FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 37 از 42 نخستنخست ... 27333435363738394041 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 361 به 370 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #361

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    معلم و شیاد

    روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.
    بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند.
    در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
    شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
    معلم نوشت: مار
    نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
    و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
    مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

    نتیجه ی اخلاقی:

    اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم. همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد.

    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  3. تعداد 5 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #362

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadaghili72 نمایش پست ها
    نازم توام سه پیچ کردی رو مشهدیا ها...

    خوب لهجه به ای شیرینی ,دل آدم قنج مره لامصب
    مگه چکار رفته که هم گیر دادی به لهجه مو ?
    کاربر عقیلی شما که از خودمونی

    دیگه برای تشویق و ترویج لهجه شما تلاش میکنیم
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  5. تعداد 2 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  6. #363

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    سلام من دوباره برگشتم با جوکام اینها برای پیش درامد بخونید دعام کنید

    نگران نباش عشق من
    یارانه ام را به حسابم ریخته اند
    ومن دیگر آنقدر ثروتمند شده ام
    که می توانم تورا تا هر کجا که بخواهی برسانم.
    راستی …
    هنوز هم اهل پیاده روی هستی ؟!!
    ***************
    لره بالاي درخت چنار بوده يارو ميگه اون بالا چي كار ميكني ميگه دارم توت ميخورم ميگه اين كه درخت چناره ميگه توت تو جيبمه !!!
    **************
    معلم: 10 تا سيب داريم من 9 تاشو ميخورم، چند تا سيب ميمونه؟
    بچه: همون يکی رو هم وردار بخور بدبخت سيب نخورده...
    *****************
    به اندازه تمام سلولهای بدنم دوستت دارم (از طرف یک تک سلولی)شوخی کردم دیوونه تو که میدونی نفس منی(از طرف یک مرده)
    ***********
    چی میشد زنگ میزدی 118 میگفتی شماره اون دختره رو که تو
    ماشین دیدمش می خوام ؟!بعد صدای کیبرد زنه از پشت تلفن میومد ...
    بعد می گفت : لطفا یاداشت فرمایید : 091....
    بعد آخرشم میگفت : با تشکر ، راهنمای 198 ، انشا الله مخشو بزنی...!!!"
    ********************
    لره تاکسی سبز میخره روشو چادر میکشه میذاره تو حیاط خونه.
    بهش میگن چرا نمیری تو خط کار کنی؟
    میگه:مگه نمیبینی ماشینم هنوز کاله بذار برسه زرد بشه بعد میرم!!
    *****************
    این اس ام اس رو برای۲نفر بفرست.اولی برای یک آدم احمق و دومی برای یک آدم نفهم!بعد بشین فکر کن ببین خودت کدوم بودی که من اینو برات فرستادم!
    ***************
    یه روز یه مامور زحمتکش شهرداری در حال جمع کردن آشغالا از در خونه مردم بوده می بینه یه نفر یه پوست هندونه انداخته تو پلاستیک گذاشته در خونه پوست هندونه رو هم تا جایی که میشده خوردن . میره زنگ در خونه رو میزنه میگه :اگه با این هندونه کاری ندارید ببرمش!!!
    *****************
    سلام خدمت عمو زنجیر باف :یه گله ازت داشتم ,شما که زحمت کشیدی و زنجیر منو بافتی آخه تنت میخارید اونو پشت کوه انداختی .
    *****************
    شورای امنیت سازمان ملل
    “جوراب لر” را در لیست سلاحهای کشتار جمعی قرار داد !
    ******************
    قبض آب لره زیاد میاد
    به بچه هاش میگه ، فردا که رفتم پرینت آب رو گرفتم
    معلوم میشه کی هی میره دستشویی !!
    ****************
    خواهرم لباس عروسيشو خريده، خالم داره براش از لباس عروس مادرم ميگه كه خيلي خوشگل بوده، خواهرم كلي فكر كرده بعد برگشته ميگه: اما من لباسشو يادم نمياد! واقعا انتظار داره سه سال قبل تولدش يادش بياد يعني؟
    *********************
    حدیث لری: هرکس به والدین خود احترام بگذارد مثل این است که به پدر و مادر خود احترام گذاشته است.
    *********************
    کورمیشی بدبخت بیا اینجابشین باهم نگاه کنیم......
    خطاب به پشه رو مانیتور
    ********************
    چيزي لذت بخشتر از زدن بچه ي مهمان دور از چشم پدر و مادرش نيست
    ******************
    تو يک عروسي اقوام داماد ميگن نون و پنير و نعنا، مادر عروس شد تنها
    پدر عروس ميشنوه بلند ميگه: نون و پنير و پونه، پس من چوسم تو خونه
    ****************


    ---------- Post added at 12:31 AM ---------- Previous post was at 12:26 AM ----------

    شارژ ایرانسل رایگان :
    .
    .
    .
    █████ █████ █████ █████
    خراش دهید...
    ****************
    روش اساسی برای افزایش تضمینی سرعت اینترنت در ایران:
    کابل مودم رو خم کنید، اینترنت پشت سیم جمع می شه... بعد یهو ولش کنین! اینترنت با فشار میاد تو مودمتون و حالشو می برین!
    تذکر! سیمو زیاد نگه ندارین، ممکنه فشار اینترنت خیلی زیاد بشه، بترکه کف اتاقتون اینترنتی بشه!
    ********************
    یارو به دوستش میگه چرا کولر نمیخری؟ دوستش میگه: بدرد نمیخوره! اونایی هم که دارن گذاشتن رو پشت بوم!
    ******************
    دخترا به پنج گروه اصلی تقسیم میشن :
    ‌گروه اول دخترائی هستند که پسرا رو بدبخت میکنن!
    گروه دوم دخترائی هستند که اشک پسرا رو در میارن!
    گروه سوم دخترائی هستند که جوون پسرا رو به لبشون میرسونن!
    گروه چهارم دخترائی هستند که کاری میکنن پسرا روزی ۱۸ بار‌آرزوی مرگ کنن!
    گروه ۵ دخترائی هستند که به اشتباه فکر میکنن جزو هیچکدوم از گروههای بالا نیستن
    ***************************
    هیچ کس تنها نیست….

    .

    ارواح عمه ات
    ********
    لره در تئاتر : دوتا بلیت برای امشب.
    مسئول گیشه : برای رومئو و ژولیت؟
    لره : نه برای من و فاطی
    ************
    براي من سس نزن!
    _
    _
    _
    _
    دكتر شريعتي در فلافلي
    ویرایش توسط قاصد : 23-02-1391 در ساعت 11:41 بعد از ظهر
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  7. تعداد 6 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  8. #364

    موتور سوار

    محل سکونت
    مشهد
    شغل و حرفه
    فیلمساز
    نوشته ها
    2,938
    تشکر
    3,370
    علاقمند به موتورهای دومنظوره
    Last Online
    21-03-1404 @ 11:39 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط nazamm نمایش پست ها
    کاربر عقیلی شما که از خودمونی

    دیگه برای تشویق و ترویج لهجه شما تلاش میکنیم


    ممنون از این تلاش بی وقفه

  9. تعداد 2 کاربر از Mohammad aghili برای این پست تشکر کرده اند.


  10. #365

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    ابراز عشق

    یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟



    برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. ماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

    در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

    یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند... یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.

    شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد...

    همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند...

    داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. اما پسر پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادمی زد؟

    بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
    پسرجواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که : عزیزم ، تو بهترین مونسمبودی.ازپسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...

    قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند.

    پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واورا نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود...
    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  11. تعداد 3 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  12. #366

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    رز



    در اولین جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست كه كسی را بیابیم كه تا به حال با او آشنا نشده ایم، برای نگاه كردن به اطراف ایستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانه‌ام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن كوچكی را دیدم كه با خوشرویی و لبخندی كه وجود بی‌عیب او را نمایش می‌داد، به من نگاه می‌كرد.

    او گفت: "سلام عزیزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آیا می‌توانم تو را در آغوش بگیرم؟"

    پاسخ دادم: "البته كه می‌توانید"، و او مرا در آغوش خود فشرد.

    پرسیدم: "چطور شما در چنین سن جوانی به دانشگاه آمده اید؟"

    به شوخی پاسخ داد: "من اینجا هستم تا یك شوهر پولدار پیدا كنم، ازدواج كرده یك جفت بچه بیاورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمایم."

    پرسیدم: "نه، جداً چه چیزی باعث شده؟" كنجكاو بودم كه بفهمم چه انگیزه‌ای باعث شده او این مبارزه را انتخاب نماید.

    به من گفت: "همیشه رویای داشتن تحصیلات دانشگاهی را داشتم و حالا، یكی دارم."

    پس از كلاس به اتفاق تا ساختمان اتحادیه دانشجویی قدم زدیم و در یك كافه گلاسه سهیم شدیم،‌ ما به طور اتفاقی دوست شده بودیم، ‌برای سه ماه ما هر روز با هم كلاس را ترك می‌كردیم، او در طول یكسال شهره كالج شد و به راحتی هر كجا كه می‌رفت، دوست پیدا می‌كرد، او عاشق این بود كه به این لباس درآید و از توجهاتی كه سایر دانشجویان به او می‌نمودند، لذت می‌برد، او اینگونه زندگی می‌كرد، در پایان آن ترم ما از رز دعوت كردیم تا در میهمانی ما سخنرانی نماید، من هرگز چیزی را كه او به ما گفت، فراموش نخواهم كرد، وقتی او را معرفی كردند، در حالی كه داشت خود را برای سخنرانی از پیش مهیا شده‌اش، آماده می‌كرد، به سوی جایگاه رفت، تعدادی از برگه‌های متون سخنرانی‌اش بروی زمین افتادند، آزرده و كمی دست پاچه به سوی میكروفون برگشته و به سادگی گفت: "عذر می‌خواهم، من بسیار وحشتزده شده‌ام بنابراین سخنرانی خود را ایراد نخواهم كرد، اما به من اجازه دهید كه تنها چیزی را كه می‌دانم، به شما بگویم"، او گلویش را صاف نموده و‌ آغاز كرد: "ما بازی را متوقف نمی‌كنیم چون كه پیر شده‌ایم، ما پیر می‌شویم زیرا كه از بازی دست می‌كشیم، تنها یك راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست یابی به موفقیت وجود دارد، شما باید بخندید و هر روز رضایت پیدا كنید."

    "ما عادت كردیم كه رویایی داشته باشیم، وقتی رویاهایمان را از دست می‌دهیم، می‌میریم، انسانهای زیادی در اطرافمان پرسه می‌زنند كه مرده اند و حتی خود نمی‌دانند، تفاوت بسیار بزرگی بین پیر شدن و رشد كردن وجود دارد، اگر من كه هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت یكسال در تخت خواب و بدون هیچ كار ثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هركسی می‌تواند پیر شود، آن نیاز به هیچ استعداد خدادادی یا توانایی ندارد، رشد كردن همیشه با یافتن فرصت ها برای تغییر همراه است."

    "متأسف نباشید، یك فرد سالخورده معمولاً برای كارهایی كه انجام داده تأسف نمی‌خورد، كه برای كارهایی كه انجام نداده است"، او به سخنرانی اش با ایراد ?سرود شجاعان?پایان بخشید و از فرد فرد ما دعوت كرد كه سرودها را خوانده و آنها را در زندگی خود پیاده نماییم.

    در انتهای سال، رز دانشگاهی را كه سالها قبل آغاز كرده بود، به اتمام رساند، یك هفته پس از فارغ التحصیلی رز با آرامش در خواب فوت كرد، بیش از دو هزار دانشجو در مراسم خاكسپاری او شركت كردند، به احترام خانمی شگفت‌انگیز كه با عمل خود برای دیگران سرمشقی شد كه هیچ وقت برای تحقق همه آن چیزهایی كه می‌توانید باشید، دیر نیست.

    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  13. تعداد 3 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #367

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    ته دیگ طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند
    شلغمم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه
    ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه
    بچه مردم هم نشدیم ، ملت ما رو الگوی بچه هاشون قرار بدن
    قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم
    لاک پشتم نشدیم گشت ارشاد نتونه به لاکمون گیر بده
    خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینه
    موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی
    پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن
    چاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریم
    دریاچه ارومیه هم نشدیم دورمون حلقه انسانی تشکیل بدن
    آهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کن
    مانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارن
    شریعتی صبح تا شب سیگار میکشید همه میگفتن: بابا از فکرشههه ، شریعتییییییی ، از روشنفکریشهههههه ، حالا میری مغازه کبریت واسه خونه بخری همه میگن سیگاری بدبخت ، شریعتی هم نشدیم لاقل هر کار میکنیم بگن این میفهمه چیکار میکنه
    به استاد میگم استاد شما که 9 دادی حالا این یه نمره هم بده دیگههههههههه ، یک نگاه عاقل اندر دیوانه کرد دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون پسرم ، استادم نشدیم شخصیت کسی رو خورد کنیم
    کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کلمون بکشن
    کلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیم
    ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت
    میگن تو این دنیا همه مسافریم ، بر هیچ مسافری هم روزه واجب نیست ، ما مردم ایران ، مسافر هم نشدیم
    زمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشه
    تام و جری هم نشدیم زندگیمون سرتاسر هیجان باشه
    نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه
    شریعتی هم نشدیم هر چی جملات قصاره نسبت بدن به ما
    ای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شه
    مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن
    قاصدک هم نشدیم ، پیام رسان و سنگ صبور عشاق شیم
    عینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیم
    فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه
    گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم
    معادله هم نشدیم ، کلی آدم دنبال این باشن که بفهمنمون و حداقل دو نفر درکمون کنن
    کتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم
    ماکسیما در افغانستان حدود 6 میلیون تومانه ، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم
    علف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایم
    عروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنه
    شارژر هم نشدیم بقیه رو شارژ کنیم
    مهتابی هم نشدیم به ملت چشمک بزنیم
    شامپو هم نشدیم ملت تو کفمون بمونن
    ای خدا ... بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشون
    مگس تسه تسه هم نشدیم ملت رو بخوابونیم
    توپ فوتبالم نشدیم 22 نفر بخاطرمون خودکشی کنن
    بوم نقاشی هم نشدیم یکی بیاد رومون 4تا درخت و 2تا دونه پرنده بکشه قیمتی بشیم واسه خریدنمون سر و دست بشکونن
    گلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بده
    کبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسن
    حمید دشتی هم نشدیم رتبه یک کنکور شیم
    کوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم
    جودی ابوت هم نشدیم بابا لنگ دراز خرجیمون رو بده
    مهران رجبی هم نشمدیم همه بخاطر دماغمون بشناسنمون
    حوا هم نشدیم شوهرمون آدم باشه
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  15. تعداد 3 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  16. #368

    موتور سوار

    محل سکونت
    مشهد
    شغل و حرفه
    فیلمساز
    نوشته ها
    2,938
    تشکر
    3,370
    علاقمند به موتورهای دومنظوره
    Last Online
    21-03-1404 @ 11:39 بعد از ظهر

    پیش فرض

    ایول خوشم اومد
    زیبا بود

    خصوصا اینکه لحجه ی خاصی نداشت

  17. کاربر زیر از Mohammad aghili برای این پست تشکر کرده است


  18. #369

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    معرفت

    شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

    من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم . ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

    "شیوانا تبسمی کرد وگفت :" حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین! "شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود . در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود!!!

    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  19. تعداد 2 کاربر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده اند.


  20. #370

    طراح عکس های ترولی

    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    556
    تشکر
    2,604
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    01-11-1391 @ 03:18 بعد از ظهر

    پیش فرض

    شاخه و برگ

    یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال آن برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد .
    برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان در برابر افتادن مقاومت می کرد .در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد .
    وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتا د با دیدن تنها برگ آن ا زقطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه وبرگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین با ر خودش را تکاند تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت .
    باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد و بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد.
    ناگها ن صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
    (( اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه حیاتتت من بودم ))
    سلامتی عقده ای های تشکر
    یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
    فعلن

  21. کاربر زیر از M@hy@r برای این پست تشکر کرده است


صفحه 37 از 42 نخستنخست ... 27333435363738394041 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 11:49 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا