FOLLOW INSTAGRAM PAGE
JOIN TELEGRAM GROUP

صفحه 3 از 42 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 411

موضوع: داستان های کوتاه و پند آموز

  1. #1

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض داستان های کوتاه و پند آموز

    چشم*هایتان را باز می*کنید. متوجه می*شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست*هایتان را بررسی می*کنید. خوشحال می*شوید که بدن*تان را گچ نگرفته*اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می*دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می*شود و سلام می*کند. به او می*گویید، گوشی موبایل*تان را می*خواهید. از این*که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده*اید و از کارهایتان عقب مانده*اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می*آورد. دکمه آن را می*زنید، اما روشن نمی*شود. مطمئن می*شوید باتری*اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می*دهید. پرستار می*آید.
    «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می*شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
    «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
    «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
    «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی*شه. شرکت*های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی*ها مشترکه».
    «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
    «شما گوشی*تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این*که به کما برید». «کما»؟!
    باورتان نمی*شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته*اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده*اید. مطمئن هستید که نه می*توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه*ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می*پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می*کنید تا زودتر مرخص*تان کند.
    «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
    «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!
    «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».
    «چه اتفاقی افتاده»؟
    «چیزی نشده! ولی بیرون از این*جا، هیچکس منتظرتون نیست».
    چشم*هایتان را می*بندید. نمی*توانید تصور کنید که همه را از دست داده*اید. حتی خودتان هم پیر شده*اید. اما جرأت نمی*کنید خودتان را در آینه ببینید.
    «خیلی پیر شدم»؟
    «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می*کشه تا دوره*های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..
    از پرستار می*خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..
    «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟
    «منظورت چه چیزاییه»؟
    «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟
    «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».
    «طرح جدید چیه»؟
    «اگر راننده*ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می*برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی*شه».
    «میدون آزادی هنوز هست»؟
    «هست، ولی روش روکش کشیدن».
    «روکش چیه»؟
    «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».
    «برج میلاد هنوز هست»؟
    «نه! کج شد، افتاد»!
    «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».
    «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس a380 مقاومت کنه».
    «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟
    «اوهوم»!
    «چه*طور این اتفاق افتاد»؟
    «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران*گردان برج».
    «این*که هواپیمای خوبی بود. مگه می*شه این*جوری بشه»؟
    «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».
    «چند نفر کشته شدن»؟
    «کشته نداد».
    «مگه می*شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟
    «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..
    «چرا»؟
    «آشپزخونه*اش بهداشتی نبود».
    «چی می*گی؟!… مگه می*شه آخه»؟
    «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات*داگ….».
    «الان وضعیت تورم چه*جوریه»؟
    «خودت چی حدس می*زنی»؟
    «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».
    «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».
    «پراید چنده»؟
    «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟
    «این دیگه چیه»؟
    «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده*ای از نیسان قشقایی ساختن».
    «همین جدیده، چنده»؟
    «۷۰میلیون تومن».
    «پس ماکسیما چنده»؟
    «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».
    «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟
    «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».
    «تونل توحید چه*طور»؟
    «تا قبل از این*که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».
    «شهردار بازنشسته شد»؟
    «آره».
    «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».
    «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح*ها خوابید».
    «چندتا خط مترو اضافه شده»؟
    «هیچی! شهردار که رفت، همه*جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».
    «یعنی چی»؟
    «از تونل*هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».
    «اتوبوس*های brt هنوز هست»؟
    «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می*شد».
    «توی نقش*جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»
    «نقش*جهان رو هم خراب کردن».
    «کی خراب کرد»؟
    «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه*عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».
    «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».
    «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!
    «چیو»؟
    «این*که همه این چیزها رو خالی بستم».
    «یعنی چی»؟
    «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی*ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی*ات»!
    «شما جنایتکارید! من الان می*رم با رییس بیمارستان صحبت می*کنم».
    «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».
    «ازش شکایت می*کنم»!
    « نمی*تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي


  2. #21

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,099
    تشکر
    2,555
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    03-03-1403 @ 05:23 بعد از ظهر

    پیش فرض

    چگونه یک خبر بد را بگوییم ؟!
    داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:
    مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
    - جرج از خانه چه خبر؟
    - خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
    - سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
    - پرخوری قربان.
    - پرخوری؟ مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
    - گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
    - این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
    - همه اسب های پدرتان مردند قربان.
    - چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
    - بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
    - برای چه این قدر کار کردند؟
    - برای اینکه آب بیاورند قربان!
    - گفتی آب؟ آب برای چه؟
    - برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان.
    - کدام آتش را؟
    - آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
    - پس خانه پدرم سوخت؟ علت آتش سوزی چه بود؟
    - فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!
    - گفتی شمع؟ کدام شمع؟
    - شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
    - مادرم هم مرد؟
    - بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.
    - کدام حادثه؟
    - حادثه مرگ پدرتان قربان!
    - پدرم هم مرد؟
    - بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
    - کدام خبر را؟
    - خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت در این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان. خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  3. تعداد 5 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


  4. #22

    Banned

    محل سکونت
    تهران-سلسبیل
    نوع موتور
    Hyosung GT250r
    شغل و حرفه
    تاسیسات پکیج-کامپیوتر
    نوشته ها
    79
    تشکر
    348
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    06-02-1393 @ 09:38 قبل از ظهر

    پیش فرض

    ســــرعـت یـعـنــی ایــن! ...

    سه تا پسر درباره پدرهایشان لاف می زدند:

    اولی گفت: «پدر من سریعترین دونده است. اون می تونه یک تیر رو با تیرکمون پرتاب کنه و بعد از شروع به دویدن، از تیر جلو بزنه.»

    دومی گفت: «تو به این میگی سرعت؟ پدر من شکارچیه. اون شلیک میکنه و زودتر از گلوله به شکار میرسه.»

    سومی سرشو ت*** داد و گفت: «شما دو تا هیچی راجع به سریع بودن نمی دونید. پدر من کارمند دولتی است. اون کارشو ساعت 4:30 تعطیل میکنه و 3:45 تو خونه است!»

    ---------------------


    مــــــــردی که جهان را نجات داد ! ...

    اشتباه نکنید این فرد نه یک سیاستمدار بود و نه رییس یک سازمان بین*المللی.

    باید داستان را از اول مرور کنیم و به تاریخ اول سپتامبر سال 1983 برگردیم:
    اول سپتامبر سال 1983 بود و جنگ سرد بین ابرقدرت*های جهان -شوروی و آمریکا- با شدت تمام دنبال می*شد ، یک هواپیمای خطوط هوایی کره از فرودگاه جان اف *کندی نیویورک به مقصد سئول کره جنوبی حرکت می*کرد.
    در نیمه راه ، هواپیمای مسافری به اشتباه وارد حریم هوایی شوروی شد. جت*های روسی به این هواپیما نزدیک شدند، خلبانان جت*های روسی نمی*دانستند که هواپیما حاوی مسافرهای عادی است ، آنها به هواپیما اخطار کردند که اگر خودش را معرفی نکند ، به آن شلیک خواهند کرد ولی در نهایت پاسخی دریافت نکردند....
    گفته می*شود در واقع پرسنل پرواز هواپیما اخطار جنگنده*های روسی را دریافت نکرده بودند ، البته تا به امروز تئوری*های زیادی در این مورد وجود دارد. یک ساعت گذشت و جت*ها همچنان ، هواپیما را همراهی می*کردند تا اینکه از مقامات روسی دستور رسید که هواپیما نابود شود. این کار انجام شد و در نتیجه 269 مسافر کشته شدند...

    بعد از اینکه همه متوجه فاجعه شدند ، مقامات روسی سعی کردند عمل خود را توجیه کنند ولی رونالد ریگان رییس جمهور وقت آمریکا روس*ها را بربر دانست و کار آنها را «جنایتی علیه بشر که نباید فراموش شود» تلقی کرد.
    تنش بین ابرقدرت*های به حداکثر خود رسیده بود و نظامیان هر دو جبهه در حالت آماده*باش نظامی قرار گرفته بودند.
    در یک شب سرد در 26سپتامبر سال 1983، استانیسلاو یوگرافوویچ پتروف یک سرهنگ دوم نیروهای موشکی استراتژیک سر کارش بود او به جای همکارش که به علتی نتوانسته بود در محل کار ظاهر شود ، پست می*داد و آسمان شوروی را پایش می*کرد...
    کمی از نیمه*شب گذشته بود که پتروف هشداری از یک کامپیوتر گرفت : یک موشک اتمی از سوی آمریکا شلیک شده و مقصدش مسکو است!!!

    پروتکل نظامی از پیش تعریف* شده روس*ها در چنین شرایطی این بود که همه سلاح*های اتمی برای انجام یک ضد حمله به صورت سریع و آنی فعال شوند و پس از آن به مقامات نظامی و سیاسی اطلاع داده شود.
    صدای آلارم*ها در پناهگاهی که پتروف در آن بود به گوش می*رسید و نورهای قرمز به نشانه شناسایی موشک اتمی آمریکایی*ها به وسیله ماهواره*های روسی همه جا روشن بودند.
    ولی پتروف حس می*کرد هشدار کامپیوترها درست نباشد ، او فکر کرد که اگر آمریکا واقعا قصد حمله به شوروی را داشته باشد از همه موشک*هایش استفاده می*کند و با پرتاب صرفا یک موشک ، فرصت ضدحمله را به روس*ها نمی*دهد.

    لحظاتی بعد استرس در پناهگاه بیشتر شد و همه افسرها در تشویش بودند چرا که کامپیوترها ، موشک*های دوم ، سوم ، چهارم و پنجم را هم شناسایی کرده بودند.
    پتروف دو راه پیش رو داشت : به غریزه*اش اعتماد کند و همه اخطارهای کامپیوترها را ناشی از اشتباه آنها بداند و یا طبق پروتکل نظامی ، سیستم موشکی شوروی را فعال کند و آغازگر جنگی شود که بی*شک موجب مرگ میلیون*ها نفر می*شود.
    پتروف کار اول را انجام داد!!!

    با گذشت دقایقی معلوم شد که حق با پتروف بوده است.همه اینها ناشی از خطای کامپوتر و نقص در یک قطعه چند دلاری بود.پتروف حالا یک قهرمان بود ، او از جنگ اتمی پیشگیری کرده بود ، افسران دور و برش ، تصمیم شجاعانه او را ستودند.
    ولی مقامات کرملین اینگونه فکر نمی*کردند ، او به هر حال از پروتکل نظامی تخطی کرده بود ، اگر تصمیم او اشتباه از آب در می*آمد ، جان میلیون*ها نفر از شهروندان شوروی را به خطر می*انداخت. بنابراین تصمیم گرفته شد که پتروف به بازنشستگی پیش از موعد برود ، با حقوقی حدود 200 دلار در ماه!
    تا سال 1988 به خاطر حفظ اسرار نظامی کسی از تصمیم قهرمانانه پتروف آگاه نشد ، در این زمان یکی از افسران حاضر در آن پناهگاه کتابی در مورد واقعه نوشت و همه چیز را توضیح داد.

    هیچ کس نمی*داند که اگر پتروف ،آن افسر 44ساله* ،آن شب در آن پناهگاه نبود ، چه اتفاقی می*افتاد و باز کسی نمی تواند حدس بزند اگر همکار آقای پتروف آن روز در شیفت خودش حاضر می*شد چه تصمیمی می*گرفت ولی مسلم است که پتروف بیشتر از هر شخص دیگری باعث نجات جان انسان*ها شده است.
    شاید اگر آن تصمیم پتروف نبود ، الان من و شما در پشت مانیتورهایمان در حال خواندن این متن نبودیم!!!

    --------------------------
    --------------------------


    آتــــش بـــَــــــس ! ...

    ۲۴ سپتامبر ۱۹۱۴
    ارتشهای آلمان، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک با هم میجنگیدند.
    شب کریسمس جنگ را تعطیل میکنند تا دست کم برای چند ساعت کریسمس را جشن بگیرند.
    در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقهء خواندن در اپرا را نیز دارد شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک میکند.
    صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهه های دیگر میشنوند و با پرچمهای سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند
    و بسوی ارتش آلمان میروند.
    آنشب سربازان ۳ ارتش در کنار هم شام میخورند و کریسمس را جشن میگیرند ولی هر ۳ فرمانده توافق میکنند
    که از روز بعد صلح شکسته شود و جنک را از سر بگیرند!


    اینم عکس یادگاریشون


    صبح روز بعد دست و دل سربازان برای جنگ نمیرفت.
    شب قبل آنقدر با دشمن رفیق شده بودند که بی خیال جنگ شدند و از پشت خاکریز برای هم دست تکان میدادند!
    چند ساعت که گذشت باز هم پرچمهای سفید بالا رفت و پس از گفتگوی ۳ نماینده ارتشها تصمیم بر این
    گرفته شد که برای سرگرم شدن با هم فوتبال بازی کنند.
    آنها آنقدر با هم رفیق میشوند که با هم عکس میگیرند و حتی آدرس خانه های خود را به همدیگر میدهند
    تا بعد از جنگ به کشور های هم سفر کنند!
    کار به جایی میرسد که این ۳ ارتش به هم پناه میدهند و ...
    تنها چیزی که باعث میشود تا قضیه لو برود متن نامه هایی بود که سربازان برای خانواده هایشان فرستاده بودند
    و به آنها اطمینان داده بودند که اینجا از جنگ خبری نیست!

    سالها بعد کریس دی برگ متن یکی از این نامه های سربازان را در یک حراجی به قیمت ۱۵هزار یورو میخرد.
    پل مک کارتنی هم در ویدئوی یکی از کارهایش به این اتفاق ادای احترام کرده و سال ۲۰۰۵
    هم کریستین کاریون با استناد به مدارک این اتفاق فیلمی بنام "کریسمس مبارک"میسازد
    که اسکار بهترین فیلم خارجی را گرفت و حتی در جشنواره فیلم فجر نیز به نمایش درآمد.


    -----------------------

    اگر یک ایرانی سرمربی تیم ملی اسپانیا بود بعد از شکست به سوئیس چه می گفت؟! ...


    * علی دائی: خیلی ببخشید...عذر می خوام شما به این می گید فوتبال؟! نه عزیزم... ببخشید ...خیلی عذر می خوام، ما نباختیم، سوئیس بُرد، به کسی هم ربطی نداره!

    * فیروز کریمی: من امروز کت شانسم رو نپوشیدم، مربی سوئیس هم اسمش هیتسفیلده، میتسفیلده، این اصالتاً بچه محل ماست، با هم تیله بازی می کردیم تو بچگی، قبل از بازی گفت فیروز روت رو کم می کنم، بهش گفتم برو جلو بوق بزن! ولی به جاش دنده عقب اومد از رو ما رد شد باختیم، به نظرم باید فیفا ایشون رو بفرسته کلاس راهنمایی رانندگی! من حیث المجموع ما باختیم!

    * غلامحسین پیروانی: بضاعت تیم ما در همین حده، بودجه نداریم، امکانات نداریم، مهرزاد معدنچی نداریم، تیم جوونه، من خواستم علیزاده رو بکنم تو، دیدم اصلاً تو لیست 18 نفره نیست! اما خدا وکیلی سوئیس هم خوب بازی کرد، ما هم می تونستیم ببریم، اونا هم می تونستن ببرن که بُردن، مبارکشون باشه! شاعر در این مورد می گوید: سعدیا مرد نفوذ دار نمیرد هرگز مُرده آن است که حرفش به ریالی نخرند!

    * افشین قطبی: ما محشر بودیم، با قلب شیر اومدیم تو زمین، چهار دقیقه بین المللی بازی کردیم. وقتی تورس از داگ هوس اومد بیرون من فکر می کردم می تونه نتیجه رو چینج کنه ولی نشد، من داشتم کریزی می شدم، شما چی بهش می گین؟ اوه! بله! دیوونه دیوونه! دیوونه شو، دیوونه!!

    * اکبر میثاقیان: چیزی نمی گفت، به جایش با بطری آب معدنی کاسیاس و پیکه را توی زمین دنبال می کرد که کتکشان بزند و شوک وارد کند برای بازی های بعد!

    * امیر قلعه نوئی: پازل تاکتیکی ما خوب بود، در نیمه دوم روی ساختار دفاعی کار کردم و کل یوم تیم را 360 درجه تغییر دادم بینی بین اللهی آنالیزرامون بازی اونا رو قبلاً آنالیزور کرده بودن، ولی اونا رو یه حمله نصفه نیمه گل زدن، فوتبال همینه دیگه! البته یه دستایی تو کار بود که ما شکست بخوریم ولی من همه رو واگذار می کنم به اون بالایی که جای حق نشسته!
    ...
    ویرایش توسط Hayabusa namorde : 11-06-1389 در ساعت 01:43 قبل از ظهر

  5. تعداد 7 کاربر از Hayabusa namorde برای این پست تشکر کرده اند.


  6. #23

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض

    سیر تکاملی رفتار با دخترها در خانواده



    سال ۱۲۳۰ :

    مرد : دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!!

    زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!!

    مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!!

    – بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…

    سال ۱۲۸۰ :
    مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟

    زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها ! شکر خورد. !!! دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده…

    مرد (با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می کشمت… !!!

    – بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه …

    سال ۱۳۳۰ :
    مرد : چی؟ دانشسرا ؟؟ (همون دانشگاه خودمون) حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بو***ی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می ***م…

    زن: آقا، تورو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ (وقت) سکته می کنین آ…

    مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم . یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی…

    – بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه …

    سال۱۳۸۰ :

    مرد: کجا ؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون مثه جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من… تو رو… می کشم…

    زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).

    مرد: من… اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه… نه… نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره… !!! (لطفا بد برداشت نکنید !!! )

    سال ۱۴۰۰ :
    زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه…

    بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو میبخشه !!!

    ---------- Post added at 02:20 PM ---------- Previous post was at 02:13 PM ----------

    امپراطور يونان به کوروش کبیر گفت: ما براي شرف مي جنگيم شما براي پول
    کوروش کبیر پاسخ داد : هرکس براي نداشته هايش مي جنگد
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي

  7. تعداد 6 کاربر از SAEED برای این پست تشکر کرده اند.


  8. #24

    Banned

    محل سکونت
    تهران-سلسبیل
    نوع موتور
    Hyosung GT250r
    شغل و حرفه
    تاسیسات پکیج-کامپیوتر
    نوشته ها
    79
    تشکر
    348
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    06-02-1393 @ 09:38 قبل از ظهر

    پیش فرض

    حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خود را صد در صد بسازند !! ...

    اگر
    A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
    برابر باشد با
    1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10, 11, 12, 13, 14, 15, 16, 17, 18, 19, 20, 21, 22, 23, 24, 25,26

    آیا برای خوشبختی و موفقییت تنها تلاش سخت كافیست؟
    تلاش سخت = (Hard work)
    H+A+R+D+W+O+ R+K
    8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98%

    آیا دانش صد در صد ما را به موفقییت می رساند؟
    دانش = (Knowledge)
    K+N+O+W+L+E+ D+G+E
    11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96%

    عشق چگونه؟
    عشق = (Love)
    L+O+V+E
    12+15+22+5=54%

    خیلی از ما فکر می کردیم اینها مهمترین باشند مگه نه؟
    پس چه چیز 100% را می سازد؟؟؟
    پول = (Money)
    M+O+N+E+Y
    13+15+14+5+25= 72%

    رهبری = (Leadership)
    L+E+A+D+E+R+ S+H+I+P
    12+5+1+4+5+18+ 19+9+16=89%

    اینها كافی نیستند پس برای رسیدن به اوج چه باید كرد؟
    نگرش = (Attitude)
    1+20+20+9+20+ 21+4+5=100%

    آری اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم زندگی 100% خواهد شد
    نگرش همه چیز را عوض می کند، نگاهت را تغییربده چشمهایت را دوباره بشوی همه چیز عوض می شود

    ------------
    ----------
    --------

    حکایت شرلوک هلمز !! ...

    شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.
    نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست.
    بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟"
    واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم"
    هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟"
    واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد "

    شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: "واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند ..."


    ---------
    ------
    ----

    درســی بــــزرگ از یـک کـــودک !! ...


    سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.
    ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

    پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟
    برادر خردسال اندکی تردید کرد و ....
    سپس نفس عمیقی کشید و گفت : بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

    در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.
    سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
    نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت : آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

    پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود !!


    ------
    ----
    --

    اوج بــخــشــنـدگـــی ! ...

    حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟»
    گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت.
    فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد.
    مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .
    گفتم : « والله این بسی خوش بود.»
    غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را (آن قسمت ) را می پخت و پیش من می آورد.

    و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم.
    چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
    پرسیدم که این چیست؟
    گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید).

    وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
    گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟

    پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟»
    گفت : « سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»
    گفتند : « پس تو کریمتر از او باشی! »
    گفت : « هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم.»
    ویرایش توسط Hayabusa namorde : 11-06-1389 در ساعت 04:37 بعد از ظهر

  9. تعداد 5 کاربر از Hayabusa namorde برای این پست تشکر کرده اند.


  10. #25

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض

    در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می*فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می*کردند.
    فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می*برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد...
    به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
    به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست
    بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی*دهم...!

    نتیجه گیری از داستان : سرنوشت خریده نمی شود بلکه ساخته میشود ...
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي

  11. تعداد 6 کاربر از SAEED برای این پست تشکر کرده اند.


  12. #26

    Banned

    محل سکونت
    تهران-سلسبیل
    نوع موتور
    Hyosung GT250r
    شغل و حرفه
    تاسیسات پکیج-کامپیوتر
    نوشته ها
    79
    تشکر
    348
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    06-02-1393 @ 09:38 قبل از ظهر

    پیش فرض

    تـــعــریــف جهان سوم از قول دکتر حسابی! ...

    از قول ایشان نقل شده است : روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید : استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟
    فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.
    من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.
    به آن دانشجو گفتم جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود
    و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد!

    --


    کره شمالی : جهنم سرخ و نکبتی به نام کمونیسم

    کره شمالی و کوبا تنها نقاطی از جهان هستند که همچنان آلوده به کمونیسم یا همان طاعون سرخ قرن بیستم باقی مانده اند . کوبا به واسطه نزدیکی اش به آمریکا و روابط خارجی اش با بسیاری از کشورهای دنیا ، سرزمین نسبتا شناخته شده ای هست . اما بسیاری از مردم دنیا از وقایع و حقایق درون کره شمالی که با سیستمی استالینی اداره میشود ، خبر چندانی ندارند .
    رهبر کنونی کره شمالی کیم چونگ ایل هست . پدر وی هم رهبر سابق این کشور بود و کیم ایل سونگ نام داشت . البته مردم بدبخت کره شمالی رهبر حکومتشان را (معاون رهبر) می نامند چرا که به فرمودهء مقامات آن کشور ، کیم ایل سونگ نمرده است بلکه به خورشید پیوسته و هر روز جهان را گرم و روشن می کند . در نتیجه مقام رهبری ایشان محفوظ است . در کره شمالی تنها کسی که حق فکر کردن دارد رهبر حکومت است که فرماندهء بزرگ نامیده میشود . وقتی فرماندهء بزرگ دربارهء مسئله ای حرفی زد دیگر هیچکس حق ندارد در آن زمینه اظهار نظر کند .
    از نظر حکومت کمونیستی آن کشور ، مردم کره شمالی و حتی مدیران و مقامات آن کشور وظیفه ای جز کشف حقیقت در افکار و سخنان رهبر نظام کمونیستی را ندارند . چندی پیش رهبر حکومت کره شمالی ( کیم چونگ ایل ) در حال بازدید از جایی به خانمی که کت و دامن پوشیده بود گفته بود شما در لباس سنتی کره ای زیباتر به نظر می رسید .. همان شب تلویزیون کره شمالی با قطع برنامه های عادی اش اعلام کرد از این لحظه به بعد همهء زنان شاغل در کشورمان موظف هستند که با لباس سنتی کره ای از خانه هایشان خارج شوند تا جهان زیباتر شود!
    کره شمالی طبیعت بسیار زیبایی دارد و دارای تنوع آب و هوایی شگفت انگیزی است اما مردم این کشور حق خروج از روستا ها یا شهرهایشان را ندارند . در واقع همه در همان جایی که زندگی می کنند زندانی هستند . برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر باید از حکومت اجازه بگیرند .
    در کره شمالی کسی حق انتخاب همسر و ازدواج را ندارد ، مگر با موافقت وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور . یعنی دختر و پسری که عاشق هم شده اند باید گزارش کاملی از نحوهء عاشق شدنشان ، دلیل عاشق شدنشان ، میزان علاقه و احساسی که نسبت به یکدیگر دارند و خیلی چیزهای دیگری را در چندین صفحه بنویسند و تحویل مقامات امنیتی بدهند تا نوبت مصاحبه شان شود . قبل از مصاحبه ، سیستمهای امنیتی و نظامی کره شمالی هفت نسل پشت و جد و آباد دختر و پسر را بررسی می کنند و نهایتا اگر مورد مشکوکی دیده نشد ، برای ازدواج آن دختر و پسر جوان مجوز صادر می کنند.
    مردم کره شمالی همیشه فقیر و قحطی زده هستند و سالیانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی می میرند .
    دولت کره شمالی معمولا کمکهای غذایی خارجی را نمی پذیرد چرا که معتقد است این غذا ها ممکن است روی افکار مردم اثرات نامطلوب بگذارد و باعث تهاجم فرهنگی علیه نظام کمونیستی شود .
    سفر مردم کره شمالی به خارج از کشور مطلقا ممنوع است و هر کس مایل به دیدن خارج باشد به عنوان یک ضد انقلاب و عامل دشمن دستگیر می شود . حتی تلفن زدن به خارج از کشور هم می تواند منجر به تیرباران شخص تلفن کننده شود .
    سفر خارجی ها نیز به داخل کره شمالی مطلقا ممنوع هست ، بجز کمونیستها و سوسیالیستهای ضد آمریکایی که از برخی از کشورهای دنیا به شکل گروهی و به صورت تورهای همبستگی! و برای شرکت در جشنهای دولتی به این کشور سفر می کنند . به ازای هر توریست هم یک نفر برای مراقبت و بطور شبانه روزی در کنارش هست تا مبادا با کسی حرفی بزند.
    در کره شمالی حتی خواب دیدن مردم هم کنترل میشود و دانش آموزان موظف هستند آخرین خوابهای سیاسی خود و والدینشان را به نمایندهء وزارت اطلاعات و امنیت در کلاسشان! گزارش کنند .
    انتشار هر نوع خبر ناخوشایند سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و غیره که مربوط به کره شمالی باشد ممنوع است . هر گونه انتقاد از نظام کمونیستی و مقامات آن نیز جرم تلقی میشود . دوازده روزنامه در این کشور منتشر می شوند اما خبرنگار ندارند! این روزنامه ها موظف هستند که هر روز خبرهایی که از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت می کنند را عینا منتشر کننند . فقط برخی از مقالات آنها با هم فرق می کند .
    پخش و نمایش هر نوع فیلم و حتی کارتون خارجی در تلوزیون کره شمالی مطلقا ممنوع است . پدیدهء اینترنت در کره شمالی وجود ندارد و داشتن رادیوهایی که قادر به دریافت امواج خارجی باشند و یا گیرنده های تلوزیونهای ماهواره ای و دستگاه فاکس جرم است . حتی موبایل و دوربین فیلمبرداری نیز جزو ابزار جاسوسی برای دشمن محسوب میشوند و دارنده اش می تواند با مجازات تیرباران در ملاء عام روبرو شود .
    کمونیستهایی هم که به عنوان مهمان دولت کره شمالی و به منظور شرکت در جشنهای دولتی به آن کشور سفر می کنند باید به محض ورود ، دوربین فیلمبرداری و موبایل خود را تحویل بدهند و در وقت خروج از آن کشور تحویل بگیرند . حرف زدن با اتباع کره شمالی برای خارجی ها مطلقا ممنوع است و حتی اگر قیمت کالایی را هم بخواهند بپرسند این کار را باید از طریق فردی که مراقب توریست است و او را قدم به قدم همراهی می کند ، پرسیده شود .
    مردم کره شمالی هیچ خبری از دنیای بیرون از کشورشان ندارند و تاکنون هیچ فیلم خارجی را در تلوزیونشان یا سینماهایشان ندیده اند . آنها نمی دانند که واقعا در دنیا چه می گذرد؟
    چند سال پیش در دانشگاه پیونگ یانگ کره شمالی فیلم اولیور توئیست که داستانش متعلق به دویست سال پیش است را برای دانشجویان نمایش داده بودند و گفته بودند حالا خودتان خیابانهای لندن را ببینید و قضاوت کنید که ما پیشرفته تریم یا اروپایی ها؟
    مقامات کره شمالی می گویند تماشای فیلمهای خارجی و بخصوص فیلمهای آمریکایی باعث تهاجم فرهنگی دشمن می شود . اصولا مقامات کره شمالی به تمام دنیا ( بجز چین ، روسیه ، کوبا ، لیبی ، سوریه و ونزوئلا ) می گویند دشمن.
    در کره شمالی آموزش و پرورش رایگان است اما نود درصد از مطالب کتابها در وصف مقام رهبری کره شمالی و پدرش و نیز دستاوردهای حکومت کمونیستی است . بهداشت و درمان هم رایگان است اما در بیمارستانهایش هیچ نوع دارو و امکاناتی وجود ندارد و بیماران صرفا برای مرگ و راحت شدن از دست زجر کشیدنهایشان به آنجا می روند . مردم کره شمالی به ظاهر در مسکن های رایگان زندگی می کنند اما خانه هایشان به سلول انفرادی بیشتر شبیه هستند تا منزل و مسکن یک انسان . هیچ کس حق داشتن ماشین شخصی را ندارد و هفتاد درصد مردم برای مسافرتهایشان از دوچرخه استفاده می کنند . همهء مردم کره شمالی موظف هستند که با یونیفرم رسمی از منزل خارج شوند و یا آنکه علامت خاصی را روی پیراهنهایشان نصب کنند تا به این ترتیب وزارت اطلاعات و امنیت کشورشان بداند چه کسانی و با چه شغلها و موقعیتهایی در حال عبور و مرور در کوچه ها و خیابانها هستند . در کره شمالی دو نوع پول رایج وجود دارد . یکی پولی که مردم آن کشور استفاده می کنند و یکی هم پولی که خارجی های مقیم آن کشور موظفند خرج کنند . سیستمهای امنیتی کره شمالی معتقدند که به این شکل می توان فهمید که چه کسی از دشمن و یا توریستهای خارجی پول گرفته یا با او معامله کرده است .

    مردم کره شمالی موظف هستند که هر روز و قبل از شروع کار ابتدا در مقابل مجسمه های رهبر حکومتشان و پدر او تعظیم کنند و سپس به مدت ده دقیقه به سخنرانی های ضد آمریکایی رئیس یا مدیر یا معلمشان گوش کنند و بعد هم به مدت پنج دقیقه شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر دشمن بدهند و آنگاه کارشان یا درسشان را آغاز نمایند .
    این برنامه پنجاه سال است که هر روز صبح در سراسر کره شمالی اجرا می شود . درآمد همهء مردم در کره شمالی یکسان است و هر نفر معادل ۴۸ هزارتومان در ماه حقوق می گیرد . ورزشکاران کره شمالی قبل از اعزام به خارج از کشور و حضور در مسابقات خارجی ، ابتدا در کلاسهای عقیدتی و سیاسی شرکت می کنند و بعد خانواده هایشان به گروگان گرفته میشوند تا فرزند ورزشکارشان به کره برگردد . اگر کسی برنگشت ، همهء عزیزانش را یکجا تیرباران می کنند . وقتی هم برگشت اجازهء دیدن هیچ کس را ندارد و برای مدتی طولانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کره شمالی بررسی میشود تا مشخص گردد که در چند روزی که در کشورش نبوده آیا مورد تهاجم فرهنگی دشمن قرار گرفته است یا نه؟
    کشور کره شمالی تنها یک وبسایت دارد! من بعدا دربارهء این وبسایت و مطالبش (که به انگلیسی هم هستند) نکات جالبی را خواهم نوشت . مردم کره شمالی معتقد هستند که به دلیل اعتقادشان به کمونیسم و زندگی در یک کشور کمونیستی ، خوشبخت ترین انسانهای روی زمین هستند . از نظر عموم مردم بدبخت و مفلوک و بی خبر از دنیای کره شمالی مارکس و انگلس و لنین و استالین سازندگان تاریخ و تمدن بشری هستند . آنها تحت تاثیر بمبارانهای تبلیغاتی حکومتشان بر این باور هستند که رهبر سابقشان ( کیم ایل سونگ ) بعد از مرگش به خورشید پیوسته و کار خوبی هم البته کرده است اما اگر رهبری کنونی شان بمیرد نه تنها کره زمین بلکه منظومه شمسی نیز متلاشی خواهد شد! تنهاسایت کره شمالی که توسط وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور اداره میشود صراحتا به زبان انگلیسی نوشته است که طبق کشف جدیدی که شده ، کیم ایل سونگ از همان ابتدا بخشی از خورشید بوده! وقتی کیم ایل سونگ مرد ، مرکز هواشناسی کره شمالی اعلام کرد به دلیل پیوستن رهبر بزرگ و بنیانگزار کبیر انقلاب کمونیستی کره شمالی به خورشید ، درجهء حرارت خورشید و طبیعتا گرمای جهان بطور ناگهانی بالا رفته است!
    سازمان حفاظت محیط زیست کره شمالی نیز اعلام کرد گروهها و دسته های انبوه و بی شماری از پرندگان به طرز شگفت انگیزی برای بنیانگزار انقلاب شکوهمند کمونیستی ادای احترام کرده اند . در آن زمان روزنامهء اطلاعات چاپ تهران این خبرها را عینا و به نقل از خبرگزاری ها منتشر کرد .

    به نقل از : روزنامه نگار آزاد
    نوشته های اقای عبداللطیف عبادی

    ----

    مـــــــا چــقــدر زود بــاور هـسـتـیـم! ...

    دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.

    او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود :
    ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
    ۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است
    ۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است
    ۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
    ۵- باعث فرسایش اجسام می شود
    ۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد
    ۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است

    از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند.
    ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!
    عنوان پروژه دانشجوی فوق بود : «ما چقدر زود باور هستیم» !!!
    ویرایش توسط Hayabusa namorde : 12-06-1389 در ساعت 01:01 قبل از ظهر

  13. تعداد 4 کاربر از Hayabusa namorde برای این پست تشکر کرده اند.


  14. #27

    Banned

    محل سکونت
    تهران-سلسبیل
    نوع موتور
    Hyosung GT250r
    شغل و حرفه
    تاسیسات پکیج-کامپیوتر
    نوشته ها
    79
    تشکر
    348
    علاقمند به موتورهای ریس
    Last Online
    06-02-1393 @ 09:38 قبل از ظهر

    پیش فرض

    شاه عباس صفوی در دربارش مومنینی تربیت کرده بود که انسان را در حالی که زنده بود ، می خوردند


    زنده یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی یکی از معدود نویسندگان و روشنفکران ایرانی بود که در زمینهء قتل ها و آدمکشی ها و آدمخوری هایی که در طول تاریخ کشورمان به دلایل مذهبی و با انگیزه های دینی توسط مردم ایران و سلسله های حکومتی در ایران انجام شده اند ، دست به تحقیقات فراوانی زد و حقایق هولناکی را در این زمینه کشف و افشا نمود . سعیدی سیرجانی شرح داد که چگونه حکومت هایی با نام دین و در لوای دین مخالفین سیاسی خود را می کشتند و به چه سان جماعتی که خود را مومن و مسلمان و بسیار معتقد به اصول دینی و مقید به فرایض مذهبی می دانستند ، نقش جلادها و آدمکشان آن حکومتهای ریاکار و جنایت پیشه را ایفا می کردند تا لابد خداوند خود را و لابدتر از آن ، حکومت و مقامات عالی آن و خداوندگاران خود را خشنود کنند . سعید سیرجانی از جمله در مقدمهء کتاب شگفت انگیز و بی نظیر وقایع اتفاقیه که تدوینش کرده است ، می نویسد
    شاه عباس صفوی یک دسته جلاد داشت به نام چیگیین ها یا کسانی که گوشت را خام می خورند . کار چیگیین ها این بود که مقصران را به امر شاه ، زنده زنده می خوردند . ( یعنی روی سرش می ریختند و هر یک با دندان تکه ای از بدن آن نگون بخت را در حالی که از درد به خود می پیچید ، می کندند و می خوردند ) . به روایت موئلف روضه الصفویه ، مورخ رسمی دربار صفوی ، آن فرقه ( یعنی آدمخوران مذهبی صفوی ) آلت سیاست و غضب حکومت بودند ، که گناهکاران واجب التغدیر را از یکدیگر می ربودند و انف و اذن ایشان را به دندان قطع نموده و بلع می فرمودند و همچنین بقیهء اعضای بدن ایشان را به دندان افصال داده ( یعنی می کندند ) و می خوردند .. ( زندگانی شاه عباس اول تالیف نصرالله فلسفی ، جلد دوم ، صفحهء ۱۲۵ ) . برای آنهاییکه فرصت مراجعه به این ماخد را را ندارند ، نقل همین چند سطر از همان کتاب شاید تامل برانگیز باشد : شاه اسماعیل اول پس از آنکه بر شیبک خان ازبک غلبه کرد و او را کشت ( جنازه اش را به میان مومنین و متدینین صوفی انداخت ) و به صوفیان گفت هر که سر مرا دوست دارد از گوشت این دشمن بخورد ( تازه این صوفیان جزو علمای دینی دربار بودند ونه آن آدمخوران رسمی که چیگیین ها باشند!) . خواجه محمود ساغرچی که در آن معرکه حاضر بوده گفته است که پس از فرمان شاه ازدحام صوفیان برای خوردن جسد شیبک خان به جایی رسید که جمعی تیغ کشیدند و (برای خوردن آن جسد) به جان یکدیگر افتادند و آن مردهء به خاک و خون آغشته را مانند لاشه خواران از دست یکدیگر می ربودند و می خوردند ( نقل از روضه الصفویه ) . پدر بزرگوار شاه عباس کبیر هم جمعی از ریش سفیدان و صوفیان طوایف را در مجلسی جمع نموده بعد از ذکر و ذاکری که در میانهء صوفیان معمول است ، به ایشان خطاب کرد : هر کس خلاف اراده و سخن مرشد عمل نماید تنبیه او چیست؟ آن جماعت (مومن و متدین و متعبد) گفتند که : گوشت بدن او او را خام خواهیم خورد .. و بر این نیت الله الله کشیدند ( نقل از خلاصه التواریخ) ء




    سعیدی سیرجانی

    سعیدی سیرجانی مرد بزرگی بود که توسط جماعتی خودسر و با انگیزه هایی مذهبی و 30یا-سی دربند شد
    علی اکبر سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۷۳ و در سن شصت و سه سالگی و زمانی که تحت بازداشت وزارت اtلاعاt
    ایران بود درگذشت
    .




    سعید اسلامی ( امامی )

    بعدها گفته شد که وی توسط گروه موسوم به عوامل خودسر آن وزارت و به امر سعید اسلامی ( امامی ) کشته شده است . خود سعید امامی نیز بعدها و زمانی که در بازداشت همان وزارت خانه و همکاران سابق خودش بود درگذشت . هم سعیدی سیرجانی رفت و هم سعید اسلامی مرد . پایان آدمی مرگ است و آنچه که باقی می ماند ، فقط حق است


    به نقل از : روزنامه نگار ازاد
    اقای عبادی
    -----

    مدارس استرالیا ! ...


    یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
    روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
    پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.

    پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه
    روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفسمان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به کتابخانه رفتیم و به ما یاد دادند که از کتاب های آنجا چطور استفاده کنیم.

    بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آنجایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت: پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.

    بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت.
    دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است.
    دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
    وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت.
    بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد.
    گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا اینقدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
    مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد: ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.
    -----

    روش هـای لــذت بـردن از زنـدگــی! ...


    اگر در زندگی از هیچ چیز لذت نمیبرید، راهنمایی های زیر میتواند بشما کمک فراوانی نماید.

    مقدار بسیار زیاد مشروب میل کنید و در کنار آن مقدار زیادی سیگار ، قلیان و از این قبیل مصرف کنید. آنقدر به این کار ادامه دهید تا بیهوش شوید. بعد از چند ساعت بیدار خواهید شد در حالی که دچار سردرد شدید و حالت تهوع شده اید.سعی کنید به کمک چیزی مانند نوشیدن قهوه تلخ استفراغ کنید شاید مجبور شوید این کار را تکرار کنید تا سر درد و حالت تهوع شما قطع گردد بعد از مدتی احساس آرامش بسیار مطبوعی به شما دست خواهد داد که با خواب عمیق و شیرین همراه است. می توانید در این حالت از زندگی خود لذت ببرید.

    یک شب سرد زمستانی از خانه خارج شوید آنقدر صبر کنید تا خواب به سراغتان بیاید، به خانه برنگردید،به سمت پارکی بروید و سعی کنید بر روی نیمکتی بخوابید. از دستان خود بالشتی بسازید و از سرما بلرزید.وقتی احساس کردید ادامه این کار شما را به کشتن خواهد داد به منزل برگردید و در تختخواب خود بیارامید و از زندگی لذت ببرید.

    در ساعات پر ترافیک سوار اتوموبیل خود شده و از خانه خارج شوید. به یکی از معابر پر ترافیک شهر بروید و خود را چند ساعت در ترافیک مشغول کنید بطوریکه دچار خستگی مفرط ، سردرد ،کمر درد, پا درد... گردید در این حالت تصمیم بگیرید که به خانه بازگردید،در راه باز هم دچار ترافیک می شوید و هر لحظه آرزو می کنید که سریعتر به منزل برسید.وقتی به خانه برگشتید می توانید در حالتی ریلکس نشسته و با هر چیزی مانند نوشیدن چای, تماشای تلوزیون یا گوش دادن به یک موسیقی ملایم، از زندگی خود لذت ببرید.

    مقدار زیادی مایعات بنوشید بطوری که بعد از چند ساعت مثانه شما به حد انفجار برسد.بعد سعی کنید در حدود یک ساعت خود را در چنین وضعی قرار دهید.وقتی طاقت شما تمام شد به دستشویی بروید و مفصل بشاشید، در چنین حالتی می توانید برای چند لحظه از زندگی خود لذت فراوانی ببرید.!
    ---------

    گـِـــــریــــــه ! ...

    حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
    سبب گریه*اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می*کنم
    مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.

    شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می*کند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و می*توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه می*کنم.
    بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانه*ای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند.

    ولی شب باز دیدند دارد گریه می*کند.
    وقتی علت را پرسیدند گفت: هر کدام از شما*ها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم می*خوابم.
    مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.

    ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه می*کرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم.
    به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند

    ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه می*کند، وقتی علت را پرسیدند
    گفت: بر جد غریبم گریه می*کنم و به شما هیچ ربطی ندارد!!!

    --------

    قـیـمــت مـــغـــــز! ...

    بالاخره دکتر وارد شد ، با نگاهی خسته ، ناراحت و جدی .
    دکتر در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم , تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه ."
    "این عمل ، کاملا در مرحله أزمایش ، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره, بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هز ینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین ."
    اعضا خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردن , بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :" خب , قیمت یه مغز چنده؟"؟

    دکتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یک زن و 200$ برای مغز یک مرد ."
    موقعیت نا جوری بود , خانم های داخل اتاق سعی می کردن نخندن و نگاهشون با آقایون داخل اتاق تلاقی نکنه , بعضی ها هم با خودشون پوز خند می زدن !
    بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که : "چرا مغز خانم ها گرونتره ؟ "

    دکتر با معصومیت بچگانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد که : " این قیمت استاندارد عمله ! باید یادآوری کنم که مغز آقایون چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر !
    ویرایش توسط Hayabusa namorde : 12-06-1389 در ساعت 01:45 قبل از ظهر

  15. تعداد 3 کاربر از Hayabusa namorde برای این پست تشکر کرده اند.


  16. #28

    موتور سوار

    محل سکونت
    همین اطراف
    نوع موتور
    RAVAN RV
    شغل و حرفه
    دانشجو
    نوشته ها
    38
    تشکر
    178
    Last Online
    09-04-1394 @ 05:38 بعد از ظهر

    پیش فرض

    حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده*اید که دنده عقب می*رفته که به ماشین یک کانادایی می*زند و پلیس که می*آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می*کند و می*گوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی* شده شما دنده عقب می*رفتید!"

    حالا اتفاق جالب*تری در اتوبان اصفهان رخ داده: اصفهانیه توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می*آید کنار ماشین و می*گوید:

    "گواهینامه و کارت ماشین!" اصفهانی با لهجه غلیظی می*گوید:" من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.


    من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار ***م، شوما منا گرفتین."

    مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم می*زند به فرمانده*اش و عین قضیه را تعریف می*کند و درخواست کمک فوری می*کند.

    فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می*رساند و به راننده اصفهانی می*گوید:

    آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می*آورد و می*دهد به فرمانده. فرمانده می*گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در می*آورد و می*دهد به فرمانده.

    فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می*دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده می*بیند که صندوق هم خالی است.

    فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می*گوید:" پس این مأمور ما چی میگه؟!"

    اصفهانی می*گوید: "چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می*خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می*رفتم؟
    هميشه سكوتم به معناي پيروزي تو نيست
    گاهي سكوت مي كنم تا بفهمي چه بي صدا باختي

  17. تعداد 8 کاربر از SAEED برای این پست تشکر کرده اند.


  18. #29

    موتور سوار

    نوشته ها
    1,577
    تشکر
    542
    Last Online
    13-08-1400 @ 12:29 قبل از ظهر

    پیش فرض

    نصيحت يه ترک به زنش: هر وقت يه سوسک تو دستشويي ديدي با دمپايي فورا نکوب رو سرش... بي توجه از بغلش رد شو... اين کار از صدتا فحش براش بدتره
    • • •

    T H I S-,Y E A R
    RIDE
    LIKE HELL

  19. تعداد 3 کاربر از Sination برای این پست تشکر کرده اند.


  20. #30

    مدیرکـــــــــــــــــل سایت

    محل سکونت
    تهران
    نوع موتور
    PULSE 220
    شغل و حرفه
    -
    نوشته ها
    4,099
    تشکر
    2,555
    علاقمند به موتورهای خیابانی
    Last Online
    03-03-1403 @ 05:23 بعد از ظهر

    پیش فرض


    بهتره يه تاپيك جك جدا درست كنيم اينطوري خيلي شلوغ مي شه


    ---------- Post added at 10:12 AM ---------- Previous post was at 08:32 AM ----------

    امریکا: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش می کند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش می شود. پلیس رسوا می شود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی می کند.پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت می دهد.شما نیز به خاطر جرمی که مرتکب شده اید مجازات می شوید.

    ایتالیا: شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید. شما آزاد می شوید!

    فرانسه:شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است.

    انگلیس:شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند.

    آلمان:شما خلاف می کنید و سگ های پلیس ردتان را پیدا می کنند و شما را دستگیر می کنند.

    سوئیس: شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست.

    عراق:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید.

    چین:شما خلاف می کنید.شما اعدام می شوید!

    امارات:شما حال و حوصله خلاف ندارید و به جایش با همراهی پلیس ،از کشور های همجوار دختر وارد می کنید!

    هندوستان:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند و شما عاشق دختر رییس پلیس می شوید و توسط اون دختر از زندان فرار می کنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت می چرخید و روسری دورگردن معشوقه تان می پیچید و هی دستش را می گیرید و می کشید و ول میکنید به دوردست ها فرار می کنید.

    هلند: از آنجا که همه کار های خلاف در این کشور خلاف محسوب نمی شوند بنابراین شما خواهر و مادر تان را هم که به یکدیگر پیوند بزنید باز هم خلاف محسوب نمی شود و پلیس دستگیرتان نمی کند!

    روسیه:شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید.

    یک کشور آسیایی که اسمشو نمیاریم: شما خلافی نمی کنید اما پلیس شما را دستگیر می کند.شما ناپدید می شوید.یک هفته می گذرد و خبری از شما نمیشود.دو هفته میگذرد و کسی خبری از شما ندارد.پلیس دستگیری شما را تکذیب می کند.اداره قضاوت نسبت به وجود شما ابراز بی اطلاعی می کند.بیمارستان ها و زندان ها و پزشکی قانونی هم از شما خبری ندارند.در پایان هفته سوم یک سایت محارب و معاند و فتنه گر و برانداز و اغتشاش گر و حرمت شکن مکان دقیق دستگیری ، همراه با فیلم ضرب و شتم تان را پخش می کند. پلیس از طریق 222 کانال خبری و سیاسی این اتفاق را تکذیب می کند و فیلمبردار این صحنه را تحت تعقیب قرار می دهد! شما هم بالاخره یه بلایی سرتان می آید. نگران نباشید...!
    هميشه روي دوچرخ برانيد
    هميشه از كلاه ايمني استفاده كنيد

  21. تعداد 2 کاربر از BKING برای این پست تشکر کرده اند.


صفحه 3 از 42 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

بازدیدکنندگان، این صفحه را با جستجوی این کلمات در موتورهای جستجوگر پیدا کرده اند:

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
پرشین موتور
   اکنون ساعت 06:39 بعد از ظهر برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.


    انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
    شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
    برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
   لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
   تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)

   قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران

 


کاربر گرامي؛

براي مشاهده انجمن پرشین موتور با امکانات کامل بهتر است از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد

  1. بستن این دسته بندی
برو بالا