلی مارک نایک روشه بعد رو یقه‌ش نوشته تولیدی برادران عباس‌پور!!
    ——————————————
    رفیقم زنگ زده میگه ویسکی سراغ نداری؟ میگم برای چی میخوای؟ میگه بابام امشب از کربلا میاد کلی مهمون داریم!!


    ---------- Post added at 04:07 PM ---------- Previous post was at 04:02 PM ----------

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    پدر در حال رد شدن از کنار [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ] پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

    پدر عزیزم،
    با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است.
    Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ] بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ] با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
    با عشق،
    پسرت،
    پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
    . میدونم . میتونی John



    ---------- Post added at 04:08 PM ---------- Previous post was at 04:07 PM ----------

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


    پدر در حال رد شدن از کنار [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ] پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

    پدر عزیزم،
    با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است.
    Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ] بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ] با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
    با عشق،
    پسرت،
    پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
    . میدونم . میتونی John

    ***Never Say Never***

  11. تعداد 8 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


  12. #206

    موتور سوار

    محل سکونت
    Far West
    نوع موتور
    براوو
    شغل و حرفه
    تجهیزات ایمنی موتور
    نوشته ها
    1,352
    تشکر
    6,858
    علاقمند به موتورهای دومنظوره
    Last Online
    30-01-1403 @ 02:50 بعد از ظهر

    پیش فرض

    اینو حتما بخونید

    آخرین نیوز: عصر ایران به نقل از یکی از کاربران خود نوشت: این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی*توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد می*زد: «دربـــــــــــــــــست».

    نگاه معنی*دار و اعتراض*های گاه و بی*گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به*خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه ۶٬۰۰۰ تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری ۱۵۰۰ تومن می*افتاد درحالی که کرایه خط فقط ۵۵۰ تومن بود.

    به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر*نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و ... .

    کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس*شدن زیر بارون دل*خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفت*وگوی دو طرفه دنبال کنیم:

    راننده تاکسی: برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی می*خواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده*خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره می*کنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس می*کنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر می*دوونند!

    مسافر: نوش جونش!

    راننده: (نگاه متعجب) نوش جون کی*؟

    مسافر: نوش جون کسی که ۳٬۰۰۰ میلیاردتومن خورده!

    راننده: (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده؟

    مسافر: نه! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم. مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده*؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده*؟

    راننده: نه آقا جان اونا از ما بهترون*اند. من برای یک جفت لاستیک باید ۳ روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو می*خوره یه آبم روش!

    مسافر: خب آقا جان راضی نیستی نخر! لاستیک نخر ...

    راننده: (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

    مسافر: وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی می*بینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست می*کنی ...

    راننده پرید وسط حرف طرف که: آقا راضی نبودی سوار نمی*شدی!

    مسافر*: (با خونسردی) می*بینی؟ من الان دقیقاً حال تو رو دارم. وقتی داشتی لاستیک ماشین می*خردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و ۳ برابر کرایه رو داریم می*دیم راضی هستیم؟ ما هم مجبوریم سوارشیم! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده می*کنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

    راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

    مسافر که حالا کاملاً دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد: دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که
    انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه می*فهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه.

    راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت: چی به گم والا!

    من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده می*شدم و طبیعتاً طبق قرار اجباری با راننده باید ۱۵۰۰ تومن کرایه می*دادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس ۲٬۰۰۰ تومنی به راننده دادم.

    راننده گفت ۵۰ تومنی دارید؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه ۵۰ تومنی به راننده دادم.

    راننده هم یک اسکناس ۱۰۰۰ تومنی و یک اسکناس ۵۰۰ تومنی بهم برگردوند و گفت: به سلامت!

    همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه*آلود حرکت می*کرد رو دنبال می*کردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر می*کردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ... .

    همه کنار گود ایستاده*ایم و می*گوئیم لنگش کن!
    Find A Way Or Fade Away
    لوازم ایمنی موتور کراس و اندرو

  13. تعداد 12 کاربر از ARSH برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #207

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    شاعر زن میگه :

    به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید
    خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !
    برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !
    مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !
    به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید
    تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید
    ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
    خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !
    وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن ! آفرید
    برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره، پری ، نسترن آفرید
    برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
    برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید

    شاعر مرد در جواب میگه :

    به ‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
    خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
    خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین
    پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
    خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
    رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
    دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
    نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
    مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین
    زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
    من ساده چیدم از آن تک‌ درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
    چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
    و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
    تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
    که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین

    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  15. کاربر زیر از 02109002 برای این پست تشکر کرده است


  16. #208

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    Thumbs up

    یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود.
    اون زن برای او دست
    تکان داد تا متوقف شود.
    اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
    زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
    وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب
    صندوق
    عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:” من چقدر باید بپردازم؟”


    و او به زن چنین گفت:
    “شما
    هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
    نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!
    چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست
    بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
    او داستان زندگی
    پیشخدمت رو نمی دانست، واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
    وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره، زن از در بیرون رفته بود،
    درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
    وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
    در یادداشت چنین نوشته بود:
    ” شما هیچ بدهی به من ندارید.من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی.
    نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!“.
    همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد به شوهرش گفت :

    دوستت
    دارم اسمیت، همه چیز داره درست میشه
    ویرایش توسط 02109002 : 22-08-1390 در ساعت 04:47 بعد از ظهر
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  17. تعداد 6 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  18. #209

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    یه حرفایی همیشه هست که از عمق نگام پیداست ...

    از اون حرفای تلخی که مثه شعر فروغ زیباست...

    از اون حرفا که یک عمره به گوش ما شده ممنوع...

    از اون حرفای بی پرده شبیه شعری از شاملو...

    از اون حرفا که می ترسی از اون حرفا که باید زد ...

    از اون درد دلای خون از اون حرفای خیلی بد ...

    نگفتی و نمیگم حال حقیقت های پنهونی...

    ازاون حرفا که میدونم از اون حرفا که میدونی...

    به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم...

    منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم ...

    یه حرفایی همیشه هست که از درد توی سینه است ...

    مثه رپ خونیه شاهین پر از عشق وپر از کینه است...

    پر از ناگفته هایی که خیال کردیم یکی دیگه ...

    دلش طاقت نمیاره همه حرفامونو میگه ... میگه ... میگه

    همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته است ...

    همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته است...

    به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم ...

    منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  19. تعداد 2 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  20. #210

    موتور سوار

    محل سکونت
    شهرضا
    نوع موتور
    Pulse 135
    نوشته ها
    143
    تشکر
    3,494
    Last Online
    22-10-1403 @ 01:27 قبل از ظهر

    پیش فرض

    برنامه نویس و مهندس

    یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت:بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
    مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم.
    این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.
    برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد.
    باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
    بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.


    عکس لو رفته از چهره واقعی جاستین بیبر
    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    مايكل شوماخر
    مايكل شوماخر چندين سال متوالي در مسابقات رالي در دنيا اول شد.
    وقتي رمز موفقيتش را پرسيدند، در جواب گفت:
    تنها رمز موفقيت من اين است كه زماني كه ديگران ترمز مي گيرند، من گاز مي دهم...
    Read while others are sleeping
    (مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند)
    DECIDE while others are delaying
    (تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند)

    PREPARE while others are daydreaming
    (خود را آماده کن وقتی که دیگران درخیال پردازیند)

    BEGIN while others are procrastinating
    (شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند)

    WORK while others are wishing
    (کار کن وقتی که دیگران در حال آرزو کردند)

    SAVE while others are wasting
    (صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردند)

    LISTEN while others are talking
    (گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردند)

    SMILE while others are frowning
    (لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگیند)

    PERSIST while others are quitting
    (پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردند

    درد دل
    یه زمانی مردا یک تار سیبیلشون واسه یه شهر سند بود
    الان اگه کل پشمامم بزنم، نیم کیلو پنیر نمیدن دستم

    روباهى داشت با موبايلى شماره میگرفت زاغه از بالاى درخت گفت:
    پايين آنتن نمیده بده برات شماره بگيرم!!
    روباه تا موبايل رو داد به زاغ
    زاغ گفت: اين عوض اون قالب پنيری که کلاس سوم ابتدايى ازم زدی .....پدرسگ

    واقعا چه حوصله‌ای داره این پشه تا طبقه ۱۰ میاد واسه ۲ قطره خون! آخه اسکل، عین همین خون تو همکف هم هست
    مامور سرشماری : شما از اینترنت استفاده می کنید؟
    زن : نه شکر خدا
    مامور سرشماری: بچه هاتون هم از اینترنت استفاده نمی کنند؟
    زن: نه خانم. ما بچه هامون رو درست تربیت کردیم

    عشقی که براش زندگی خرج کردیم به ما مدیونه! بالاخره یه روز جواب محبتامون رو می ده!
    شمـــایـــی کــــه "یکــــی "دوستت داره!!!!
    بــــله !!! بـــا شـــما هستـــم! . . . .
    هیچـــی ... فقط خــــوش بـــحالت ...

    تنهایی یعنی
    اگه هزار بار هم از اول تا آخر
    لیست شماره های موبایلت رو نگاه کنی
    نتونی یک نفر رو پیدا کنی
    که باهاش درد دل کنی !!

    اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
    جایی که گنج, "جنگ" می شود
    درمان, "نامرد" می شود
    ... قهقه , "هق هق" می شود
    اما دزد همان "دزد" است
    درد همان "درد"
    و گرگ همان "گرگ"

    اگه بجای نیمه ی گمشدم دنباله اژدها می گشتم تا الان حتما پیدا کرده بودم!!!
    راننده اسکناس مچاله را از من گرفت و پرسید: یک نفرید؟ مکثی کردم و بی حوصله گفتم: بله آقا، خیلی وقته!



    همت و پشت كار
    میگن یه روز ده نفر داشتن توی جنگل میرفتن. دوتاشون میفتن توی چاه.

    تلاش میکنن که بیان بالا اما بقیه داد میزدن که شما نمیتونید بیخیال شین.

    یکیشون قبول میکنه و میمیره.

    اما اون یکی همچنان تلاش میکنه در حالی که بازم بقیه داد میزدن تو نمیتونی.

    بالاخره میرسه بالا.

    همه تعجب میکنن. تازه میفهمن که طرف کر بوده.

    روی کاغذ مینویسه: دوستان از اینکه منو تشویق کردین تا بیام بالا ممنونم.

    پس لازمه بعضی وقتا کر بشیم







    ***Never Say Never***

  21. تعداد 3 کاربر از amirw3x برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 03:18 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا