
|
|
|
يكي بود، يكي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاك پشتي با يك عقرب دوست شده بود. آن ها هر روز كنار بركه يكديگر را مي ديدند، با هم بازي مي كردند، براي هم قصه مي گفتند و از آن روزها و اميدهاي زندگي شان حرف مي زدند. شب هم كه مي شد، هر كدام به لانه اي كه داشت مي رفت و استراحت مي كرد. از قضاي روزگار، كم كم بركه خشك شد. عقرب و لاك پشت مدتي با كم آبي ساختند. اما كار به جايي رسيد كه زندگي خيلي سخت شد. ديگر هيچ كدام به راحتي نمي توانستند غذا و آب مورد نيازشان را پيدا كنند. آن ها يك روز نشستند و درباره ي مشكلاتي كه خشك سالي پيش آمده بود، با هم حرف زدند. بالاخره، لاك پشت و عقرب تصميم گرفتند آنجا را ترك كنند و به جاي خوش آب و هواتري بروند.فرداي آن روز، هر دو با هزار اميد راه افتادند. مدتي كه رفتند، عقرب خسته شد و گفت: «بهتر است كمي استراحت كنيم. من خيلي خسته شده ام.» اما لاك پشت كه مي ترسيد بدون آب و غذا بمانند، به عقرب گفت: «راه درازي در پيش داريم. بهتر است بر پشت من سوار شوي تا براي رفع خستگي وقتمان را تلف نكنيم و توي راه نمانيم.» عقرب گفت: «چه فرقي مي كند؟ تو هم خسته اي.»لاك پشت گفت: « نه، من خسته نيستم و هنوز مي توانم ادامه بدهم.»عقرب به پشت لاك پشت رفت تا بخشي از راه را هم سوار بر لاك پشت ادامه بدهد. سر راهشان يك جوي آب بود. عقرب نمي توانست از آب عبور كند. اما پشت لاك پشت برايش جايگاه خوبي بود. لاك پشت خودش را به آب زد و شنا كنان پيش رفت. عقرب هم كه بر پشت او سوار بود، از اين كه بدون خطر و ناراحتي از آب عبور مي كند، خوشحال بود. وسط آب كه رسيدند، عقرب از خوشحالي جيغي كشيد و گفت: «دوست عزيز! كجاي تو را نيش بزنم؟»لاك پشت گفت: «شوخي مي كني؟ نيش تو زهرآلود و كشنده است. ما دو تا با هم دوستيم تو چرا بايد مرا نيش بزني؟»عقرب گفت: «نيش زدن من از راه دشمني نيست. مي بيني كه خيلي شاد و خوشحالم و با تو هم سر دعوا ندارم. طبيعت من ايجاب مي كند كه نيش بزنم. مخصوصاً وقتي كه خيلي راحت و خوشحال باشم، بيشتر دوست دارم ديگران را نيش بزنم.»لاك پشت كه از اين حرف دوستش ناراحت شده بود، فكري كرد و به عقرب گفت: «عيبي ندارد. تو كه روي لاك سنگي من نشسته اي به همان لاك من نيشت را فرو كن. طبيعت من هم طوري است كه گاهي دلم مي خواهد كارهايي بكنم. مثلاً وقتي خيلي خوشحال باشم، دوست دارم برقصم.»عقرب دست به كار شد. اما نيش او به لاك سنگي لاك پشت فرو نرفت. هر چه تلاش كرد، نشد عاقبت خسته و ناراحت به لاك پشت گفت: «لاك تو خيلي ضخيم است. مثل سنگ است. من نمي توانم آن را نيش بزنم.»لاك پشت گفت: «به همين دليل يكي ديگر از اسم هاي من سنگ پشت است. اين لاك، وسيله ي دفاعي من در برابر دشنمان و دوستاني مثل تو است كه بدتر از دشمن اند. بگذريم. حالا من خيلي خوشحالم كه لاك سنگي به اين خوبي دارم. دلم مي خواهد توي اين آب روان كمي شنا كنم و دست و پا بزنم و برقصم. حالا هم وقت رقاصي من است.» عقرب خواست بگويد: «اين كار را نكن، توي آب كه جاي رقصيدن نيست. من توي آب مي افتم و غرق مي شوم.» اما تا بخواهد حرفي بزند، لاك پشت تكاني به خودش داد و عقرب را توي آب انداخت. آخر و عاقبت عقرب هم معلوم است كه چه شد!از آن به بعد، در باره ي كسي كه كارهاي بد انجام دهد، ديگران را آزار و اذيت مي كند، اما خودش زشت بودن كارهايش را نفهمد و از آن ها ناراحت نباشد، مي گويند: «نيش عقرب نه از ره كين است.»
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)
قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران
علاقه مندي ها (Bookmarks)