|
|
|
|
|
|
تا همین دیشب خیال می کردم بازی های اینترنتی منظورم تراوینه دوستی و محبت واقعی درونش وجود نداره و هر چی هست فقط برای پیشرفته اما وقتی اشک از چشام جاری شد فهمیدم که اشتباه می کردم . عشق رو حتی می شه داخل فضاهای مجازی پیدا کرد همون عشق واقعی ؛ شاید اسمش عشق نباشه اما من اسم و کلمه دیگه ای رو نتوسنتم روی این صمیمت و محبت خیلی فراوان بزارم . داستانی که براتون می گم مربوط به همین یکی دو ماه اخیر هستش که داخل بازی اینترنتی خشمگین تراوین اتفاق افتاده و نمادی از عشق و محبت و صمیمیت در این جامعه مجازی هست .
نمی خوام وارد حاشیه های تراوین بشم فقط در این حد توضیح می دم که این بازی یه بازیه تحت وب هست که توی اون یه دهکده می سازی و شروع به ساخت و ساز می کنی . نیرو می سازی و منابع مردمو غارت می کنی و غیره . وقتی خودم این جریانو خوندم اشکم در آومد الان هم دارم این مطلبو می نویسم خیلی ناراحتم ببخشید بیشتر از این نمی تونم ادامه بدم داستانو به نقل از طرف دوم ماجرا براتون می نویسم .
اسمش محمد بود ، همین جا شناختمش تو دنیای مجازی تراوین حسب تصادف ۲۰ روز بعد از شروع بازی یه ده زد افتاد نزدیک پایتخت یا ده اول ما ، منم که دائم رو غارت بودم دهکدش رو فارم کردم .مکرر نامه میداد و از من میخواست که نزنمش اما کجا بود گوش شنوا… روزی ۵۰۰ تا نامه میداد منم کم کم به نامه هاش عادت میکردم . اما آخرین باری که حسابی غارتش کردم رفت دیگه پیداش نشد.۲ روز بعد دیدم از اکانتش یه نامه اومده که من پدر محمد هستم اگه میشه با این شماره تماس بگیرید و یا به این ایدی پی ام بدید و فقط همین نامه رو جواب ندید.
مشکوک شدم جریان چیه باز جواب ندادم تا اینکه دوباره نامه داد و مصرانه خواهش کرد که باهاش تماس بگیرم. گوشیو برداشتم و با شماره ای که داده بود تماس گرفتم ، راستش نه من فکر میکردم پشت خط واقعا پدر محمد باشه و نه ایشون تصور میکرد که من همسن و سال خودش یاشم .خیلی زود با هم صمیمی شدیم و اولش از این در و اون در گفتیم تا صحبت به محمد رسید که یهویی دیدم که مثل بچه ها شروووع کرد گریه کردن ناراحت شدم و علت ناراحتیشو پرسیدم !! کمی که آروم شد گفت : آقا علیرضا محمد من سرطان خون داره و یک ماه بیشتر قرار نیست زنده بمونه …. وااای چی می شنیدم پسر بچه ۱۳ ساله ای که یک ماه بیشتر از عمرش نمونده یکی دو هفته ناخواسته اذیتش کردم وای خدای من چیکار میتونستم بکنم برا چند لحظه خودمو جای ایشون قرار دادم چشام سیاهی رفت و از این خیال بیرون اومدم میدونستم که این نوع از سرطان اونم تو این سن و سال رمقی برا یک تن نحیف بچه گونه باقی نمیذاره . پدر محمد میگفت آزادش گذاشتن هر کاری دوس داره بکنه و اون از بین هزاران گزینه بازی تراوین رو انتخاب کرده که من به اون شکلی که گفتم تنها دلخوشیش رو ازش گرفته بودم اون شب کمک کردم تا پدر محمد تا میتونه سرباز بسازه و فرداییش به پسرش بگه که سربازای منو زده داغون کرده و من خودم الان فارم شدم .
از اونجا که خودم دائما آنلاین بودم حواسم بود که کی میاد نزدیک ظهر بود دیدم حمله رو زد میدونستم چی کار باید بکنم ارتقا رو متوقف کردم و برا رسیدنه سربازاش گریز زدم تا بیاد منابع رو غارت کنه و ببره سربازاش اومدن و بردن و من خوشحال که تنها دلخوشی این پسر بجه در روزهای آخر عمرش رو بهش یر گردوندم کار من در اومده بود روزی ۳۰ بار حمله میداد و من باید جا خالی میدادم تا بیاد جمع کنه ببره تو این بین چه رجزها که نخوند و چه چیزایی که بارم نکرد (البته کاملا مودبانه) جالب بود همه حواسششون بود که کی حمله میرسه منابعو جمع کنن و حمله رو دفاع کنن اما من ۲۴ ساعته حواسم بود که اگه محمد حمله زد براش منابع بذارم تا ببره حتی از دهات دیگه انتفال میدادم که یربازاش پروپیمون برگردن و جالب تر اینکه هر دومون از این وضعیت راضی بودیم مخصوصا وقتی بهش نامه میدادم که بابا غلط کردم تو رو خدا دیگه نزن تو جوابش اشاره به ۱۰ روز پیش میکرد که اوضاع بر عکس بود عملا میدیدم داره کیف میکنه و منم از لذت اون سرشار از انرژی میشدم در حالیکه من ۱۷ ۱۸ تا دهکده داشتم اون داشت تلاش میکرد تا از من ده چیف کنه و من اتفاقا یه ده تپل براش آماده میکردم درست چسبیده به ده اول خودش و از این روند بی اندازه خوشحال بودم یک ماهی که پدر محمد گفته بود داره به مرز ۲ ماه میرسه و آرزو میکردم تا این روزها انقدر ادامه داشته باشه تا تمام دهمده هامو بدم محمد چیف کنه و هرگز روز آخر فرا نرسه .
اما ۲۰ روز پیش بهویی اکانت محمد حذف شد و من دیگر هیچ خبری از محمد نداشتم شماره ای که از پدرش داشتم گم کرده بودم در این مدت تو این بی خبری بودم تا اینکه امروز ایمیلی گرفتم از پدر محمد که قسمتی از متن اون اینطوری نوشته شده بود :
امروز هفت روز از رفتن محمد من میگذرد که گویی ۷۰ سال برای من گذشت . پسرک دوست داشتنی من که خدا نخواست تا بیش از این دردو رنج این دنیا را تحمل کند . سرم گیج رفت با اینکه محمد رو نه دیده بودم نه میشناختم اما تو این مدت به شدت بهش علاقمند شده بودم و به وجودش و کاراش عادت کرده بودم . قسمت محمد هم همین بود .
اشکم در اومد رفتم بیرون پشت خونم یه جنگل کاجه ۲ ساعت تو جنگل فدم زدم و هر لحظه تصویری خیالی از محمد که من ندیده بودمش تو ذهنم میومد تو دلم میگفتم پسر کاش بودیو من هر آنچه دل کوچیکتو راضی میکرد برات انجام میدادم کاش عمرت بیشتر به دنیا بود و کاش خارج از دنیای مجازی دیگر لذت های زندگی رو نیز درک میکردی تو دلم گفتم ای آنکس که ندیده شناختمت برو به خود خدا می سپارمت .
این نوجوان ۱۳ ساله گناهی که نداشت خداوند روحش رو سرشار از شادی و لذت ابدی قرار بدهد انشاالله
به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)
قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران
علاقه مندي ها (Bookmarks)