FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 7 از 41 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 61 به 70 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    يك پسر تگزاسي براي پيدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به يكي از اين فروشگاه هاي بزرگ كه همه چيز ميفروشند (Everything Under a Roof) در ايالت كاليفرنيا ميرود. مدير فروشگاه به او مي گويد يك روز فرصت داري تا به طور آزمايشي كار كرده و در پايان روز با توجه به نتيجه كار در مورد استخدام تو تصميم مي گيريم.




    در پايان اولين روز كاري مدير به سراغ پسر رفت و از او پرسيد كه چند فروش داشته است؟

    پسر پاسخ داد كه يك فروش!

    مدير با تعجب گفت: تنها يك فروش؟ متقاضيان بي تجربه در اينجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟

    پسر گفت: 134999.50 دلار.

    مدير تقريبا فرياد كشيد: 134999.50 دلار؟ مگه چي فروختي؟

    پسر گفت:اول يك قلاب ماهيگيري كوچك فروختم، بعد يك قلاب ماهيگيري بزرگ، بعد يك چوب ماهيگيري گرافيت به همراه يك چرخ ماهيگيري 4 بلبرينگه. بعد پرسيدم كجا ميريد ماهيگيري؟ گفت: خليج پشتي.من هم گفتم پس به قايق هم احتياج داريد و يك قايق توربوي دو موتوره به او فروختم.بعد پرسيدم ماشينتان چيست و آيا ميتواند اين قايق را بكشد؟ كه گفت هوندا سيويك.پس منهم يك بليزي 4WD به او پيشنهاد دادم كه او هم خريد.

    مدير با تعجب پرسيد:او آمده بود كه يك قلاب ماهيگيري بخرد و تو به او قايق و بليزر فروختي؟

    پسر به آرامي گفت: نه، او آمده بود يك بسته نوار بهداشتي بخرد كه من گفتم پس ر..ه شده به آخر هفته ات. بيا يك برنامه ماهيگيري ترتيب بدهيم!!!!!!!
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  2. تعداد 3 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  3. #2

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    مردي با اسلحه وارد يك بانك شد و تقاضاي پول كرد.

    وقتي پولهارا دريافت كرد رو به يكي از مشتريان بانك كرد و پرسيد : آيا شما ديديد كه من از اين بانك دزدي كنم؟
    مرد پاسخ داد : بله قربان من ديدم.

    سپس دزد اسلحه را به سمت شقيقه مرد گرفت و او را در جا كشت.

    او مجددا رو به زوجي كرد كه نزديك او ايستاده بودند و از آنها پرسيد: آيا شما ديديد كه من از اين بانك دزدي كنم؟

    مرد پاسخ داد : نه قربان ، من نديدم ؛ اما همسرم ديد!
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  4. تعداد 3 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  5. #3

    همـــــــکار ســـــــابـــــــق

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    Apache160,Ravan 200,RKV 200
    شغل و حرفه
    ازاد
    نوشته ها
    858
    تشکر
    3,163
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    29-12-1397 @ 02:07 بعد از ظهر

    پیش فرض

    برنامه روزانه ملتهای
    مختلف


    امريکا : 12 ساعت کار ، 6 ساعت استراحت ، 1 ساعت ماندن
    در ترافيک ، 3 ساعت تماشای تلويزيون ، 1 ساعت کار با اينترنت ،1 ساعت تماشای پلی
    بوی


    فرانسه : 8 ساعت کار ، 6 ساعت استراحت ، 2 ساعت قدم زدن در
    خيابان ، 4 ساعت کتاب خواندن ، 2 ساعت حرف زدن عليه تلويزيون ، 2 ساعت
    خنديدن

    ايتاليا : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 4 ساعت غذا خوردن ، 6
    ساعت حرف زدن ، 2 ساعت خيابان گردی


    آلمان : 8 ساعت کار ، 8 ساعت
    خواب ، 2 ساعت اضافه کار ، 2 ساعت تماشای مسابقات تلويزِيونی ، 2 ساعت مطالعه ، 2
    ساعت فکر کردن به خودکشی


    کوبا : 8 ساعت کار ، 8 ساعت تفريح ، 4
    ساعت خواب ، 4 ساعت گوش کردن به سخنرانی کاسترو


    عربستان سعودی :
    8 ساعت تفريح همراه با کار ، 6 ساعت تفريح همراه با خريد در خيابان ، 10 ساعت
    خواب


    مصر : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 8 ساعت کشيدن قليان ، 2
    ساعت گوش کردن به ام کلثوم ، 2 ساعت حرف زدن در باره جمال
    عبدالاناصر


    هندوستان : 8 ساعت جستجوی کار ، 6 ساعت خواب ، 6 ساعت
    تماشای فيلم ، 2 ساعت جستجو برای محل خواب ، 2 ساعت برای رد شدن از
    خيابان


    پاکستان : 4 ساعت کار غير مجاز ، 8 ساعت خواب مجاز، 8
    ساعت اعتراض عليه کودتا ، 4 ساعت فرا ر از دست پليس


    ايران : 8
    ساعت خواب ، 4 ساعت استراحت ،4 ساعت ارسال اس ام اس و تعریف جوکهای رشتی و ترکی ، 4
    ساعت حرکت در ترافيک ، 1 ساعت کار ،1 ساعت بحث در باره ازدواج موقت

    ---------- Post added at 12:08 AM ---------- Previous post was at 12:08 AM ----------

    سي تا قزويني تو يه اطاق خوابيده
    بودن!يكيشون انگشتشو ميكنه تو پريز برق همه شون ميميرن


    ---------- Post added at 12:09 AM ---------- Previous post was at 12:08 AM ----------

    یه روز یه پسر جوون داشت تو خیابون دم کن
    میفروخت داد میزد: دم کنی 1000 دم کنی 1000 دم کنی 1000 یه دفعه یه پیر زن سرش رو
    از پنجره میکنه بیرون میگه پسرم تا ته کنی چند؟؟؟؟
    اﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮاﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﺪ ﺷﻦ, ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ اﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺩ ﺷﻦ

  6. تعداد 3 کاربر از Alireza برای این پست تشکر کرده اند.


  7. #4

    همکار سابق

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    ravan rv
    نوشته ها
    760
    تشکر
    1,155
    Last Online
    29-02-1394 @ 01:39 بعد از ظهر

    پیش فرض

    گاهی واژه ای را نادرست تلفظ می کنند و همان اشتباه بر سر زبان می افتد. تا پنجاه سال پیش مردم در زمستان برای گرم شدن دور کرسی می نشستند و برای سرگرمی و وقت گذرانی گاهی چرت و پرت هایی به هم می بافتند و می خندیدند و این سخنان را
    "کُرسی شعر" نامیده شد که ما امروزه آن را بد تلفظ می کنیم.من تلفّظ درست این واژه را هنگامی که کودکی بیش نبودم از پیرمرد با سوادی شنیدم و از آن هنگام این را به یاد دارم . در آن وقت ندانستم منظور او چیست.چون همیشه به گونه ی دیگر شنیده بودم

  8. تعداد 4 کاربر از Red Hat برای این پست تشکر کرده اند.


  9. #5

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند
    سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
    شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .
    همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
    سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"
    همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود"
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  10. تعداد 8 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  11. #6

    موتور سوار

    نوع موتور
    WAVE 125
    نوشته ها
    28
    تشکر
    17
    Last Online
    19-04-1390 @ 02:01 بعد از ظهر

    پیش فرض

    مرد جواني مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب مي شنيد مسخره ميكرد.
    شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا كافي بود.
    مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون استخر شيرجه برود.
    ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را روشن كرد.
    آب استخر براي تعمير خالي شده بود!



  12. تعداد 2 کاربر از Liliom برای این پست تشکر کرده اند.


  13. #7

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد متوجه نامه*ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود
    ... " نامه ای به خدا "
    با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود :
    خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه زندگی*ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یك نفر كیف مرا كه 100 دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود كه تا پایان ماه باید خرج می كردم. یكشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت كرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم هیچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من كمك كن
    كارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همكارانش نشان داد. نتیجه این شد كه همه آنها جیب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاری روی میز گذاشتند
    در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند
    همه كارمندان اداره پست از اینكه توانسته بودند كار خوبی انجام دهند خوشحال بودند
    عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این كه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید كه روی آن نوشته شده بود
    نامه ای به خدا
    همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند.
    مضمون نامه چنین بود
    خدای عزیزم: چگونه می توانم از كاری كه برایم انجام دادی تشكر كنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا كرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی من به آنها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان بی شرف اداره پست آن را برداشته اند!!!
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  14. تعداد 4 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  15. #8

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    ازدواج

    پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
    پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
    پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
    پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است

    پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
    پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
    بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
    پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
    بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است

    بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
    پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
    مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
    پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
    مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
    و معامله به این ترتیب انجام می شود

    ---------- Post added at 02:17 PM ---------- Previous post was at 02:01 PM ----------

    خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطارپايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فورا متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالا شايسته حضور در کمبريج هم نيستند

    مرد به آرامي گفت: « مايل هستيم رييس راببينيم .» منشي با بي حوصلگي گفت:« ايشان تمام روز گرفتارند.» خانم جواب داد : « ما منتظر خواهيم شد. »
    منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند.

    اما اين طور نشد. منشي خسته شد و سرانجام تصميم گرفت مزاحم رييس شود ، هرچند که اين کار نامطبوعي بود که همواره از آن اکراه داشت. وي به رييس گفت:« شايد اگرچند دقيقه اي آنان را ببينيد، بروند.»

    رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و سرتکان داد. معلوم بود شخصي با اهميت او وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اينکه لباسي کتان و راه راه وکت وشلواري خانه دوز دفترش را به هم بريزد،خوشش نمي آمد. رييس با قيافه اي عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوي آن دو رفت.

    خانم به او گفت: « ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اماحدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم ؛ بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم. » رييس تحت تاثير قرار نگرفته شده بود ... ا و يکه خورده بود. با غيظ گفت:« خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد ، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم ، اينجا مثل قبرستان مي شود .»

    خانم به سرعت توضيح داد :« آه ، نه. نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم .» رييس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت: « يک ساختمان ! مي دانيد هزينه ي يک ساختمان چقدراست ؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت ونيم ميليون دلار است.»

    خانم يک لحظه سکوت کرد. رييس خشنود بود. شايد حالا مي توانست ازشرشان خلاص شود.

    زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: « آيا هزينه راه اندازي دانشگاه نيزهمين قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم ؟» شوهرش سر تکان داد. قيافه رييس دستخوش سر درگمي و حيرت بود. آقا و خانم" ليلاند استنفورد" بلند شدند و راهي ايالت کاليفرنيا شدند ، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که نام آنها را برخود دارد:

    دانشگاه استنفورد

    يعني دومين دانشگاه برتر در تمام دنيا
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  16. تعداد 2 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  17. #9

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    روزی مرد کوری روی پله*های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:
    من کور هستم لطفا کمک کنید !
    روزنامه نگار خلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید که بر روی ان چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
    امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
    وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید، هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
    حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید. این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید.

    ---------- Post added at 01:59 PM ---------- Previous post was at 01:56 PM ----------

    خاطرات سربازان انگليسي در ايران


    سوم فروردين

    ما امروز به خاک ايران تجاوز کرديم همه اش هم تقصير فيليکس بود چون هرچه من به او گفتم که ما وارد آبهاي نيلگون خليج فارس شديم اون گفت نه نشديم جي پي اس نشون ميده که نشديم. راست هم مي گفت ولي باز هم تقصير اون بود چون من صد دفعه گفتم از اين جي پي اس هاي ارزان ژاپني نخريم بريم جي پي اس صاايران بخريم که الان صنعت الکترونيک دنيا رو قبضه کرده و يک اينچ هم خطا نداره ولي به گوشش نرفت که نرفت.

    چهارم فروردين

    اين ايراني ها واقعا مهمان نوازند. ديروز وقتي ما خواستيم از قايق تندرو پياده شيم هرچي من خواستم کرايه ي قايق را بدم آن آقا ريشوئه که پشت تيربار بود گفت نه، حساب شده. وقتي هم که ما پياده شديم فرش قرمز انداخته بودند و دو تا دختر سياه سوخته آمدند دسته گل به ما دادند و گروه سرود هم آهنگ ورزشکاران پيروز بادا رخشان چون گل هر روز بادا را اجرا کردند و خلاصه کلي تحويلمون گرفتند.

    پنجم فروردين

    اينجا عيد است انگار. ايراني ها هم بابانوئل دارند منتها يک مقدار ريش اش را بد اصلاح کرده و کلا جوادتر از بابانوئل است. ايراني ها در عيد نوروز به ديدن هم مي روند و هي تخمه مي خورند و هي همديگر را مي بوسند البته مردها مردها را و زنها زنها را.اينجا به ما يک آپارتمان داده اند که چهارده نفره تويش زندگي کنيم، يک آپارتمان را هم تکي داده اند به في. هرچه هم که ما مي گوييم خب اين چه کاريه که ما توي اين آپارتمان پاي يکي مان توي دهن آن يکي باشد و مثل ساردين بخوابيم و في تنهايي توي آن آپارتمان باشد به خرجشان نمي رود و مي گويند اختلاط زن و مرد نبايد باشد. فيليکس به آنها گفت بابا ما توي ناوچه که بوديم همه يک جا مي خوابيديم هيچ مساله اي هم نبود. ولي اينها با وجود اينکه خيلي مهربان هستند به خرجشان نمي رود.جان گفت:ولي اين کار شما مصداق انفراديست.ولي آقا ريشوئه گفت:تقصير ما نيست اگر شما دو تا زن در پرسنل تان داشتيد الان آن خواهر در انفرادي نمي افتاد.يک روسري هم سر في کرده اند که شده عينهو کلفت هاي داستان هاي ديکنز.

    ششم فروردين

    امروز تورليدرمان آمد و ما را برد ديدن کاخ هاي شاه. توي راه گفت که شاه و درباريان چقدر پول ملت را حيف و ميل مي کرده اند و کاخ هايشان را پر از اجناس آنتيک کرده بوده اند. ما که هرچه اتاق هاي کاخ را ديديم خالي بود. يک جا فقط يک ميزناهارخوري بود که مي گفتند خيلي گران است و شاه پشت آن بيت المال را ميل مي کرده. يک جا هم يک ميز تحرير بود که من از تور ليدر پرسيدم اين چرا باقي مانده؟ که تور ليدر تکانش داد و ديديم لق مي زند و قابل استفاده نبوده.در کل اصلا از آن زرق و برق کاخ هاي مشرق زمين خبري نبود و من فهميدم رسانه هاي ما چقدر به ما دروغ مي گفته اند. بعد ما را بردند موزه جواهرات سلطنتي که خيلي زيبا بود و ما پرسيديم اگر شاه اينقدر بد بوده براي چي اينها را بار نکرده ببرد؟ گفتند چون ملعون فکر مي کرد بر مي گردد مثل بيست و هشت مرداد.آقاهه اين را با يک اخمي گفت که ما مجاب شديم.

    هفتم فروردين

    امروز تور ليدرمان ما را صبح زود بيدار کرد و گفت مي خواهيم برويم شمال و نمک آبرود. ما که خوابمان مي آمد گفتيم مگر مريضيم اين وقت صبح سپيده نزده برويم، ما را در دوره ي آموزشي هم اين ساعت بيدار نمي کردند. گفت اگر نرويم جاده بسته مي شود. گفتيم يعني چي بسته مي شود؟ گفت چيز مهمي نيست ولي يک سنگي، بهمني، صخره اي، کوهي مي افتد روي سرمان.مساله اي نيست. هرسال همين است. گفتيم نمي شود با هواپيما برويم؟ گفت آنکه خطرش بيشتر است، هر شش ماه يک هواپيما يا مي افتد يا به کوه مي خورد يا آتش مي گيرد يا مي افتد داخل رودخانه اگر هيچکدام از اينها هم نشود شما امپرياليستها با موشک مي زنيدش. گفتيم با قطار؟ گفت آنکه هر دو سال يک بار يا منفجر مي شود يا از خط خارج مي شود يا اگر هيچي هيچي نشود آنقدر سريع است که سيزده به در مي رسيم مرزن آباد. گفتيم حالا چرا اصرار داريد ما از تهران برويم. گفت چون ما فکر مي کرديم تهران عيد خلوت مي شود ولي نشد و همانجور شلوغ و آلوده ماند و در اين تهران ماندن مصداق بارز شکنجه است و شما که نمي خواهيد فردا ما را براي اين مورد هم ببرند شوراي امنيت. ديديم طفلک راست مي گويد. اين شد که راه افتاديم.

    هشتم فروردين

    واقعا اين ايراني ها جماعت از جان گذشته اي هستند و بدا به حال کشوري که بخواهد با آنها سرشاخ شود.ديروز قبل از اينکه وارد جاده شويم پليس راه را بسته بود و مي گفت کوه ريزش کرده و جاده بسته است. اما ايراني ها با اصرار از پليس مي خواستند که به آنها اجازه ي عبور بدهند. حتا چند ماشين رفتند توي خاکي و دررفتند. ما برگشتيم. لوييز گفت اينها که براي متل قو حاضرند اينجور به استقبال مرگ بروند براي چيزهاي مهمتر چه مي کنند؟ به هرحال هرچه بود به خير گذشت. وقتي به آپارتمان برگشتيم برايمان تلويزيون آوردند و مجبور شديم چند سريال بامزه را ببينيم که واقعا مصداق بارز شکنجه بود و لوييز که حسابي عصباني شده بود به تورليدرمان گفت حتما اين مساله را به صليب سرخ اطلاع خواهد داد که تورليدرمان ترسيد و رفت دي وي دي فيلم سيصد را آورد که نشستيم و ديديم و دهانمان باز ماند که فيلمي که هنوز توي دنيا روي پرده است چطور دي وي دي اش اينجا پيدا مي شود که تورليدرمان گفت تازه آن را از کنار خيابان خريده نيم پوند که ما واقعا سورپريز شديم و تري گفت دنيا چطور مي خواهد اينها را تحريم کند؟

    نهم فروردين

    با اينکه ايراني ها خيلي مهمان نوازند ولي امروز در کل روز کسل کننده اي بود و اينجا هم عين لندن هوا باراني بود و انگار نه انگار ما آمده ايم تعطيلات آفتاب بگيريم. که تورليدرمان توضيح داد براي اينکه ما احساس غربت نکنيم متخصصان جوان ايراني با باروري مصنوعي ابرها خواسته اند محيطي شبيه لندن را برايمان ايجاد کنند.بعد جو از تورليدرمان خواست که يک تيغ ويلکينسون در اختيارش بگذارد که تورليدرمان گفت فقط ژيلت داريم و متاسفانه در تقسيم بندي بازار ايران فقط چاي و مايع ظرفشويي به انگليس رسيده و تيغ در انحصار آلمانهاست و اتومبيل در اختيار فرانسوي ها و کلا هر چيز بنجل ديگر در اختيار چيني ها. آخر سر هم يک تيغ سوسمار نشان به جو داد که ما فهميديم بيخود نيست اجناس ايران بازار دنيا را قبضه کرده است. دکتر به جو گفته که اصلا رد بخيه ها روي صورتش نمي ماند. خدا کند!

    دهم فروردين

    امروز ما را براي تماشاي يک مسابقه ي فوتبال به بزرگترين استاديوم ايران بردند که يک داربي حساس از سري مسابقات ليگ برتر ايران بود. واقعا بازي زيبايي بود و آدم را ياد بازيهاي زمين خاکي هاي چهارصد دستگاه لندن مي انداخت. اما تماشاچيان بازي از ايراني هاي فيلم سيصد وحشي تر به نظر مي رسيدند و به نظر من صدهزارتا از اينها يک شبه اروپا را مي توانند بگيرند.

    يازدهم فروردين

    اين ايراني ها واقعا مهمان نوازند. آنقدر مهمان نوازند که اشک آدم را درمي آورند. امروز فيليکس به مهماندارمان گفت آخر اين چه مهمان نوازي ايست که شما داريد؟ ما چقدر شنيتسل مرغ بخوريم؟ حالمان به هم خورد حتما بايد بروم شوراي امنيت. برايمان خاويار بياوريد. مهماندارمان با لحني که دل سنگ را آب مي کرد گفت در ايران خاويار پيدا نمي شود ما همه اش را مي فرستيم براي ساير مردم دنيا. فيليکس گفت: پس پسته بياوريد. مهماندارمان گفت پسته خيلي گران شده چون ما همه اش را صادر مي کنيم به کشورهاي شما. الان مردم ما فقط تخمه ژاپني مي خورند. بعد در حالي که اشک مي ريخت گفت اصلا اين فرشي که شما رويش نشسته ايد و شطرنج بازي مي کنيد ماشيني است چون ما ايراني ها راضي نمي شويم خودمان روي فرش دستباف بنشينيم وقتي دنيا روي زيلو مي نشيند براي همين دست بافهايش را مي دهيم به مردم دنيا و خودمان از بلژيک و چين و هند و ترکيه و مراکش فرش ماشيني وارد مي کنيم. به اينجا که رسيد تقريبا تمام بچه ها از خود بيخود شده بودند و جان رفت وسط ياران چه غريبانه را خواند و يک نيم ساعتي همه سينه زديم و صفايي کرديم.

    دوازدهم فروردين

    امروز يک روز ملي براي ايرانيان مهمان نواز است. امروز ما را بردند ميدان انقلاب که چهار ساعت جشن ملي در آنجا برگزار مي شد و واقعا خوش گذشت و ما فهميديم ايراني ها خيلي خوشحالند و همه اش جشن و عيد و تعطيلي و از اين چيزهاست و ديگر وقتي براي جنگ يا انجام عمليات تروريستي ندارند و رسانه هاي ما همه اش دروغ مي گفته اند.کارمن وسط جشن يکهو اختيارش را از دست داد و با مشت گره کرده فرياد زد: مرگ بر انگليس! و فيليکس هم گفت کاش ما آنروز با آن وانت سنگ مي رفتيم دم سفارت انگليس و يک درسي به اين اينگيليسيا مي داديم.

    سيزدهم فروردين

    امروز روز طبيعت است و ايراني ها به کوه و در و دشت رفته و از درخت مي روند بالا. ما را بردند تپه هاي عباس آباد که چون تورليدرمان يک وجب جا هم براي نشستن ما پيدا نکرد مجبور شديم برگرديم.

    امروز يک خبر بد هم به ما داده شد.اينکه تا دو روز ديگر بايد به انگليس برگرديم. تري گفت اعتصاب غذا خواهد کرد و نمي خواهد از ايران برود. جان هم پا به زمين مي کوبيد و مي گفت:نمي خوام، نمي خوام.ولي عصر ما را براي پرو لباس بردند هاکوپيان و براي همه ي مان کت و شلوار هاي قشنگي خريدند که رنگ آبهاي نيلگون خليج فارس بود. بعد اين آقاي مسابقه ي محله آمد و به اشلي گفت ده بار بگو خليج هميشگي فارس مال ماس و اشلي هم گفت و برنده شد و ما دست زديم. بعد هم فيليکس از آن آقا ريشوئه پرسيد چرا تا امروز ما را نگه داشتيد؟ آن آقا گفت خب چون رفتن شما يک سري کار اداري داشت و تا سيزدهم هم که همه جا تعطيله. فيليکس گفت: پس چرا چهاردهم ما را نمي فرستيد؟ که آن آقا گفت:اي بابا! بعد از سيزده روز تعطيلي چهاردهم کي حال کار کردن داره. ولي شب که برگشتيم با اينکه علف هم گره زده بوديم حال همه بد بود که يک دفعه جان بلند شد و شروع کرد به خواندن چنگ دل آهنگ دلکش مي زند...ناله ي عشق است و آتش مي زند که کلي گريه کرديم تا صبح شد.
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  18. تعداد 2 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  19. #10

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,100
    تشکر
    2,556
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    22-03-1404 @ 01:55 بعد از ظهر

    پیش فرض

    نجات غريق .....!!! ميخواستيم برای



    نجات غريق .....!!!

    ميخواستيم برای فروشگاه مان دو سه تا فروشنده استخدام کنيم . يک آگهی استخدام توی روزنامه گذاشتيم با اين مضمون که : به تعدادی فروشنده با تجربه نيازمنديم . داوطلبان می توانند از فلان روز تا فلان

    روز به اين آدرس مراجعه کنند
    عده ای زن و مرد آمدند و پرسشنامه ها را پر کردند و قرار شد هفته بعد برای مصاحبه مراجعه کنند .
    در روز مصاحبه ؛ يک جوان بيست و يکی دو ساله ؛ آمد جلوی من نشست و خيلی جدی و مودبانه به پرسش های من پاسخ داد .
    از او پرسيدم : آيا تجربه ای در امر فروشندگی داری ؟؟
    با قاطعيت گفت : نه !
    گفتم : ما در آگهی استخدام که در روزنامه چاپ کرده ايم ياد آور شده ايم که به فروشنده با تجربه احتياج داريم . شما چون تجربه ای در عرصه فروشندگی نداريد ؛ ما متاسفانه نمی توانيم شما را قبول کنيم .
    جوانک تاملی کرد و نگاهی به سقف انداخت و گفت : آقا من قبلا " نجات غريق " بودم !!

    گفتم : نجات غريق ؟؟
    گفت : آری !
    گفتم : نجات غريق چه ربطی به فروشندگی دارد ؟؟
    گفت : ای آقا ! سخت نگير ! من وقتی که نجات غريق بودم ؛ خودم شنا بلد نبودم !!!

    شروع کردم قاه قاه خنديدن و گفتم : از فردا بيا سر کار !!
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

صفحه 7 از 41 نخستنخست ... 3456789101117 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 01:45 قبل از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا