|
|
|
|
|
|
تا همین دیشب خیال می کردم بازی های اینترنتی منظورم تراوینه دوستی و محبت واقعی درونش وجود نداره و هر چی هست فقط برای پیشرفته اما وقتی اشک از چشام جاری شد فهمیدم که اشتباه می کردم . عشق رو حتی می شه داخل فضاهای مجازی پیدا کرد همون عشق واقعی ؛ شاید اسمش عشق نباشه اما من اسم و کلمه دیگه ای رو نتوسنتم روی این صمیمت و محبت خیلی فراوان بزارم . داستانی که براتون می گم مربوط به همین یکی دو ماه اخیر هستش که داخل بازی اینترنتی خشمگین تراوین اتفاق افتاده و نمادی از عشق و محبت و صمیمیت در این جامعه مجازی هست .
نمی خوام وارد حاشیه های تراوین بشم فقط در این حد توضیح می دم که این بازی یه بازیه تحت وب هست که توی اون یه دهکده می سازی و شروع به ساخت و ساز می کنی . نیرو می سازی و منابع مردمو غارت می کنی و غیره . وقتی خودم این جریانو خوندم اشکم در آومد الان هم دارم این مطلبو می نویسم خیلی ناراحتم ببخشید بیشتر از این نمی تونم ادامه بدم داستانو به نقل از طرف دوم ماجرا براتون می نویسم .
اسمش محمد بود ، همین جا شناختمش تو دنیای مجازی تراوین حسب تصادف ۲۰ روز بعد از شروع بازی یه ده زد افتاد نزدیک پایتخت یا ده اول ما ، منم که دائم رو غارت بودم دهکدش رو فارم کردم .مکرر نامه میداد و از من میخواست که نزنمش اما کجا بود گوش شنوا… روزی ۵۰۰ تا نامه میداد منم کم کم به نامه هاش عادت میکردم . اما آخرین باری که حسابی غارتش کردم رفت دیگه پیداش نشد.۲ روز بعد دیدم از اکانتش یه نامه اومده که من پدر محمد هستم اگه میشه با این شماره تماس بگیرید و یا به این ایدی پی ام بدید و فقط همین نامه رو جواب ندید.
مشکوک شدم جریان چیه باز جواب ندادم تا اینکه دوباره نامه داد و مصرانه خواهش کرد که باهاش تماس بگیرم. گوشیو برداشتم و با شماره ای که داده بود تماس گرفتم ، راستش نه من فکر میکردم پشت خط واقعا پدر محمد باشه و نه ایشون تصور میکرد که من همسن و سال خودش یاشم .خیلی زود با هم صمیمی شدیم و اولش از این در و اون در گفتیم تا صحبت به محمد رسید که یهویی دیدم که مثل بچه ها شروووع کرد گریه کردن ناراحت شدم و علت ناراحتیشو پرسیدم !! کمی که آروم شد گفت : آقا علیرضا محمد من سرطان خون داره و یک ماه بیشتر قرار نیست زنده بمونه …. وااای چی می شنیدم پسر بچه ۱۳ ساله ای که یک ماه بیشتر از عمرش نمونده یکی دو هفته ناخواسته اذیتش کردم وای خدای من چیکار میتونستم بکنم برا چند لحظه خودمو جای ایشون قرار دادم چشام سیاهی رفت و از این خیال بیرون اومدم میدونستم که این نوع از سرطان اونم تو این سن و سال رمقی برا یک تن نحیف بچه گونه باقی نمیذاره . پدر محمد میگفت آزادش گذاشتن هر کاری دوس داره بکنه و اون از بین هزاران گزینه بازی تراوین رو انتخاب کرده که من به اون شکلی که گفتم تنها دلخوشیش رو ازش گرفته بودم اون شب کمک کردم تا پدر محمد تا میتونه سرباز بسازه و فرداییش به پسرش بگه که سربازای منو زده داغون کرده و من خودم الان فارم شدم .
از اونجا که خودم دائما آنلاین بودم حواسم بود که کی میاد نزدیک ظهر بود دیدم حمله رو زد میدونستم چی کار باید بکنم ارتقا رو متوقف کردم و برا رسیدنه سربازاش گریز زدم تا بیاد منابع رو غارت کنه و ببره سربازاش اومدن و بردن و من خوشحال که تنها دلخوشی این پسر بجه در روزهای آخر عمرش رو بهش یر گردوندم کار من در اومده بود روزی ۳۰ بار حمله میداد و من باید جا خالی میدادم تا بیاد جمع کنه ببره تو این بین چه رجزها که نخوند و چه چیزایی که بارم نکرد (البته کاملا مودبانه) جالب بود همه حواسششون بود که کی حمله میرسه منابعو جمع کنن و حمله رو دفاع کنن اما من ۲۴ ساعته حواسم بود که اگه محمد حمله زد براش منابع بذارم تا ببره حتی از دهات دیگه انتفال میدادم که یربازاش پروپیمون برگردن و جالب تر اینکه هر دومون از این وضعیت راضی بودیم مخصوصا وقتی بهش نامه میدادم که بابا غلط کردم تو رو خدا دیگه نزن تو جوابش اشاره به ۱۰ روز پیش میکرد که اوضاع بر عکس بود عملا میدیدم داره کیف میکنه و منم از لذت اون سرشار از انرژی میشدم در حالیکه من ۱۷ ۱۸ تا دهکده داشتم اون داشت تلاش میکرد تا از من ده چیف کنه و من اتفاقا یه ده تپل براش آماده میکردم درست چسبیده به ده اول خودش و از این روند بی اندازه خوشحال بودم یک ماهی که پدر محمد گفته بود داره به مرز ۲ ماه میرسه و آرزو میکردم تا این روزها انقدر ادامه داشته باشه تا تمام دهمده هامو بدم محمد چیف کنه و هرگز روز آخر فرا نرسه .
اما ۲۰ روز پیش بهویی اکانت محمد حذف شد و من دیگر هیچ خبری از محمد نداشتم شماره ای که از پدرش داشتم گم کرده بودم در این مدت تو این بی خبری بودم تا اینکه امروز ایمیلی گرفتم از پدر محمد که قسمتی از متن اون اینطوری نوشته شده بود :
امروز هفت روز از رفتن محمد من میگذرد که گویی ۷۰ سال برای من گذشت . پسرک دوست داشتنی من که خدا نخواست تا بیش از این دردو رنج این دنیا را تحمل کند . سرم گیج رفت با اینکه محمد رو نه دیده بودم نه میشناختم اما تو این مدت به شدت بهش علاقمند شده بودم و به وجودش و کاراش عادت کرده بودم . قسمت محمد هم همین بود .
اشکم در اومد رفتم بیرون پشت خونم یه جنگل کاجه ۲ ساعت تو جنگل فدم زدم و هر لحظه تصویری خیالی از محمد که من ندیده بودمش تو ذهنم میومد تو دلم میگفتم پسر کاش بودیو من هر آنچه دل کوچیکتو راضی میکرد برات انجام میدادم کاش عمرت بیشتر به دنیا بود و کاش خارج از دنیای مجازی دیگر لذت های زندگی رو نیز درک میکردی تو دلم گفتم ای آنکس که ندیده شناختمت برو به خود خدا می سپارمت .
این نوجوان ۱۳ ساله گناهی که نداشت خداوند روحش رو سرشار از شادی و لذت ابدی قرار بدهد انشاالله
به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش

در سال ( 1340) شمسى كه در مشهد مقدّس تحصيل مىكردم، در يكى از شبهاى جمعه به منزل آقاى حاج آقا حسن قمى، فرزند مرحوم حاج آقا حسين قمى (مجتهد معروف) براى استماع موعظه كه خود متصدّى آن بود رفتم. ايشان در ضمن نصايحى كه داشتند، به زائران مرقد مطهر حضرت رضاعليهالسلام سفارش مىكرد كه خودشان را اصلاح كنند و از معصيت اجتناب نمايند، آنگاه فرمود: دوستى دارم از تجّار تهران كه محلّ وثوق مىباشد. وى برايم گفت: شريكى دارم كه چندى قبل براى زيارت به مشهد آمد. چند روز بعد از سفر او، در خواب مشاهده كردم كه من هم براى زيارت مرقد مطهر امام وارد حرم شدم. وقتى وارد روضه مقدّسه شدم، ديدم كه حضرت رضاعليهالسلام در يك بلندى نشسته و وضع زائران خود را مشاهده مىكند و به آنان احترام مىگذارد .
در اين بين ديدم كه شريك من هم داخل جمعيّت است و دارد اطراف ضريح طواف مىكند. ولى وقتى مقابل امام رسيد دستش را براى زدن سيلى به امام، دراز كرد! امام با عقب كشيدن چهره خود آن سيلى را رد نمود. طولى نكشيد كه آن مرد مجدّدا مقابل امام آمد و دستش را به طرف امام دراز كرد! اين بار هم سيلى به چهره امام اصابت نكرد. بعد از مدت كوتاهى براى بار سوم دستش را دراز كرد و يك سيلى به چهره نورانى آن حضرت زد! اين بار سيلى به صورت امام اصابت نمود، به طورى كه رنگ چهره تابناك امام نيلگون گرديد! از خواب بيدار شدم و در فكر فرو رفتم.
بعد از چند روز كه شريكم از سفر برگشت، به ديدار او رفتم و در خلوت، خواب را برايش بازگو نمودم. ديدم رنگ صورتش عوض شد و گفت: اين خواب حقيقت دارد! من مشغول طواف بودم و به يكى از شبكههاى ضريح دست انداختم، در كنارم زنى بود جوان، شيطان وسوسهام كرد و او را به گناه دعوت كردم. آن زن اعتنا نكرد. يك دور ديگر زدم و باز كنار او قرار گرفتم و او را به گناه فرا خواندم. باز آن زن اعتنا نكرد. براى بار سوم، در اثر وعدههايى كه دادم، او را رام كردم و از همانجا براى انجام گناه و بى عفّتى همراه خود بيرون آوردم و سر انجام آلوده گناه منافى با عفت شديم.
نگارنده مىگويد: اختلاط مرد و زن نامحرم در معرض گناه است. گرچه اين اختلاط در حرم مطهر امام رضاعليهالسلام باشد. از عيسى بن مريم روايت شده است :
ايّاكم والنظرة فإنّها تزرع في قلب الشهوة و كفى بها لصاحبها فتنه".
از نگاه به نامحرم پرهيز كنيد زيرا در دل نگاه كننده تخم شهوات رإ كشت مىكند و همان براى گرفتارى انسان كافى است".
گدا؟!
داشتم بر مي گشتم خونه، مسيرم جوريه که از وسط يه پارک... رد ميشم بعد ميرسم به ايستگاه اتوبوس، توي پارک که بودم يه زن خيلي جوون با چادر مشکي رنگ و رو رفته و لباس هاي کهنه يه پيرمرد رو که روي يه چشمش کاور سفيد رنگي بود همراه خودش راه ميبرد رسيد به من و گفت سلام!
من فکر کردم الان ميخواد بگه من پول ميخوام که بابام رو ببرم دکتر و از اين حرفا اول خواستم برم بعد گفتم منکه عجله ندارم بذار واستم شايد کار ديگه اي داشته باشه منم همينطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم،
گفت آقا من بايد بابام ( بعد پيرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکي نور آدرسش نوشته توي خيابان وليعصر، خيابان اسفندياري!
گفتم خب؟!
با يه لحن بغض آلود گفت خوب بلد نيستيم کجاست توي اين شهر خراب شده از هر کي هم مي پرسيم اصلا به حرفمون گوش نميده!
(اشک تو چشماش جمع شده بود)
بهش آدرس دادم و گفتم تو اين شهر خراب شده وقتي آدرس ميخواي بايد بي مقدمه بپرسي فلان جا کجاست.
اگر سلام کني يا چيز ديگه بگي فکر ميکنن ميخواي ازشون پول بگيري!
بعد از اينکه رفت گفتم چقدر سنگ دل شديم، چقدر بد شديم وچقدر زود قضاوت مي کنيم.
خود من تا حالا به چند نفر همين جوري بي محلي کردم و راه خودمو رفتم، چون گفتم خوب معلومه ديگه پول ميخواد!
طفلي زن بيچاره خيلي دلم براش سوخت که فقط به خاطر اينکه فقير بود و ظاهرش فقرش رو نشون ميداد، دلش رو شکسته بوديم...
بعد گوش دنيا را با اين دروغ کر کرديم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگي هستيم و اينقدر اين دروغ را تکرار کرده ايم که خودمون والبته فقط خودمون باورمون شده ...
***Never Say Never***
02109002, Aka, ARSH, Classified, matrixaidin, reza KTM, حسـن

حیدر بابا ، دنیا یالان دنیا دی ....
خیلی سخت شده امیرجان

در راستای حرف جناب aka ، به امضای بنده مراجعه شود !

مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد، مامور مرزی می پرسد: "در کیسه ها چه داری؟" او می گوید: "شن"
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید: دوچرخه!
بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کند!

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید.»
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟
بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و از آن طلبه های فقیر بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از توی باقیمانده غذاهای آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید، مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند ،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:نامه ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند.پس ما باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود!
زنان ایرانی همه ملکه هستند
« چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :پس چشمان وقلبهای تان را باز کنید. ممکن است هر جا با خدا روبرو شوید.
چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟
همایون لبخندی میزند و می گوید :
ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!
چارلز با عصبانیت می گوید :
نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!
همایون هم بی درنگ می گوید :
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! »
فحش دل نشین
دوستی تعریف میکرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم… هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم… وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم……. به سمت راست گرفتم ، موتوری هم به راست پیچید… چپ، موتوری هم چپ… خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی موتور پرت شد تو رودخونه… وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده… با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده …
مایوس و [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم… در همین حال زیر چشمی هم نیگاش میکردم،… باحیرت دیدم [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]را باز کرد … گفتم این حقیقت نداره… رو کردم بهش و گفتم سالمی…؟ با عصبانیت گفت: ” په چونه مثل یابو رانندگی موکونی…؟ ” با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم… گفتم آقا تورو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده…. یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده ؟ شی موی تو ؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو پوشیدم سینم سرما نخوره …. !!!
نهار با خدا
یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه.
اون میدونست که برای دیدن خدا راه درازی در پیش داره.
لوازمش رو برداشت و سفرش رو شروع کرد.
کمی که رفت ,با پیرزنی روبرو شد.پیرزن توی پارک نشسته بود
و به چند تا کبوتر زل زده بود.پسر کنار او نشست و کوله پشتیش رو باز کرد.
تازه می خواست جرعه ای از نوشیدنی ش رو بنوشه که احساس کرد پیرزن گرسنه س.
پسرک به اون تعارف کرد.
پیرزن با تشکر زیاد , قبول کرد و لبخندی زد.
لبخند او برای پسرک آن قدر زیبا بود که هوس کرد دوباره آن را ببیند
پس دوباره تعارف کرد و دوباره پیرزن به او لبخند زد. پسرک بسیار خوشحال بود.
آنها تمام بعدازظهر را به خوردن و تبسم گذراندند , بدون گفتن حرفی.
با تاریک شدن هوا پسرک احساس خسته گی کرد , بلند شد و آماده ی رفتن شد.
چند قدم که برداشت دوباره به سوی پیرزن دوید
و او را در آغوش گرفت و پیرزن هم لبخند بسیار بزرگی زد.
هنگامی که پسر به خانه اش برگشت , مادرش از چهره ی شاد او متعجب شد.
پرسید:” چی شده پسرم که این قدر خوشحالی؟ پسر جواب داد: من با خدا نهار خوردم.
و قبل از واکنش مادرش اضافه کرد:
“می دونی مادر, اون قشنگترین لبخندی رو داشت که من تا حالا دیده ام.”
و اما پیرزن نیز با قلبی شادمان به خانه اش بازگشت.
پسرش با دیدن چهره ی بشاش او پرسید:”مادر , چی تو رو امروز این جور خوشحال کرده؟”
و اون جواب داد:” من امروز با خدا غذا خوردم.”
و ادامه داد:”اون از اون چیزی که انتظار داشتم جوان تر بود.”
ما نمی دانیم خدا چه شکلی است.
مردم به خاطر دلیلی به زندگی ما وارد می شوند؛بله یک دلیل.
دست بزنیم؟
یه روز تو دانشگاه سر یکی از کلاسهام دختری بود که همش به این و اون گیر میداد...
چندین بار تحدیدش کردم که میندازمش (درسشو)...
ولی باز هم از رو نمیرفت...
گذشت و گذشت تا یه روز تولدم بود...
اومدم سرکلاس تا وارد شدم با خنده دادزد: استاد تولدتونه دست بزنیم؟...
منم گفتم:
الآن سرکلاس جلو بچه ها درست نیست بعداً میدم قشنگ دست بزنی
فکر کنم درسشو با من حذف کرد
ویرایش توسط amirw3x : 08-09-1390 در ساعت 10:45 قبل از ظهر
***Never Say Never***

امتحان کارشناسی ارشد ناپیوسته در رشته زبان و ادبیات اصفهانیابتدا سوالات را کامل خوانده و با در نظر گرفتن قواعد قلب، اقدام به پاسخ دادن نمایید.
به همراه کلید حل سوالات
1-کلمات زیر را معنی کنید.
1- بَلگ 2- حَسِجّلال 3- آلاشغال 4- سِگاسوتا
5- زِرزِمین 6- شبی چراغی 7- چُماله 8- حَج مَن باقر
9- وَلَحظا 10- آونگون 11- بولونی 12- بَلکی
13- چرکوندی 14- گودالی 15- قیلاگونی 16- سُکِّربیت
17- دَمادولا 18- حَبّاد 19- ورمالیدند 20- مادی
21- چیویلی 22- لا ماشین
2- اعضای زیر کدامیک از اعضای بدن انسانند؟
1- چَکی لُپ 2- گُرته 3- سَکاسینه 4- سَکاصورِت
5- گیسی 6- چَکاچیویل 7- ناقولوسی 8- گُلی کمر خنجر
3- امراض بیرونی و درونی زیر کدامند؟
1- کمرم شیت شد 2- سرم بانگس 3- دلم انقلابس 4- زیرو رو میزِنم
5- دلمالِش 6- توتولی
4- جملات دعایی زیر را معنا کنید.
1- الای آکِلِه بیگیری 2- بادی یامان بیگیری ایشالله 3- الای بالا پر بِزِنی
4- الای سه قلی بودی 5- تیری غیب بخوری ایشالله 6- تیری اَجل خورده
7- توپ تو شیکمد بِرِد 8- الای بُپُکی
5- جانداران زیر کدامند؟
1- قورباغر 2- خرخاسِکی سه پَلو 3- مالشتیمال 4- مالمالِک یا مالمالی 5- پاختِر
6- نسبت خانوادگی افراد زیر را مشخص کنید.
1- باخاجه 2- بُسوره 3- همریش 4- یاد 5- خارسو
7- اصطلاحات زیر را معنی کنید.
1- دَراومِد گفت 2- قو نیمیپِرِد 3- خَبِریش نیست 4- کَمَری راوِس هَنو
5- را نیمیبِرِد 6- مردی رِندیشس 7- سِگسارونس 8- آغولیاد واغلید؟
9- اِدِراوادِرِد میکونم 10- برادون کشیدن 11- دِرِزا چاق کردن 12- جخ هم رسوندند
13-بِلاگیری درو وُردن 14- آدمی نَیَرز 15- وا میدارم 16- هوا کیـفس
17- آ یکی اونم 18- چه خبِر اَتِر؟ 19- هوا تیفونس 20- دِ آره دِ
21- سُک نَزِن 22- وَقّی کردس 23- آدمی یه غازی
8- محله های زیر در کجای اصفهان قرار دارند؟
1- چارسو کوچیک 2- بازاری حَجاقا شجاع 3- پُشتی آشپِزی 4- کوجون 5- گورتون
6- جوزون 7- طوخچی 8- نجارباشی 9- جوق اِباد
10- مَچِّدلنبون 11- چاله حج میرزا 12- چارسو علی قولی آقا(آ ی کشیده)
13- چناردالبِتی 14- لَتیشا 15- باقوچخونه
16- کِرماکیلیچه 17- رودِرون 18- پارون
9- جملات زیر چه مواقعی به کار میروند؟
1- یار مبارِک پولِکی عروسا اووردن زورِکی
2- خارسو بیشین رو فشفشه بزا عروسد خوشش باشه
3- جیگِّر جیگِرس دیگِّر دیگِرس
4- مثلی سِگی تاتوره خورده میموند
5- شبا به چراغِس آ روزا به غِلاغ
6- اینقد کِریم پِشه بازی درنیار
7- قِرِشا قاشوق کردس
10- کدامیک گزینه واحد پول قدیمی در اصفهان بوده است؟
1- یه قاضی 2- یه قازی 3- یه غازی 4- عم قزی
11- تفاوت آآآقا با آ ی کشیده و آقا بدون آ ی کشیده در چیست؟
12- معنای کلمه گِلی را در هر ترکیب را بنویسید.
1- گِلی درخت 2- گِلی کوچا 3- گِلی هم 4- گِلی کوه
13- حالتهای مختلف کلمه اونسّانیا را بنویسید. (برای اشاره به هر چیزی)
موفق باشید***جوابها1
1- بلگ: همان برگ است. قاعده تبدیل ر به ل (در لهجه اصفهانی "ر" معمولا به "ل" تبدیل میشود)
2- حَسِجّلال: حاج سید جلال (قاعده ادغام بنیادی).
3- آلاشغال: معرب آشغال بوده که به مرور اَل به آل تبدیل شده. مثال: بیا بریم ناهار بخوریم. وای نه یه زا آلاشغال خوردم تو دلم انقلابه.
4- سِگاسوتا: در اصطلاح به عده زیاد گفته می شود. دقت شود که سو در سگاسوتا کشیده خوانده شود. مثال وای خره نبودی بیبینی طرف سِگاسووووتاشم اوورده بود. یعنی اینکه هر چی آدم داشت برداشته بود اوورده بود.
5- زِرزِمین: زیرزمین
6- شبی چراغی: تا قبل از ساعت 12 شب، تا وقتی چراغها روشنند.
7- چُماله: همون مُچاله تهرونی
8- حَج مَن باقر: حاج محمد باقر. قاعده یرملون در زبان اصفهانی
9- وَلَحظا: از لحظه میاد. مثال: خِرندیده همِشا تو کوچا ولحظا میزِند. یعنی همش تو کوچه ها الاف میگرده. خِر همون خیره
10- آونگون: آویزون
11- بولونی: خمره. گاهی جهت ابراز محبت به دیگران هم به کار میزود. مثال: بولونی پَ کوجای پَ؟ (معادل عبارت "پس کجایی عزیزم؟" در تهران).
12- بلکی: شاید
13- چرکوندی: همان چرک است که بار تنفری زیادتری دارد. مثال: دِ آره دِ جونم مرگ شده با یه زا لباسی چرکوندی اومِده بود.
14- گودالی: چاله و گودال تحقیر شده
15- قیلاگونی: قیر و گونی. قیل همان قیر است. قاعده تبدیل ر به ل. مثال: این چای چرا قیله؟ یعنی چرا اینقدر چایی سنگینه که رنگش مثل قیر شده؟
16- سُکِّربیت: چوب کبریت
17- دَمادولا: نزدیکیها. مثال: لباسای من کو؟ همین دمادولاس
18- حَبّاد: حبیب آباد. مکانی نزدیک اصفهان. قاعده اضمحلال 5 حرف در یک تشدید
19- ورمالیدند: رفتند. مثال: چوریا ورمالیدن تو سیبه یعنی جوجه ها داخل بن بست رفتند. مثال: وَپِّریده پاچاشا ورمالیدس. یه اصطلاحیه در مورد شلوارای برمودا
20- مادی: جوی آب.. در اصفهان مواقعی که از واژه مادی استفاده نمیشود از واژه جوق یا جوقچی استفاده میشود.
21- چیویلی: چرکوندی
22- لا ماشین: در اصطلاح همان زیر ماشین است. حسن رفت لا ماشین یعنی ماشین بهش زد (تصادف کرد)
2
1- چَکی لُپ: دهان. مثال: هر چی از چکی لپش دراومد نثاری ما کرد.
2- گُرته (گُرده قاعده تبدیل د به ت): پشت و کمر
3-: سَکا سینه: سر و سینه با هم. سکا سینِم گرفتس.
4- سَکاصورت: صورت
5- گیسی: ماهیچه شانه و گردن. مثال: خره اینقدِه تا تو این گیسییام درد میکوند که اَلاَمانما بریدس... با گیسو اشتباه نشود.
6- چکاچیویل: صورت. مثال: آب اِز چکاچیویلش سرِزیرس عامو. (سرازیر)
7- ناقولوسی: نای و یا همان خرخره. مثال: اتوبوسِ تا تو ناقولوسیش پر کردس.
8- گُلی کمر خنجر: مهره های آخر ستون فقرات.. یه جمله معروف هم هست که میگه: اِگه این کارا بوکونی گلی کمر خنجرد میشکِنِد. یعنی انگار این کار برات خیلی سخته.
3
1- کمرم شیت شد: کمرم داغون شد. شیت احتمالا از واژه شِت فرنگی گرفته شده.
2- سرم بانگس: سرم درد میکنه. از بنگ میاد.
3- دلم انقلابس: همون تو دلم چمچماله یا وضعیت مزاجیم خوب نیست.
4- زیرو رو میزِنم: نوعی از انقلاب دل که پیشرفت کرده و اعضا مجاور را تحت تاثیر قرار داده.
5- دلمالِش: یه نوع خاصی از حالات نامساعد مزاجی که بیشتر در مواقع ازدواج پیش میاد.
6- توتولی: زگیل. من واقعا دیگه نمیدونم این واژه از کجا اومده شرمنده!!!
4
1- الای آکِله بیگیری: آکله به معنی: خوره. یعنی الهی مرض خوره بگیری.
2- بادی یامان بیگیری ایشالله: این دعا در مواقعی که کسی زیاد داد و فریاد میکند بکار میرود. یامان از یمن میاد. باد یمنی تبدیل شده به: باد یمانی, وبعد به باد یامان.. و آن مرضی باشد شبیه خناق که گلو باد میکند و راه نفس بسته میشود. در برخی مواقع یامان حذف می شود و داریم الای باد کنی.
3- الای بالا پر بِزِنی: یعنی بال بال کنی و بمیری یه چیزی شبیه خروس. الهی جون بکنی و بمیری.
4- الای سه قلی بودی: وقتی کسی یک مزه بیمزه میندازه به جای اینکه به طعنه بگن ماشالله چقدر تو خوشمزهای میگن ایشالله سه قلی (سه قلو) بودی یا به شکل مختصر شالّا سه قلی بودی. یعنی یه قل کمه برای اینکه همچین مزه هایی بریزه. در واقع نوعی تحقیر پشت پرده داره.
5- تیری غیب بخوری ایشالله: معنی واضح است امیدوارم هیچ وقت همچین تیری نخورین.
6- تیری اَجل خورده: در این جمله دعایی فرض بر این است که تیر به شما اصابت کرده.
7- توپ تو شیکمد برد: در مواقعی که فردی زیاد غذا بخورد بکار میرود. از دیگر جملات دعایی مشابه میتوان به الای کارت بخوری (کارت همان کارد است قاعده تبدیل د به ت) اشاره کرد.
8- الای بُپُکی: الهی بترکی. تقریبا در هر موقعیتی به کار میرود. نکته: دقت شود که اصولا در اصفهان (بد اصفهانیاشون البته)
نسبت جمله دعایی مثبت به جمله دعایی منفی تقریبا صفر است.
5
1- قورباغر: قورباغه. قاعده تبدیل ه به ر. مثال دیگر: مهتابی که میشود: مرتابی.
2- خرخاسِکی سه پ--لو: همان خرخاکی است و چون از هر طرف جلو عقب و پشت که نگاه کنی قیافه اش یکسان است به آن سه پهلو گویند.
3- مالشتیمال: بالشت مار بوده و به سوسکهای بزرگ و پهن گفته میشود که با چند تبدیل پیچیده و نادر تبدیل شده به: مالشتیمال. قواعد بکار رفته: 1- قاعده "ی" چسبان به مضاف 2- قاعده تبدیل ر به ل 3- پدیده نادر تبدیل ب به م.
مثالی دیگر از تبدیل ب به م: اسب میشود اسم.
4- مالمالِک یا مالمالی: مارمولک. قاعده تبدیل ر به ل
5- پاختِر: یاکریم. حیوانی خنگ شبیه کبوتر با بهره هوشی صفر
6
1- باخاجه: پدربزرگ یا مادربزرگ
2- بُسوره: پدر زن یا پدر شوهر
3- همریش: باجناق
4- یاد: جاری. نسبت همسر دو برادر
5- خارسو: مادر شوهر یا مادر زن.
7
1- دَراومِد گفت: برگشت گفت
2- قو نیمیپِرِد: خیلی خلوته
3- خَبِریش نیست: چیزی حالیش نیست. چیزی بارش نیست. به اوضاع بد اقتصادی هم گفته میشود. مثال اگر از یه اصفهانی بپرسند چه خبر از بازار؟ میگه خبریش نیست! ( مدت جواب 2 ثانیه).
دقت شود که در یک جمله، یه مفهوم به اون بزرگی بیان شد.... حالا اگه که این سوال را از یه تهرونی میپرسیدی جواب میشد: ببین میدونی چیه الان با توجه به سیاستای جهانی و این مالیاتایی که دولت گذاشته و ....و ....و .... در آخر .. وضع فروش زیاد خوب نیست.
(مدت جواب 5 دقیقه)
4- کَمَری راوِس هَنو: هنوز نصف راهم نیومده
5- را نیمیبِرِد: بلد نیست
6- مردی رِندیشه: خیلی آب زیرکاهه
7- سِگسارونه: شلوغه. متضاد قو نیمیپِرِد.
قاعده کلی: برای جاهای شلوغ معمولا از واژه سگ و برای جاهای خلوت از واژه قو استفاده میشود. مثال: بیا از اون فلان خیابون بریم. جواب: اصلا و ابدااا (بدون تنوین)... فلان خیابون این وقتی شب سِگسارونه
8- آغولیاد واغلید: راحت شدی؟ حالا خوب شد. مثال: آغولیاد واغولید اینو گفتی؟ (برای بیان احساس دلخوری) به معنی آبها از آسیاب افتاد هم هست. مثال: تا آغولیاش واغلید فکری رفتن به سرش زد. نوعی آسیاب درونی.
9- اِدِراوادِرد میکونم: ادراوادر به معنی تیکه پاره. ادراوادرد میکونم یعنی میکشمت.
10- برادون کشیدن: براتون آماده کردن. ولی در عمل وقتی استفاده میشود که کسی میخواهد به جایی برود که هیچ فایده ای نداره. مثال. فرد تهرونی: من میخوام برم با فلان مسوول درباره این مشکل صحبت کنم؟ مشاور اصفهانی: جَناب حتما این کارا بوکونید، اونجا برادون کشیدن.
11- دِرِزا چاق کردن: فرار کردن
12- جخ هم رسوندند: تازه پیدا کردند (بدون جخ هم بکار میرود).
مثال آقا جلیلا اینا یه بِچه هم رسوندند. یعنی یه بچه پیدا کردند، صاحب فرزند شدند.
13- بِلاگیری درو وُردن: شیطونی کردن. مثال: بِچه بلاگیری نکون. اسم فاعلش می شه بِلازِده به معنی شیطون. مثال: بِلازده هنچی نکون.
14- آدِمی نَیَرز: آدم بیخود
15- وامیدارم: وادار کردن. مثال: بووِر کن اِگه این کارا کردی وامیدارم علیِ ایاقدا جا بیارد. ترجمه: باور کن اگه این کارو کردی علی را وادارمیکنم حسابتو برسه.
16- هوا کیــفس: هوا ابریه
(کیف همون کیپ فرنگیه)
17- آیکی اونم: از این گذشته. مثال: آیکی اونم مثلا ایشون برا ما چیکار کردن؟
18- چه خبِر اَتِر؟: یعنی همون چه خبر. هنوز برای من روشن نشده که این اتر از کجا میاد و به چه معنیست؟
19- هوا تیفونه: هوا طوفانیه (تایفون فرنگی)
20- دِ آره دِ: آره دیگه
21- سُک نزِن: ناخنک نزن، فضولی نکن، اذیت نکن. مثال: اینقد سُک نزن به این جیگِّری من. یعنی اینقدر منو اذیت نکن.
22- وَقّی کردس: رنگش پریده، رنگش رفته. مثال: اُوی این لباس زرده را درش بیار که وَقّی کردس... به معنای بهت نمییادم بکار میره. اُوی این لباس زرده را درش بیار که تو تَنِد وَقّی کردس.. واقعا زبان در تعریف برخی از اصطلاحات الکنه. !!!!!!
23- آدمی یه غازی: همون آدمی نیرز
8
سوالات 8 و 10 جز واحد عملی محسوب میشوند.
9
1- یار مبارِک پولِکی عروسا اووردن زورِکی: کری خانواده داماد برای خانواده عروس در روز عروسی
2- خارسو بیشین رو فشفشه بزا عروسد خوشش باشه: کری خانواده عروس برای خانواده داماد در روز عروسی
3- جیگِّر جیگِرس دیگِّر دیگِرس: وقتی بخوای محبتتو نسبت به اونی که دوسش داری نشون بدی.
4- مثلی سِگی تاتوره خورده میموند: مواقعی که کسی خیلی شلوغ پلوغ میکنه و فعالیت داره. تاتوره گیاهی است که هنگامی که سگ آن را میخوره دل درد گرفته و هی دور خودش میچرخه.
5- شبا به چراغسا روزا به غِلاغ: یعنی طرف شبا بیداره و روزا میخوابه.
6- اینقد کِریم پِشه بازی درنیار: وقتی کسی هی مزه بریزه.
7- قِرِشا قاشوق کردس: وقتی یه نفر شیک کرده بهش اینو میگن.
11
آقا با مد روی آ یعنی شوهر- آقا بدون مد یعنی پدر مثال: سلام خُبین؟آـــقادون چیطورن؟با مد میشه شوهرتون چطوره؟
سلام خُبین؟ راسی آقادون حالش چیطورس؟بدون مد میشه باباتون چطوره؟
12
1- گِلی درخت: بالای درخت -
2-گِلی کوچا: در کوچه ها
3- گِلی هم: درهمو برهم
4- گِلی کوه: نوک کوه
13
اونِسّانیا: واژهای متداول مابین اصفهانیهای ساکن کره به معنی اوناهاش.
1- اونسّانیا 2- اونسّانیشا 3- اونسّانیشونا (برای احترام) 4- اونسّاشا 4- ایناهانیشا 5- اینسّانیشا 6- اینسّاشا
اگر اونسّانیا برای اشاره به انسان باشد ایناندا و ایناندشون و ایناندشونا را هم خواهیم داشت.
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)
قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران
علاقه مندي ها (Bookmarks)