FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 10 از 42 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 91 به 100 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #91

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان*پزشک پرسیدم شما چطور می*فهمید
    که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

    روان*پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می*کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و
    یک سطل جلوى بیمار می*گذاریم و از او می*خواهیم که وان را خالى کند.

    من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ*تر است.

    روان*پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می*دارد.


    روان*پزشک پرسيد:شما می*خواهید تخت*تان کنار پنجره باشد؟
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  3. تعداد 4 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #92

    موتور سوار

    نوع موتور
    .
    نوشته ها
    1
    تشکر
    2
    Last Online
    17-10-1390 @ 01:16 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نامه مادر غضنفر به غضنفر

    گضنفر جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،* آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

    وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادث خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی ۱۰ کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم ۱۰ کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم.. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.

    آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش ۴ روز طول کشید ،*دومیش ۳ روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید

    گضنفر جان،*آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.

    پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز ۸۰۰،* ۹۰۰ نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا،* چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.

    ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.

    دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،*اون هم دوتیکه است.. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی.

    اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی.

    راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!*شرمنده.

    همین دیگه … خبر جدیدی نیست.

    قربانت .. مادرت.

    راستی:*گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، *ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم

    ---------- Post added at 02:50 PM ---------- Previous post was at 02:48 PM ----------

    گفتمان شتر و مادرش

    آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:

    بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟

    شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟

    بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.

    بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟

    شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.


    بچه شتر: چرا مژه های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.


    شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.


    بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است… .


    بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم… ..


    شتر مادر: بپرس عزیزم.


    بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟

  5. #93

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض

    فردی از پروردگار در خواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد

    خداوند پذيرفت
    او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف ديگ بزرگ غذا نشسته بودند
    همه گرسنه نا اميد و در عذاب بودند
    هر کدام قاشقی داشت که به ديگ می رسيد
    ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود
    به طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند
    عذاب آنها وحشتناک بود !
    آنگاه خداوند گفت :
    اکنون بهشت را به تو نشان می دهم
    او به اتاق ديگری که درست مانند اولی بود وارد شد
    ديگ غذا ...
    جمعی از مردم ...
    همان قاشقهای دسته بلند ...
    ولی در آنجا همه شاد و سير بودند
    آن مرد گفت : نمی فهمم !!!
    چرا مردم اينجا شادند
    در حالی که در اتاق ديگر بد بختند؟
    با آنکه همه چيزشان يکسان است؟
    خداوند تبسمی کرد و گفت :
    خيلی ساده است
    در اينجا آنها ياد گرفته اند که يکديگر را تغذيه کنند
    هر کسی با قاشقش غذا در دهان ديگری می گذارد
    چون ايمان دارد که کسی هست که در دهانش غذايی بگذارد
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي

  6. تعداد 5 کاربر از SAEED برای این پست تشکر کرده اند.


  7. #94

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض

    مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند.
    وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند بعنوان آخرین خواسته و وصیت چیزی را از آنها بخواهیم تا برای هریک از ما انجام بدهند.

    هریک از دوستانم تقاضاهای خود را گفتند و آنان خواسته های دو دوستم را انجام دادند وسپس آنها را کشتند.

    وقتی نوبت به من رسید بسیار وحشت زده و ترسیده بودم....
    که ناگهان فکری به خاطرم رسید و به آنها گفتم:

    آخرین خواسته من در زندگی این است که لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!


    نتیجه اخلاقی : زشت ترین زن دنیا وجود خارجی نداره بخصوص با تکنولوژیهای پزشکی امروزی که بعضا لولو تحویل گرفته و هلو ...

    ---------- Post added at 12:18 PM ---------- Previous post was at 12:14 PM ----------

    يك زن و مرد به دفتر مشاوره زناشوئي مراجعه ميكنند
    مشاور ميگه چه كمكي از دست من بر مياد؟
    مرد ميگه ما س×ك×س ميكنيم شما ايرادات ما رو بهمون بگيد
    مشاور با تعجب زياد قبول ميكنه
    بعد از اتمام كار ميگن چطور بود ؟ مشاور ميگه هيچ ايرادي نداشت
    زن و مرد پنجاه دلار ويزيت مشاور رو پرداخت ميكنن و ميرن
    هفته بعد باز هم همون دو نفر مراجعه ميكنن و همون درخواست رو دارن
    مشاور باز هم با تعجب قبول ميكنه
    سه ماه اين روش ادامه پيدا ميكنه مشاور بعد از سه ماه به مرد ميگه حالا من
    يه سوال از شما دارم .
    شما از اين كار چه نفعي مي بريد كه سه ماه هر ماه چهار بار هر بار پنجاه دلار ميپردازيد كه من نحوه س×ك×س شما رو تاييد كنم؟
    مرد ميگه
    ما دنبال چيزي نيستيم
    اين خانم شوهر و بچه داره پس خونه اونا نميتونيم بريم
    من هم زن و بچه دارم پس خونه ما هم نميتونيم بريم
    مسافر خونه 98 دلاره هتل هم 138 دلاره
    ولي ويزيت شما 50 دلاره كه 43 دلار اون رو بيمه پرداخت ميكنه

    قيافه مشاور بعد از اين اقرار ديدني بوده نه؟


    ویرایش توسط SAEED : 04-01-1390 در ساعت 01:17 بعد از ظهر
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي

  8. تعداد 3 کاربر از SAEED برای این پست تشکر کرده اند.


  9. #95

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    یك زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند...

    در آنجا پسر كوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.

    روز اوّل كه پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسيد: پسرم تعريف كن ببينم امروز در مدرسه چي ياد گرفتي؟

    پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سيگار كشيدن به ما گفتند، خانم معلّم برايمان يك كتاب قصّه خواند و يك كاردستي هم درست كرديم.

    پدر پرسيد: رياضي و علوم نخوانديد؟ پسر گفت: نه

    روز دوّم دوباره وقتي پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تكرار كرد.

    پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش كرديم، ياد گرفتيم كه چطور اعتماد به نفسمان را از دست ندهيم، و زنگ آخر هم به كتابخانه رفتيم و به ما ياد دادند كه از كتاب هاي آنجا چطور استفاده كنيم.

    بعد از چندين روز كه پسر مي رفت و مي آمد و تعريف مي كرد، پدر كم كم نگران شد چرا كه مي ديد در مدرسه پسرش وقت كمي درهفته صرف رياضي، فيزيك، علوم، و چيزهايي كه از نظر او درس درست و حسابي بودند مي شود.

    از آنجايي كه پدر نگران بود كه پسرش در اين دروس ضعيف رشد كند به پسرش گفت: پسرم از اين به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو رياضي و فيزيك كار كنم.

    بنابراين پسر دوشنبه ها مدرسه نمي رفت...

    دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند كه چرا پسرتان نيامده.

    گفتند مريض است !!!

    دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز يك بهانه اي آوردند !

    بعد از مدّتي مدير مدرسه مشكوك شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت كند...

    وقتي پدر به مدرسه رفت باز سعي كرد بهانه بياورد امّا مدير زير بار نمي رفت. بالاخره به ناچار حقيقت ماجرا را تعريف كرد. گفت كه نگران پيشرفت تحصيلي پسرش بوده و از اين تعجّب مي كند كه چرا در مدارس اروپایی اينقدر كم درس درست و حسابي مي خوانند...؟!

    مدير پس از شنيدن حرف هاي پدر كمي سكوت كرد و سپس جواب داد:

    ما هم 70 سال پيش مثل شما فكر مي كرديم !!!
    ویرایش توسط BKING : 18-02-1390 در ساعت 10:21 بعد از ظهر
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  10. تعداد 3 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  11. #96

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    Apache160,Ravan 200,RKV 200
    شغل و حرفه
    ازاد
    نوشته ها
    858
    تشکر
    3,163
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    29-12-1397 @ 02:07 بعد از ظهر

    پیش فرض

    کامل پست نکردی
    اﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮاﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﺪ ﺷﻦ, ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ اﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺩ ﺷﻦ

  12. #97

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    Apache160,Ravan 200,RKV 200
    شغل و حرفه
    ازاد
    نوشته ها
    858
    تشکر
    3,163
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    29-12-1397 @ 02:07 بعد از ظهر

    پیش فرض

    همسرم از من خواست که با زن دیگری برای

    شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا
    دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد



    زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه
    شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی
    و نامنظم به او سر بزنم.آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با
    نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک
    دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست.به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد
    بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت
    خواهد برد



    آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او
    هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود
    و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن
    همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته
    امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند



    ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان
    گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران
    مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی
    حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من
    کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در
    پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو
    بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد
    بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.وقتی او را
    به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من
    هم قبول کردم.وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش
    گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم



    چند روز بعد مادر م در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع
    شد که بتوانم کاری کنم.کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن
    شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید.یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود:
    نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو
    و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته
    است، دوستت دارم پسرم.در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به
    عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم.
    هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست.زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها
    اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود. امروز بهتر از دیروز و
    فرداست
    اﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮاﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﺪ ﺷﻦ, ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ اﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺩ ﺷﻦ

  13. تعداد 5 کاربر از Alireza برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #98

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    اینم یه داستان روسی که خیلی جالبه و مشت محکمیه به دهان ریش سفیدان فامیل که میگن فقط به فکر آینده تون باشین!!!

    ---------------------------------------------------

    هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره*ي ويلان را از ياد نمي*برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي*کنم، به ياد ويلان مي*افتم ...

    ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه*ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي*گرفت و جيبش پر مي*شد، شروع مي*کرد به حرف زدن ...

    روز اول ماه و هنگامي*که که از بانک به اداره برمي*گشت، به*راحتي مي*شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

    ويلان از روزي که حقوق مي*گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي*کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي*کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

    من يازده سال با ويلان هم*کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي*شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي*کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

    کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي*اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

    هيچ وقت يادم نمي*رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره*اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

    بهت زده شدم. همين*طور که به او زل زده بودم، بدون اين*که حرکتي کنم، ادامه دادم:
    همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
    ويلان با شنيدن اين جمله، همان*طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
    تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
    گفتم نه
    گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
    گفتم: نه !
    گفت: اصلا عاشق بودي؟
    گفتم: نه
    گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
    گفتم: نه !
    گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
    با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!

    ويلان همين*طور نگاهم مي*کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

    حالا که خوب نگاهش مي*کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله*اي را گفت. جمله*اي را گفت که مسير زندگي*ام را به کلي عوض کرد.

    ويلان پرسيد: مي*دوني تا کي زنده*اي؟
    جواب دادم: نه !
    ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  15. تعداد 6 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  16. #99

    کاربر فعال تهران

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    MEGELLI 250 R
    شغل و حرفه
    لوازم یدکی خودرو
    نوشته ها
    424
    تشکر
    481
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    28-08-1395 @ 09:46 بعد از ظهر

    پیش فرض

    شاید این پست جاش اینجا نباشه من از مدیر سایت پوزش میخاهم ولی باید این مطالب را به دوستان میگفتم که چنین بلایی سر دوستان نیاد
    داستان کلاهبرداری که میخاهم تعریف کنم مربوط میشه به 14.1.1390 برای خرید موتور
    برای خرید موتور مگلی دنبال مغازه ای بودم که قیمت مناسبی داشته باشه تا با یک مغازه که در بالای رودکی روبروی راهنمایی رانندگی تقاطع خیابان ازادی اشنا شدم
    قیمت موتور را به قیمت همان شرکت یعنی 4850000 تومان میگفت اما خبر نداشتم که چه کلاهی سر من قراره بره
    وقتی قولنامه نوشت بابت بیمه 80000 تومان از من گرفت و وقتی فردای ان روز موتورو تحویل داد بابت شیرنی بچه ها 10000 تومان دیگه هم گرفت زمانی که من دیدم موتور فلاپ پایین ان بسته نشده بابت بستن ان 30000 تومان دیگه هم گرفت
    من هم که چاره ای نداشتم وگرنه فلاپشو نمیبست و میگفت این خیلی سخته کار هر کسی نیست و از اینجور حرفا
    کلا تا اینجا از من بابت موتور و بیمه ان 4970000 تومان پول گرفه شد
    برای کارهای کارت سوخت و کارت موتور هم 30000 تومان پرداخت کردم
    بعد از یک ماه که سند موتور امد بابت تحویل دادن ان و به قول خودش مخارج سند 30000 تومان دیگر از من گرفت که مجموع 5030000 تومان یک موتور مگلی برای من اب خورد
    اینها همه از نظر مالی بود و خیلی مساعل اعساب خوردکنی دیگه هم داشت مثل خط داشتن موتور و یکی بیشتر نداریم برو فردا بیا موتورو میدیم . باطری خراب و کم بودن روغن و نشتی باک و کتک کاری و دعوا اخر سر و بازی در اوردن سر تحویل سند (به خاطر دعوایی که داشتیم ) ... خیلی چیزای دیگه که فکرشو میکنم اعسابم داغون میشه
    دوستان یک پیشناهاد دوستانه دارم به هیچ عنوان از مغازه بالای رودکی روبروی راهنمایی رانندگی موتور نخرید که سرتون کلاه میزاره جوری که چاره ای به پرداخت این پولها ندارید یا باید بیخیال قولنامه بشید که 50 تومان زرره یا هر کدام از این پولارو ندهید به شما سند موتور رو تحویل نمیده خلاصه میفتین توی تورش
    من که اگه کلاهم بیفته اونجا دیگه نمیرم دنبالش فقط حیف که یک سری حرفارو تو این سایت نمیشه زد
    با تشکر

  17. تعداد 4 کاربر از danial-sdt برای این پست تشکر کرده اند.


  18. #100

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    Apache160,Ravan 200,RKV 200
    شغل و حرفه
    ازاد
    نوشته ها
    858
    تشکر
    3,163
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    29-12-1397 @ 02:07 بعد از ظهر

    پیش فرض

    تمام مغازه دارا اینجوری هستن باید باهاشون مثل خودشون رفتار کرد تا نتونن زرنگ بازی در بیارن
    عوضش برات تجربه شد
    اﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮاﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﺪ ﺷﻦ, ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ اﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺩ ﺷﻦ

  19. کاربر زیر از Alireza برای این پست تشکر کرده است


صفحه 10 از 42 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 08:41 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا