FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

نمایش نتایج: از 1 به 10 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

Hybrid View

  1. #1

    Banned

    محل سکونت
    تهران-سلسبیل
    نوع موتور
    Hyosung GT250r
    شغل و حرفه
    تاسیسات پکیج-کامپیوتر
    نوشته ها
    79
    تشکر
    348
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    06-02-1393 @ 09:38 قبل از ظهر

    پیش فرض

    حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خود را صد در صد بسازند !! ...

    اگر
    A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
    برابر باشد با
    1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10, 11, 12, 13, 14, 15, 16, 17, 18, 19, 20, 21, 22, 23, 24, 25,26

    آیا برای خوشبختی و موفقییت تنها تلاش سخت كافیست؟
    تلاش سخت = (Hard work)
    H+A+R+D+W+O+ R+K
    8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98%

    آیا دانش صد در صد ما را به موفقییت می رساند؟
    دانش = (Knowledge)
    K+N+O+W+L+E+ D+G+E
    11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96%

    عشق چگونه؟
    عشق = (Love)
    L+O+V+E
    12+15+22+5=54%

    خیلی از ما فکر می کردیم اینها مهمترین باشند مگه نه؟
    پس چه چیز 100% را می سازد؟؟؟
    پول = (Money)
    M+O+N+E+Y
    13+15+14+5+25= 72%

    رهبری = (Leadership)
    L+E+A+D+E+R+ S+H+I+P
    12+5+1+4+5+18+ 19+9+16=89%

    اینها كافی نیستند پس برای رسیدن به اوج چه باید كرد؟
    نگرش = (Attitude)
    1+20+20+9+20+ 21+4+5=100%

    آری اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم زندگی 100% خواهد شد
    نگرش همه چیز را عوض می کند، نگاهت را تغییربده چشمهایت را دوباره بشوی همه چیز عوض می شود

    ------------
    ----------
    --------

    حکایت شرلوک هلمز !! ...

    شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.
    نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست.
    بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟"
    واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم"
    هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟"
    واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد "

    شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: "واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند ..."


    ---------
    ------
    ----

    درســی بــــزرگ از یـک کـــودک !! ...


    سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.
    ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

    پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟
    برادر خردسال اندکی تردید کرد و ....
    سپس نفس عمیقی کشید و گفت : بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

    در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.
    سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
    نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت : آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

    پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود !!


    ------
    ----
    --

    اوج بــخــشــنـدگـــی ! ...

    حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟»
    گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت.
    فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد.
    مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .
    گفتم : « والله این بسی خوش بود.»
    غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را (آن قسمت ) را می پخت و پیش من می آورد.

    و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم.
    چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
    پرسیدم که این چیست؟
    گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید).

    وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
    گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟

    پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟»
    گفت : « سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»
    گفتند : « پس تو کریمتر از او باشی! »
    گفت : « هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم.»
    ویرایش توسط Hayabusa namorde : 11-06-1389 در ساعت 04:37 بعد از ظهر

  2. تعداد 5 کاربر از Hayabusa namorde برای این پست تشکر کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 03:49 بعد از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا