|
|
|
|
|
|

اون مسئله که واسه پنتیاک گفتی ، قفل گازه ، که فقط تو ماشین های کاربراتوری اتفاق میوفته
[فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]
تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند،موبایل یکی از آنها زنگ می زند،مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند،همه ساکت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند. مرد: بله بفرمایید. زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟ مرد: سلام بله باشگاه هستم. زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟ مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.
زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد می شدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم. مرد: چنده؟ زن: شصت هزار دلار. مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه. زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن ۹۵۰۰۰۰ دلاره. مرد: خوب برو بگو ۹۰۰۰۰۰ تا اگه میتونی بخرش. زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم. مرد: خداحافظ مرد گوشی را قطع می کند مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره می شوند. بعد مرد می پرسد: این گوشی مال کیه؟؟؟
[فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]
از یک استاد سخنور دعوت بعمل آمد که درجمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید.
محور سخنرانى درخصوص مسائل انگیزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحیه کارکنان دورمیزد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى که توجه حضار کاملا” به گفته هایش
جلب شده بود،
چنین گفت: “آرى دوستان، من بهترین سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم که
همسرم نبود”.
ناگهان سکوت شوک برانگیزى جمع حضار را فرا گرفت!
استاد وقتى تعجب آنان را دید، پس از کمى مکث ادامه داد: “آن زن، مادرم بود”.
حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را
ادامه داد…
-
-
-
تقریبا” یک هفته از آن قضیه سپرى گشت تا اینکه یکى از مدیران ارشدهمان سازمان
به همراه همسرش به یک میهمانى نیمه رسمى دعوت شد.
آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه خدا سرش شلوغ بود.
او خواست که خودى نشان داده و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه،
محفل را بیشتر گرم کند. لذا با صداى بلند گفت:
“آرى، من بهترین سالهاى زندگى خود را درآغوش زنى گذرانده ام که همسرم نبود!”.
همانطورى که انتظارمیرفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت
و طبیعتا” همسرش نیز دراوج خشم
و حسادت بسر میبرد.
مدیر که وقت را مناسب میدید، خواست لطیفه را ادامه دهد، اما از بد
حادثه، چیزى به خاطرش نیامد
وهرچه زمان گذشت، سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد، تا اینکه بناچار گفت:
“راستش دوستان، هرچى فکر میکنم، نمیتونم بخاطر بیارم آن خانم کى بود!”.
نتیجه اخلاقى:
Don’t copy; if you can’t paste
به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)
قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران
علاقه مندي ها (Bookmarks)