FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 14 از 42 نخستنخست ... 410111213141516171824 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 131 به 140 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #131

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض


    حتما بخونید

    يك سال براي ديدار با پدربزرگ و مادربزرگم به مزرعه آنها رفتم. يادم مي‏آيد به من تيركماني دادند تا در جنگل با آن بازي كنم.




    خيلي تمرين كردم، ولي نتوانستم حتي يك تير را به هدف بزنم. كمي دلسرد شده بودم، برگشتم خانه تا نهار بخورم. همين طور كه سلانه سلانه به سمت خانه مي‏آمدم اردك پدربزرگ را ديدم.

    نميدانم چطور شد، فقط يادم مي‏آيد كه تيركمان را درآوردم. سنگي داخلش گذاشتم و آن را پرتاب كردم. با ناباوري كامل ديدم كه سنگ پرواز‏ كرد و دقيقاً به وسط سر اردك خورد و... جا به جا او را كشت. از شدت ناراحتي خشكم زد.

    با اضطراب و پريشاني زيادي اردك مرده را پشت پرچين پنهان كردم، همين‏كه سرم را بلند كردم ديدم خواهرم «سالي» همه ماجرا را ديده، اما در آن لحظه او هيج چيز نگفت.

    آن روز گذشت. فردا ظهر بعد از نهار، مادربزرگم گفت: «سالي، امروز شستن ظرف‏ها با تو.» اما سالي گفت: «مادربزرگ، "جاني" قبلاً به من گفته كه مي‏خواهد در كارهاي آشپزخانه كمك كند.» بعد به آرامي در گوش من زمزمه كرد «اردك رو يادت مياد؟» و اين‏طور شد كه من آن‏روز ظرف‏ها را شستم.

    روز بعد پدر بزرگ به ما گفت كه هركدام از ما كه دوست داريم مي‏توانيم همراه او به ماهي‏گيري برويم ولي مادر بزرگ گفت، «اين كه خيلي بد شد، چون سالي بايد در درست‏كردن شام به من كمك كند.»

    سالي فقط لبخندي زد و گفت: «اصلاً اشكال ندارد. چون جاني به من گفته كه مي‏خواهد به جاي من كمك كند.» او دوباره با پچ پچ گفت: «اردك يادت نره.» و اين‏طور شد كه سالی به ماهي‏گيري رفت و من در خانه ماندم.

    چند روز به همين منوال گذشت و من يك‏تنه كارهاي خودم و سالي را انجام مي‏دادم.، اما سرانجام نتوانستم بيشتر از آن تحمل‏كنم. پيش مادربزرگ رفتم و اعتراف‏كردم كه اردك را كشته‏ام.

    مادربزرگ خم شد و مرا در آغوش گرفت، و گفت: «عزيزدلم، من مي‏دانستم. آن روز پشت پنجره ايستاده بودم و همه چيز را ديدم، اما به خاطر اين كه عاشق تو هستم، تو را همان‏موقع بخشيدم. فقط از اين در تعجب بودم كه تا كي مي‏خواهي به سالي اجازه دهي كه از تو بهره كشي كند.»

    برای امروز و روزهای بعد از امروز بیاندیش.

    آنچه كه در گذشته شماست، هرچه كه شما تاكنون انجام داده‏ايد... و هر‏چه كه شيطان به صورت شما پرتاب مي‏كند (دروغ‏ها، خيانت‏ها، رفتار‏هاي ناپسند، تنفر و دشمني، خشم، تندخويي، و غيره)... هر چه كه هست... شما بايد بدانيد كه خداوند پشت پنجره ايستاده است و همه چيز را نظاره مي‏كند...

    او تمام زندگي شما را ديده است.

    او مي‏خواهد شما بدانيد كه او شما را دوست دارد و شما بخشوده شده‏ايد.

    فقط در عجب است كه تا كي مي‏خواهيد به شيطان اجازه دهيد كه شما را در اسارت خود نگه دارد.

    شگرف‏ترين حقيقت درباره خداوند اين است كه وقتي شما از او طلب بخشايش مي‏كنيد، نه تنها شما را مي‏بخشد، بلكه خطاي‏تان را هم فراموش مي‏كند. به خاطر رحمت و لطف خداوند است كه نجات يافته‏ايم.

    هميشه به خاطر داشته باشيد:



    خداوند پشت پنجره است
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  3. تعداد 12 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #132

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    دختری به کوروش کبیر گفت: من عاشق شما هستم کوروش پاسخ داد لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر و دلاورتر است و هم اکنون در پشت شما ایستاده است دختر برگشت و کسی راندید!! گفت :من که کسی رانمیبینم کوروش گفت : اگر عاشق بودی بر نمیگشتی
    باید به خودمون ببالیم که که در تاریخ سراسر افتخار ایران (به غیر از حاکمان قاجار و پهلوی)چنین پادشاه با درایتی داشتیم
    =======================
    پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
    بالاخره پرسید :
    - ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
    پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
    - درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
    می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
    پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .
    - اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
    - بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
    صفت اول :
    می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
    اسم این دست خداست .
    او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
    صفت دوم :
    گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
    پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
    صفت سوم :
    مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
    بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.
    صفت چهارم :
    چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
    پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
    صفت پنجم :
    همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
    بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .

    حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
    گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
    گفت: دارم میمیرم
    گفتم: یعنی چی؟
    گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
    گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
    گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
    با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
    فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
    گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
    گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
    از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
    تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
    خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
    اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
    خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
    با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
    سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
    بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
    ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
    گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
    مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
    الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
    حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
    گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
    آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
    داشت میرفت
    گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
    گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
    یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
    گفت: بیمار نیستم!
    هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
    گفت: فهمیدم مردنیم،
    رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
    خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
    باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  5. تعداد 6 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  6. #133

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    Talking متن وصیت نامه داریوش كبیر

    اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد.
    اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان .
    مادرت آتوسا ( دختر کورش کبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .
    ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این که فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یاسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود .
    هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.
    کانالی که من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ( کانال سوئز ) به اتمام نرسید و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .
    اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .
    توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .
    افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .
    امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد .
    همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .
    بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند، اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.
    زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.
    هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آبادکردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود، در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .
    عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .
    بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو اینجا حاضراند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است .
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  7. تعداد 6 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  8. #134

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    آقايان درسن ١٤تا١٧سال مانند كشور كره شمالي هستند كه قدرتي ندارند ولي ادعاي قدرت و سركشي مي‌كنند.

    در سن ١٨ تا ١٩سالگى ،مثل هندوستان هستندكه براي زندگي كردن ٤ راه پيش روي خود مي‌بينند. ياكنكور يا سربازي، به عبارت بهتر (آشخوري) يابيشتر مواقع عاشق ميشن و تا صبح واسه عشقشون شعر ميگن و ياپايان زندگي و مرگ.

    در سن ٢٠تا٢٧سالگى، مانند كانادا هستندكه بسيارخون گرم و مهربان اوج جواني ،زيبا و دلربا، براي هر دختري خيلي زود ويزاي پذيرش صادر مي‌كنند.در اين دوران در تمام مدت از طرف جنس مخالف زير نظرهستن و برايشان دامهاي زيادي گسترانده شده است.

    بين سن٢٧تا٣٢سالگى، مانند تركيه هستندكه بدين معنا كه در دام گرفتار شده‌اند و فقط به حرف رئيس بزرگ كه همان خانومشان باشد گوش مي‌دهند .پر از عشق.

    در سن٣٢ تا٤٠سالگى ، مثل ژاپن هستندكه كاملا"كاري شده‌اند.آينده روشن را در فعاليت شبانه روزي مي‌بينند.

    بين٤٠تا٥٠ سالگى ، مانند روسيه هستندكه بسيار پهناور ، آرام و بسيار قدرتمند در جامعه و به عنوان راهنما و حلال مشكلات.

    در سن ٥٠ تا ٦٥ سالگى ، مانند كشورهاي تازه استقلال يافته شوروي سابق هستندكه بايك گذشته درخشان وبدون آينده.

    بعد از ٦٥سالگى،شبيه عربستان هستند كه همگان فقط به خاطر مال وثروت به آنها احترام مي‌گذارند.
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  9. تعداد 5 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  10. #135

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    هر وقت یه موقعیت خوب گیرم اومد
    رو به خدا کردم ؛ پرچمش بالا بود..!.آفساید !!
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  11. تعداد 2 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  12. #136

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    فوق العاده زیبا

    چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب بپرد نشد كه نشد.
    او مي‌دانست پريدن اين بز از جوي آب همان و پريدن يك گله گوسفند و بز به
    دنبال آن همان.
    عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون نتواند از آن بگذرد... نه چوبي كه بر
    تن و بدنش مي‌زد سودي بخشيد و نه فريادهاي چوپان بخت برگشته.

    پيرمرد دنيا ديده‌اي از آن جا مي‌گذشت وقتي ماجرا را ديد پيش آمد و گفت
    من چاره كار را مي‌دانم. آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب
    زلال جوي را گل آلود كرد.
    بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او تمام گله پريد.
    چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟
    پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان مي‌ديد گفت:
    تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب مي‌ديد حاضر نبود پا روي خويش بگذارد
    آب را كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد.

    ... و من فهميدم اين كه حيواني بيش نيست پا بر سر خويش نمي‌گذارد و خود
    را نمي‌شكند چه رسد به انسان كه بتي ساخته است از خويش و گاهي آن را
    مي‌پرستد

    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  13. تعداد 2 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #137

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران جنوب شهر
    نوع موتور
    suzuki250cc
    شغل و حرفه
    ....و ....
    نوشته ها
    149
    تشکر
    143
    Last Online
    15-02-1394 @ 08:00 قبل از ظهر

    پیش فرض

    18 دليل محكم برای اينكه به مرد بودن خود افتخار كنيم

    1- هميشه از نام خانوادگی شما استفاده می شود.

    2- مدت زمان مكالمه ی تلفنی شما حداکثر سی ثانيه است .

    3- برای يك مسافرت يك هفته ای تنها يك ساك كوچك دستی نياز داريد.

    4- در تمام شيشه های مربا و ترشی را خودتان باز می كنيد.

    5- دوستان شما توجهی به كاهش يا افزايش وزن شما ندارند.

    6- جنسيت شما در موقع مصاحبه ی استخدام مطرح نيست.

    7- لازم نيست كيفی پر از لوازم بی استفاده را همه جا به دنبالتان بكشيد.

    8- ظرف مدت 10دقيقه می توانيد حمام كنيد و برای رفتن به مهمانی آماده شويد.

    9- همكارانتان نمی توانند اشك شما را در بياورند.

    10- اگر در 34 سالگی هنوز مجرديد، احدی به شما ايراد نمی گيرد.

    11- رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبيعی است.

    12- با يك دسته گل می توانيد بسياری از مشكلات احتمالی را حل كنيد.

    13- وقتی مهمان به خانه ی شما می آيد لازم نيست اتاق را مرتب كنيد.

    14- بدون هديه می توانيد به ديدن تمام اقوام و دوستانتان برويد.

    15- می توانيد آرزوی هر پست ومقامی را داشته باشيد.

    16- حداقل بيست راه برای بازكردن در هر بطری نوشابه ی داخلی يا خارجی بلد هستيد.

    17- ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشيد.

    18- … و بالاخره روزی يك پيرمرد موفق خواهيد شد.

    ===================================
    ده توصیه دوستانه یک آدم افسره! طنز!!

    ۱) مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

    ۲) دنبال پول دویدن بی فایده است چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

    ۳) عاشق شدن بیفایده است چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

    ۴) ازدواج کردن بی فایده است چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

    ۵) بچه دار شدن بی فایده است چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.

    ۶) پیک نیک رفتن بی فایده است چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

    ۷) رفاقت با دیگران بی فایده است چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.

    ۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

    ۹) انقلاب کردن بی فایده است چون یا شکست میخوری و دشمن اعدامت میکنه یا پیروز میشی و دوست اعدامت میکنه.

    ۱۰) مطلب نوشتن تو پرشین موتور اگه در مورد موتور و متعلقاتش نباشه بی فایده است چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری.(البته در هر دوحال فحشو میخوری

    ---------- Post added at 03:59 AM ---------- Previous post was at 03:56 AM ----------

    ۱۰ رژیم لاغری


    ۱ - رژیم دکتر اتکینز: از آنجا که نفس این آقا از جای گرم درمی‌آمده و در این رژیم فقط باید پروتئین مصرف کنید و قیمت جهانی پروتئین هم مثل طلا بالا رفته و دست شما به پروتئین نمی‌رسد، خیلی سریع لاغر می‌شوید. در ضمن چون به جز پروتئین چیز دیگری نمی‌توانید بخورید، در هزینه‌هایتان صرفه‌جویی می‌کنید و بازماندگان حسابی دعایتان می‌کنند.

    ۲ - رژیم دکتر متکینز: این آقا هنوز آنطور که باید و شاید در عالم پزشکی شناخته نشده و قدرش را ندانسته‌اند ولی بعید نیست امسال یا سال دیگر چهره ماندگاری، چیزی بشود. رژیم ایشان به این شکل است که هر وقت گرسنه شدید، یک سیخ کباب کوبیده میل می‌کنید و چون تازگی‌ها در کوبیده ۲۰ درصد گوشت و ۷۰ درصد مقوا می‌ریزند (۱۰ درصدش را هم که از سر و ته سیخ زده‌اند). نه تنها در یک هفته به وزن مناسب می‌رسید، کلی هم به بازیافت کاغذ و مقوا کمک می‌کنید. فراموش نکنید تعداد درخت‌های کره زمین محدود است بنابراین با خرید هر سیخ کباب کوبیده به بازیافت یک درخت کمک کنید. همین امروز نیازمند یاری سبزتان هستیم.

    ۳ - رژیم کله‌پاچه: اگر نمی‌دانید، بدانید که قیمت جهانی کله‌پاچه به شدت بالا رفته و یک دست کله‌پاچه محترم ۲۰ و اندی هزار تومان است. حتما باید توضیح بدهم این رژیم چطور شما را لاغر می‌کند؟

    ۴ - رژیم خارخاسک آب‌های شیرین: تحقیقات یک موسسه در سیبری نشان داده است این گونه جانوری کالری منفی دارد و باعث لاغری می‌شود، علاوه بر این، صید خارخاسک در آب‌های شیرین شما را به تحرک وامی‌دارد و به لاغر شدنتان سرعت می‌بخشد. فقط زود دست به کار شوید، قبل از اینکه چینی‌ها کنسرو خارخاسک آب‌های شیرین را وارد کنند و لذت صیدش را از شما بگیرند.

    ۵ - رژیم بنی‌آدم اعضای یکدیگرند: با دیدن سریال‌های تلویزیون اگر قلبی از سنگ خارا هم داشته باشید باز گوشت تنتان آب می‌شود و چربی عین پارافین شمع از بدنتان می‌ریزد روی فرش.

    ۶ - رژیم آب: هروقت گرسنه شدید، یک لیوان آب بخورید. آبی که می‌خورید محتوی انواع و اقسام مواد مغذی و معدنی و آلی و شناگر و غریق نجات است. دقت کنید اگر زیاد آب بخورید با توجه به مواد مغذی شناور در آن چاق می‌شوید.

    ۷ - رژیم بستنی: در این رژیم شما هر چقدر می‌خواهید بستنی می‌خورید. چون زیاد دلتان بستنی می‌خواهد و گرما هم به بالاترین حدی که در طبیعت می‌تواند برسد یعنی ۳۹ درجه رسیده است. زیاد بستنی می‌خرید و چون قیمت جهانی بستنی چوبی هم بالا رفته، هست و نیستتان برباد می‌رود، از عهده پاس کردن چک‌هایتان برنمی‌آیید و طلبکارها شما را به زندان می‌اندازند. در زندان با تغذیه منظم دوباره چاق می‌شوید، چک‌هایتان را با ۵۰ درصد مبلغش می‌خرید و از زندان بیرون می‌آیید. رژیم اتکینز می‌گیرید و لاغر می‌شوید.

    ۸ - رژیم نان: در این رژیم شما حق خرید نان ندارید؛ آخر چون قیمت جهانی نان بالا رفته، حیفتان می‌آید مثل سابق بقیه‌اش را دور بریزید و به زور همه آن را می‌خورید و چاق می‌شوید.

    ۹ - رژیم خاویار: توضیح بدهم؟

    ۱۰ - رژیم موز: نخیر. اشتباه حدس زدید. موز تنها چیزی است که در این سال‌ها نادیده گرفته شده و در نتیجه نه تنها قیمت جهانی‌اش بالا نرفته بلکه ارزان شده و حتی قیمتش در برخی روزها رسیده به قیمت سیب‌زمینی و کدو. پس تا می‌توانید موز بخورید. آنقدر بخورید که دستگاه گوارشتان یک عیب و ایراد اساسی پیدا کند یا یک بیماری لاعلاج بگیرید و به‌سرعت لاغر ‌شوید.
    زخم هایت را پنهان کن !
    اینجا مردم زیادی بانمک شده اند



  15. تعداد 5 کاربر از قاصد برای این پست تشکر کرده اند.


  16. #138

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    تفاهم

    مرد از راه می رسه
    ناراحت و عبوس
    زن:چی شده؟
    مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
    زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
    مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه
    .
    لبخند می زنه
    زن اما “می فهمه”مرد دروغ میگه: راستشو بگو یه چیزیت هست
    تلفن زنگ می زنه
    دوست زن پشت خطه
    ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
    مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
    زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
    مرد داغون می شه
    “می خواست تنها باشه”
    ……………
    مرد از راه می رسه
    زن ناراحت و عبوسه
    مرد:چی شده؟
    زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
    مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
    زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه
    مرد اما باز هم “نمی فهمه”زن دروغ میگه.
    تلفن زنگ می زنه
    دوست مرد پشت خطه
    ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
    (زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )
    مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
    زن داغون می شه
    “نمی خواست تنها باشه”

    و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند


    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]
    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

  17. تعداد 4 کاربر از nazamm برای این پست تشکر کرده اند.


  18. #139

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    خیانت

    مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید : نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت: من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست. خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو. مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود. با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . ! ـ

    ---------- Post added at 04:50 PM ---------- Previous post was at 04:39 PM ----------

    فرق بین ایرانی ها و آمریکایی ها

    سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشا یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
    همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
    بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
    سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار
    حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا
    ویرایش توسط BKING : 23-07-1390 در ساعت 03:06 بعد از ظهر
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  19. تعداد 6 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  20. #140

    موتور سوار

    محل سکونت
    در همین نزدیکی
    نوع موتور
    nadaram
    نوشته ها
    169
    تشکر
    279
    Last Online
    08-09-1399 @ 11:10 بعد از ظهر

    پیش فرض

    بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:

    افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند.اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند.

    فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.

    پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.

    نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود.

    به نظرشما اگه قضیه بر عکس بود آقایان چکار میکردن ؟



    **به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 09:33 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا