موضوع: سربازی

این پست ها رو خوندم افتادم بیاد دوران سربازی.تو اهواز وسط بیابون روزی 30 کیلومتر پیاده روی .تو تابستون یه جا نوشابه اب رو پر میکردیم دورش یه پارچه میپیچیدیم خیسش میکردیم باد بهش میخورد خنک میشد میخوردیم.(خبری از یخ و این جور چیزا نبود) گرمای وحشتناک .طوفان ماسه .گردو خاک که تا 2متر رو چیزی بذور معلوم بود.عقرب مار رتیل ....دشمن .هر روز هر شب پشت سر هم نگهبانی.جنگ روانی.گرسنگی وحشتناک.بخدا همش واقعیته این همه زجر رو کشیدم.

نوشته اصلی توسط Komando

این پست ها رو خوندم افتادم بیاد دوران سربازی.تو اهواز وسط بیابون روزی 30 کیلومتر پیاده روی .تو تابستون یه جا نوشابه اب رو پر میکردیم دورش یه پارچه میپیچیدیم خیسش میکردیم باد بهش میخورد خنک میشد میخوردیم.(خبری از یخ و این جور چیزا نبود) گرمای وحشتناک .طوفان ماسه .گردو خاک که تا 2متر رو چیزی بذور معلوم بود.عقرب مار رتیل ....دشمن .هر روز هر شب پشت سر هم نگهبانی.جنگ روانی.گرسنگی وحشتناک.بخدا همش واقعیته این همه زجر رو کشیدم.

حالا فهمیدم چرا اسمت رو گزاشتی کماندو