قدیما یادش بخیر ....
هیچ وقت نمیشه خاطرات قشنگ دوران کودکی رو از یاد برد.برنامه ی بچه های دیروز که آخر هفته ها از تلویزیون پخش میشه رو حتما شماهم دیدید،برنامه ای که بی اختیار آدم رو به اون دوران هدایت میکنه.خیلی از خاطرات اون زمان دوباره جلوی چشمامون نقش میبنده.خیلی از اتفافا هم به طور مشترک برای همه ی ما پیش اومده که وقتی دور هم میشینیم و از اون دوران یاد میکنیم ؛ همین امر شیرینیش رو دو چندان میکنه.این روزاهم که حال و هوای مدرسه آدم رو یاد قدیما میندازه .بوی ماه مهر....بوی کتاب و دفترای نو....ذوق و شوق بچه ها توی خیابون برای خرید وسایل و نیاز های سال تحصیلی جدید..وای که چه حس و حالی به آدم دست میده..خودم که خیلی دلتنگ اون روزا شدم.یادش بخیــــــــــــر:
.....
یادش بخیر جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو میدیدیم،فرداش همگی توی مدرسه جوگیر می شدیم،می افتادیم به جون همیدگه..
شاید توی کوچه ی شماهم می اومد اون چرخ و فلکی که سه چار تا صندلی بیشتر نداشت و با دست هم می چرخوندش...
توی این مورد شمارو نمیدونم ولی یادمه خودم کیک میخریدم ۵ تومن، کاغذ زیرش رو هم میجویدم
حتما یادتون میاد موقع امتحان باید بین خودمون و بغلدستی کیف میذاشتیم،نفر وسط هم باید میرفت زیر میز تا تقلب نکنیم...
یادش بخیر کفش ملی، همیشه مامانامون چکمه ی پلاستیکی ازش میخرید برامون(یادمه هیچ وقت هم با سلیقه ام جور در نمی اومد)
یادمه سرکلاس، نوک مداد قرمز سوسمار نشان رو زبون میزدیم خوش رنگ تر میشد...
یا اون پیک نوروزی که همیشه حالمون رو تا آخر عید میگرفت...
نمکی می اومد توی کوچمون ، کاغذ باطله و نون خشکه میگرفت نمک میداد،تابستونا هم دمپایی پاره میگرفت جوجه رنگی میداد...
یادتون میاد اون سریالی که مرد دوچرخه سوار میگفت:دِریــــا موجه کاکا دِریــــا موجه کاکا...
آهنگ یاس رو حتما شنیدید:(( کاش میشد خدا قدیـــــــما رو برگردوند...)) کـــــــــــــــــــــاش.. .
شما یادتون میاد وقتی که خیلی سریع یادمون میرفت
شما یادتون نمیاد وقتی که خیلی از عصای بابابزرگمون خوشمون میومد
شما یادتون نمیاد وقتی خونه سالمندان خیلی بد بود و بد
شما یادتون نمیاد اونقدر پزشکامون کم بود که از هند و افغانستان می آمردیم
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران
شما يادتون نمياد هركي بهمون فحش ميداد كف دستمونو نشونش ميداديم ميگفتيم آيينه آيينه
شما يادتون نمياد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا
شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون
شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، چیپسایی که توش سس کچاب میریختیم, بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی
شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه
شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد
شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر
شما یادتون نمیاد، بچگیا تفنگ بازی که میکردیم، میرفتیم جلو یکی میگفتیم: دستا بالا، خشتک پایین
شما یادتون نمیاد کارت صد آفرين ميدادن خر کیف ميشديم، هزار آفرين که ميدادن خوده خر
ميشدیم
شما یادتون نمیاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم
شما یادتون نمیاد کارنامه هامونو میبردیم شهر بازی که بهمون بلیط بدن
شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن
شما يادتون نمياد بستني ميهن رو که میگفت مامان جون بستنيش خوشمزه تره
شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون
شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار
شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد
شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا
شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه
شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه
وقتی بهترین اسباب بازی هامون، لوکس یا خریدنی نبود ...
وقتی یه لاستیک کهنه ی دوچرخه و یک تکه چوب ، تمام روزمون رو پر از شادی و شور و نشاط میکرد
گاهی با تعجب از خودم می پرسم اون روزها کجا رفت ....
هنوز باورم نمیشه اون روزها دیگه بر نمیگرده ...
یادش بخیر قدیما سرمونو می گرفتیم جلو پنکه و می گفتیم آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ
بچه که بودیم، دنیایی داشتیم هزار تا؛ مدرسه میرفتیم، درس را درحال بازی می خواندیم، سر کلاس پِچ پِچ میکردیم و شیطانی از یادمان نمیرفت. همه روز را به همین منوال سپری میکردیم تا ظهر شود و برویم خانه و به کارتونهای نصفه نیمه تلویزیون برسیم. تلویزیونها سیاه و سفید بود و همان رنگ سیاه و سفید هم عالمی داشت برای خودش.
بچه که بودیم، با یک شکلات یا آبنبات، آرام میشدیم و با هر کارتونی خوشحال و سر مست. بچه که بودیم همراه با مدرسه موشها، خونه مادربزرگه، گوریل انگوری، سندباد، پینوکیو، پسر شجاع، زبل خان، پلنگ صورتی، بارباپاپا، آقای سکسکه، بامزی و شلمان، ای کیو سان، مسافر کوچولو، لُلِک و بُلِک، چوبین، رامکال و خیلی کارتونهایی که شاید بچههای امروزی حتی اسمشان را نشنیده و ندیدهاند، میخندیدیم و زندگی میکردیم. کارتونهایمان پر بود از قهرمانها و بدجنسهایی که علیه قهرمانها بودند و چهقدر لذت میبردیم از داستانهای خارقالعاده و خالیبندی آنها.
بچه که بودیم عیدها هم عالمی داشت برای خودش؛همیشه دوست داشتیم تا عید شود و همه بچههای فامیل را ببینیم، تا جان داشتیم بازی کنیم و کارتون نگاه کنیم. تا روز سیزده به در، هر روز خانه یکی از فامیل ها میرفتیم و اگر آنها بچهای داشتند، حتما اول با او دوست میشدیم و بازی میکردیم.
اما حالا دیگر بزرگ شدیم و فقط یاد آن روزها در ذهن و دلمان باقی مانده و با کوچکترین بهانهای به دوران کودکیمان هجوم میبریم. کودکان امروزی دیگر رنگ و بوی کارتونهای زمان ما را درک نمیکنند؛ وقتی برای آنها از حال و هوای آن روزهای جنگ و بمباران و کارتونها تعریف میکنیم، واکنشی نمیبینیم، چون آنها به کارتونهای امروزی، سیا ساکتی، عمو پورنگ و فیتیلهایها عادت کردهاند.