FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

نمایش نتایج: از 1 به 10 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    وقتی پسرا دور هم جمع می شن!!!

    آلمان ، درباره ی سیاستهای دولت حرف می زنن!

    پاکستان ، یه باند قاچاق تریاک تشکیل میدن!

    عراق ، برای حمله به سربازهای آمریکایی نقشه می کشن!

    افغانستان ، اگه پول نداشته باشن کار می کنن و اگه پول داشته باشن می خوابن!

    آذربایجان ، یه بطری آب پرتقال می خرن و با هم می خورن!

    مصر ، میرن یه جا می شینن قلیون می کشن!

    امارات متحده ی عربی ، ۴ نفرشون دست می زنن و یه نفرشون می رقصه! یا میرن دنبال خانوم!!

    روسیه ، از همدیگه رشوه می گیرن!

    ژاپن ، هیچوقت ۵ نفر دور هم جمع نمیشن! چون همیشه حداقل ۳ نفرشون کار دارن!

    هند ، یا با همدیگه می رقصن و یا میرن سینما و رقص تماشا می کنن!

    کوبا ، هر وقت ۲ نفر یا بیشتر یه جا جمع بشن از کاسترو تعریف می کنن!

    کره جنوبی ، با هم یه شرکت راه میندازن و یه کالای ژاپنی رو کپی می کنن!

    توی چین ، اینها که دیگه روی هر چی متقلبه کم کردن کافی یه چیزی یه جای دنیا ساخته شه ۳ سوت نزده کپی میکنن

    مکزیک ، دو نفرشون دوئل می کنن و یه نفرشون ناظر دوئل میشه و دو نفر دیگه هم گیتار می زنن!

    ایران ، یا پشت سر بقیه غیبت می کنن یا روزنامه راه میندازن یا یه جلسه ی
    سخنرانی ترتیب میدن یا از حرف زدن و سوتی های همدیگه ایراد می گیرن یا یه نفرشون رو
    میذارن وسط و ۴ نفرشون متلک بارونش می کنن یا الکی می خندن یا یه پیتزا فروشی باز می
    کنن یا بدون هیچ صحبتی می ایستن و چشم و سرشون رو می چرخونن و مردم رو سرکار میذارن و در همه حالات فکر این هستن که چجوری واسه دخترا چرب زبونی کنن و سرشون و شیره بمالن.

    ---------- Post added at 10:45 PM ---------- Previous post was at 10:45 PM ----------

    5 تا پسره می روند برای مظاهم تلفنی و بعدش کارت و می زنند و می روند تو حال و هوا و فاز مردم آزاری اولی که اسمش محمد بود زنگ می زنه به ۱۱۸ می گه سلام ببخشید شما شماره ی احمد رو دارید ؟! زنه می گه احمد کیه ؟!!!! می گه خیلی دوسش داشتم همین دیروز گمشد شما تلفنش رو دارید ؟!!!! بعد زنه می گه برو بابا مارو گیر آوردی ؟ می گه نه تورو جون احمد . زنه می گه بگو اون کیه وگرنه قطع می کنم . پسره می گه احمد الاغ من بود بیچاره خیلی زحمت کشیده بود برای من. همش یه لحظه سرم رو اونور کردم بعد دیدم الاغم رو سریع کردن تو ماشین و بردنند خیلی داد زدم اما نامرد ها الاغم و سوار ماشین کردنند و زدنند به چاوووک . زنه فوش داد و قطع کرد بعد دومیبا نام بسیار خوب پویا میاد زنگ می زنه به موبایل یک دختر می گه سلام اون هم می گه سلام . بعد پویا می گه منو می شناسی ؟!!!!! دختره می گه نه !!!!!!!!!!!!!!!!!! پویا می گه واقعا نمی شناسی منو واقعا که منو نا امید کردی . بعد دختره می گه وااااا ببخشید که به جا نمیارم حالا ناراحت نشوید آقا پسر حالا می شه بگید که اسمتون چیه لطفا بگید شاید بتونم به جا بیارم .؟؟؟؟!؟!!!!!!!!!!!!!!؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟!؟ !!؟؟! پویا می گه منم یادت نمیاد اه اخه چرا ؟؟؟ دختره می گه حوصله ندارم سریع بگو!!! پویا می گه منم سگارو همون که با پدر بزرگ میتیکومان و دو برادرم اومدم شما رو در روستا نجات دادم . دختره عصبانی می شه و چند تا فوش جانانه می ده بعد پویاا می گه خر شدی وای خر شدی وای هاهاهاهاهاهاهاها یوهوووووووووووو خر خر خر خر خرررررررررررررررررررررررر ررر تو شدی . سومی با نام غلام که مشتی بود میاد زنگ می زنه یکهو یه پسر بر می داره یه پسر ۱۷ یا ۱۸ ساله بعد غلام می گه سلام بعد پسره می گه سلام خوبیید من آرش هستم شما با من چه کار داریید آقا منو از صبح دیووونه کردیید هی هی هی هیهی هیهی هیی هیهی هیهیه یهیه یهیه ییه اه زنگ می زنیید و می گیید اسمت چیه من آآآآآآآآآآآآآآآآررررررررر ررررشششششششششششششششش هستم حالا راحت شدی الاغ خر کثافت دیگه زنگ نزن مردم آزار ... بعد غلام می گه چیمیگی ره من اصلا اون نیستم که تو می گی . بعد پسره با خیلی خجالت میگه آقا خیلی خیلی خیلی ببخشید من اصلا اعصاب نداشتم خیلی ببخشید . غلام می گه باشه . بعد می گه حالا بگو ببینم اسم بزرگت چیه پسره یه عالم فوش می ده و بعد غلام می گه بابای ارش ههههههههه. چهارمی میاد که اسمش پوریا بود زنگ می زنه یه هو یه دختره بر می داره بعد پوریا می گه سلام خانوم دختره می گه سلام مادر بعد پوریا تعجب می کنه می گه خانوم من پسر شما نیستم بعد خانومه می گه نه مادر من دوست قدیمی مادرت هستم پسر جون حالا بگو ببینم اسمت چیه پوریا می گه من اسمم پوریا هست شما چی ؟ خانومه می گه ننه جون من همش ۹۰ سال سن دارم بورو من از تو بیشتر تجربه دارم برو دوستای خودت رو خر کن بچه جون خداحافظ . همه بچه ها بهش می خندند پوریا خجالت می کشه و بعدگوشی رو می ده به بهترین و یا بدترین اون ها کامران.کامران زنگ می زنه به ۱۱۸ بعد می گه سلام خانوم خانومه می گه سلام بفرمایید بعد کامران می گه نه من تازه شام خوردم خودتون بفرمایید گشنم نیست.خانومه می گه اقا پسر با من شوخی نکن بگو چی کار داری بعد کامران می گه کار ندارم فقط تو خونه هستم و بازی می کنم و درس می خونم شما چطور؟؟!!!!!!! بعد دختره می گه برو پس همون بازیت رو بگو دیوونه بعد کامران می گه خانوم می شه اون آقا رو صدا کنیید من می خواهم منشی مرد رو خر کنم بدو برو اونو صدا کن . بعد دختره می گه چیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه جرات داری واستا شمارتو بدم تا ردت رو بگیرند کامران می گه تو غلط نمی کنی اگه جرات داری من قطع می کنم هه خداحافظ. امیدوارم از این داستان با حال خوشتون اومده باشه بعدش هم ۵ تا پسره می روند خونه تا دفعه ی بعد خداحافظ.

    ---------- Post added at 10:51 PM ---------- Previous post was at 10:45 PM ----------

    متن یک چت دلنشین

    پسر : سلام . خوبی ؟مزاحم نیستم ؟
    دختر : سلام . خواهش می کنم .?asl pls
    پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما ؟
    دختر*: تهران/نازنین/۲۲

    پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگی ! اسم مادر بزرگ منم نازنینه .
    دختر: مرسی ! شما مجردین ؟
    پسر: بله . شما چی ؟ ازدواج کردین ؟
    دختر: نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه ؟
    پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم . شما چی ؟

    دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم .
    پسر: wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم .
    دختر : مرسی . منم همین طور . راستی شما کجای شیراز هستین ؟
    پسر: من بچه معالی آباد ام . شما چی ؟
    دختر : ما هم خونمون اونجاس . شما کجای معالی آباد می شینین ؟

    پسر: گلدشت . شما چی ؟
    دختر : گلدشت ؟ کجای گلدشت ؟
    پسر : خیابون خلبانان . خیابون… کوچه… پلاک… شما چی ؟
    دختر: اسم فامیلی شما چیه ؟
    پسر: من ؟ حسینی ! چطور ؟

    دختر: چی ؟وحید تویی ؟ خجالت نمی کشی چت می کنی ؟ تو که گفتی امروز با زنت میخوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی ! مکانیکی رو ول کردی نشستی چت میکنی ؟
    پسر : اِ عمه ملوک شمائین ؟ چرا از اول نگفتین ؟ راستش ! راستش ! دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده …. آخه می دونین……

    دختر : راستش چی ؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی ؟ می دونم به فریده چی بگم !
    پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه ! به فریده چیزی نگین ! اگه بفهمه پوستمو میکّنه ! عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم !
    دختر:* او و و و م خب ! باشه چیزی بهش نمیگم . دیگه اسم فریبرزو نیاریا ! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد . بای
    پسر: باشه عمه ملوک ! بای……

    - - – - – - – -



    مامان خسته از سر کار میاد خونه و علی کوچولو میپره جلو میگه
    سلام مامان
    مامان-سلام پسرم
    علی کوچولو-مامان امروز بابا با خاله سهیلا اومدن خونه و رفتن تو اتاق خواب و در و از روی خودشون قفل کردن و….
    مامان-خیلی خوب عزیزم هیچی دیگه نمیخواد بگی، امشب سر میز شام وقتی ازت پرسیدم علی جان چه خبر بقیه اش روجلوی بابا تعریف کن

    سر میز شام پدر با اعتماد به نفس در کانون گرم خانواده مشغول شام خوردنه که مامان میگه :خوب علی جون بگو بیبنم امروز چه خبر بود
    علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله ….
    بابا-بچه اینقدر حرف نزن شامتو بخور
    مامان-چرا میزنی تو پر بچه بذار حرف بزنه …بگو پسرم
    علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و..
    بابا-خفه شو دیگه بچه سرمونو بردی شامتو بخور!
    مامان-به بچه چی کار داری چرا میترسی حرفشو بزنه….بگو علی جان
    علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تواتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نیگا کردمدیدم که ….
    بابا-تو انگار امشب تنت میخاره! برو گمشو بگیر بخواب دیر وقته.
    مامان-چیه چرا ترسیدی نمیذاری بچه حرفشو بزنه؟ نترس پسرم، بگو
    علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تواتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نیگا کردمدیدم بابا داره با خاله سهیلا از اون کارایی میکنه که تو همیشه با عمومحمود میکنی …
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  2. تعداد 14 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  3. #2

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    Thumbs up دو مورچه

    یک روز دو مورچه داخل یک لیوان شیشه ای افتادند. آنها با عجله در کف لیوان به دست و پا افتادند تا بتوانند راه خروجی پیدا کنند. اما با این که مورچه ها لزوماً نمی دانند، واضح است که ته یک لیوانِ سالم هیچ شکافی ندارد. خیلی زود متوجه شدند که دهانۀ لیوان، یعنی همانجا که از آن به داخل لیوان افتاده بودند، تنها راه رهایی است. پس سعی کردند از دیوارۀ لیوان بالا بروند.

    دیوارۀ شیشه ای لیوان خیلی صاف و لغزنده بود و مورچه ها بعد از چند سانتی متر پیشروی، دوباره به کف لیوان سقوط می کردند.

    این اتفاق چندین بار تکرار شد. حتی یک بار تا نزدیک دهانۀ لیوان هم رسیدند، اما در آخرین گام سُر خوردند و به کف لیوان افتادند. بدیهی است که وقتی در پیشروی های بیشتر، شکست می خوردند، درد سقوط هم بیشتر می شد.

    عاقبت یکی از مورچه ها که ناامید شده بود، دست و پاهایش را مالید و به دیگری گفت: فکر می کنم دیگر نباید خودمان را به خطر بیاندازیم. این کار بی فایده است. سرانجام خودمان خرد و خمیر می شویم.

    اما مورچۀ دوم بدون توجه به او گفت: ما تازه به یک قدمی پیروزی رسیده ایم. جایی برای ناامیدی نیست. شاید یک تلاش دیگر کافی باشد.

    این را گفت و بالا رفتن از سر گرفت.

    زمانی که به تنهایی تلاش می کرد، بارها مثل قبل افتاد و ... اما سرانجام خستگی ناپذیری اش نتیجه داد و با آخرین نیرویی که داشت خود را به لبۀ لیوان رساند و خود را رها کرد.

    مورچۀ آزاد بعد از این که موفق شده بود و شاهدی قوی بر حرفش داشت ، برای تشویق مورچۀ ناامید به او گفت :

    وقتی کسی در آستانۀ موفقیت است، ممکن است این زمان در عین حال سخت ترین قسمت هم باشد. برای همین فقط کسانی که در این شرایط دلسرد نشوند، پیروز و موفق می شوند...
    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  4. تعداد 4 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  5. #3

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    سبزوار
    نوع موتور
    یادش به خیر
    شغل و حرفه
    حنما بیا پیج اینستام Mr.Aryaie
    نوشته ها
    3,172
    تشکر
    4,941
    علاقمند به موتورهای کراس
    Last Online
    30-09-1403 @ 09:10 بعد از ظهر

    پیش فرض بانك زمان

    تصور کنید حساب بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز می گردد و شما فقط تا اخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید چون اخر وقت حساب شما خود به خود خالی می شود.

    در این صورت شما چه خواهید کرد ؟

    البته سعی می کنید تا اخرین ریال را خرج کنید!

    هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم ؛ حساب بانکی زمان!
    هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد .
    هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود.
    ارزش یک سال را دانش اموزی که مردود شده ، می داند.
    ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا اورده ، می داند.
    ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند.
    ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.
    ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده .
    ارزش یک ثانیه را ان که از تصادفی مرگبار جان به در برده ، می داند.
    باور کنیدهر لحظه گنج بزرگی است !
    گنجتان را اسان از دست ندهید!

    به یاد داشته باشید:
    زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند!

    فراموش نکنید:
    دیروز به تاریخ پیوست.
    فردا معما است.









    روابط خوب مانند عقربه های ساعت هستند آنها فقط گاهی اوقات همدیگر را ملاقات میکنند اما همیشه باهم هستند . . .

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]

    [فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]


  6. تعداد 2 کاربر از 02109002 برای این پست تشکر کرده اند.


  7. #4

    موتور سوار

    محل سکونت
    تهران نظام آباد
    نوع موتور
    فعلا هچ
    شغل و حرفه
    دانشجو علوم و تحقیقات
    نوشته ها
    33
    تشکر
    244
    Last Online
    04-04-1398 @ 02:36 بعد از ظهر

    پیش فرض

    پسر نابینا
    پسری نابینا بدلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد .کنار خیابان نشسته بود و کلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود . همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود:"نابینا هستم، کمکم کنید!"
    یک روز گذشت،اما فقط چند سکه در کلاه پسر انداخته شد.پسر با این سکه ها یک نان کوچک برای خودش خرید و روز دوم همچنان در کنار خیابان نشست
    معلم دانشگاه از کنارش گذشت، با همدردی در کلاه پسر پولی انداخت. وقتی که نگاهش به جمله روی تخته سیاه افتاد، چند دقیقه با خود فکر کرد و جمله قبلی را پاک کرد و کلمات دیگری نوشت
    بعد از آن، پسر نابینا متوجه شد که افراد بیشتری به او برای تهیه غذا لباس و غیره کمک می کنند .روز دوم با شنیدن صدای قدم زدن مرد صدای پایش را شناخت و از او پرسید:جناب آقا، می دانم شما کیستید ؟ دیروز به من کمک کردید. از شما تشکر می کنم. اگر ممکن است بگویید چه اتفاقی افتاده است ؟
    مرد خندید و گفت:تغییرات کوچکی روی تخته سیاه دادم و نوشتم :
    "امروز روز زیبایی است.اما من نمی توانم آن راببینم"
    به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
    به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
    به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش

  8. تعداد 7 کاربر از ZORRO برای این پست تشکر کرده اند.


  9. #5

    Banned

    محل سکونت
    تهران.امیراباد شمالی
    نوع موتور
    GT 250
    شغل و حرفه
    مهندس برق صنعتی
    نوشته ها
    128
    تشکر
    191
    Last Online
    29-05-1393 @ 10:44 قبل از ظهر

    Post مسافرت در دل کویر با هیوسانگ250

    حدود ساعت 5 صبح مورخه 7 فروردین بود که حرکت کردم به سمت سمنان و بعد دامغان.جاده باریکی هست که از دل کویر به سمت استان یزد رد میشه که زیبایی خاص خودش را داره.بعد از 270 کیلومتر دیگر هیچ گیاه و پستی و بلندی وجود ندارد.دشت کاملا صاف که چشم را خیره میکند. وقتی به سطح افق نگاه میکنی گویا در آسمان داری حرکت میکنی.اطراف فقط رمل و شن خیلی ریز وجود داره که با وزش باد وارد جاده میشه و رنگ آسفالت هم همرنگ کویر میشه.فقط دعا میکردم موتورم مشکلی برام پیش نیاره.در همین افکار بودم که به علت سرعت حدود 145 کیلومتر سر یک پیچ نتونستم موتورم را جمع کنم مجبور شدم از جاده خارج بشم و وارد رمل شدم و ضربه ای به زیر موتورم وارد شد.با کلی دردسر موتور را بیرون کشیدم و دوباره سوار شدم.استارت میزدم روشن میشد ولی میخواستم حرکت کنم خاموش میشد.با خودم میگفتم خدایا خودت کمک کن.نه کسی رد میشد و نه مبایل آنتن میداد.کم کم هوا تاریک میشد.نشستم کلی فکر کردم و زیر موتور را نگاه کردم دیدم کلید قطع کن روی جک نصب شده که در اثر ضربه له شده.با انبر دست سیم را بریدم و یکسره کرده.با یک صلوات استارت زدم موتور روشن شد و حرکت کردم.کم کم هوا کاملا تاریک شده بود. از طرفی نور چراغ جلو کافی نبود و از طرف دیگه بدون کلاه نمیشد حرکت کرد و طلق جلوی کلاه من کاملا دودی بود.30 کیلومتری رفته بودم که احساسم بهم گفت جلوتر مانعی وجود داره.شروع کردم معکوس کشیدن.یکدفعه دیدم وسط جاده یک مانعی مثل تپه هست .جلوتر که رسیدم دیدم یه شتر بزرگ نشسته وسط جاده.شنیده بودم که شتر همیشه به سمت نور حرکت میکنه و با دیدن نور موتور اومده بود تو جاده.کم کم نور یه آبادی چشمم را نوازش کرد. بله جایی که بودم منطقه مصر بود که جایگاه صحرانوردان و ستاره شناسان بود.شب را آنجا موندم و صبح تازه فهمیدم که چه طبیعتی داره.اینجا باید بگم که خداوکیلی این موتور یکی از بهترین هاست و تو هیچ شرایطی راکبش را اذیت نمیکنه.سفر خوبی بود و امیدوارم حتما این نقاط منحصر به فرد را که کمتر جایی از دنیا دیده میشه را دیدن کنید.
    داستان های کوتاه و پند آموز تصاویر پیوست شده
    • نوع فایل: jpg IMG_0199.JPG (2.73 مگابایت)

      این فایل 12 بار دانلود شده است .

    • نوع فایل: jpg IMG_1940.JPG (2.30 مگابایت)

      این فایل 9 بار دانلود شده است .

    ویرایش توسط mehdi asadshoar : 16-01-1391 در ساعت 12:34 بعد از ظهر

  10. تعداد 6 کاربر از mehdi asadshoar برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 05:43 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا