پسرجوانی با اگزوزحرفه ای وپرصدایش شب ها در کوچه وخیابان های شهرشون موتورش رو باسرعت زیادی میروند که بعد از چند هفته تصادف شدیدی کرد...وبعد از چند ماه خوابیدن تو بیمارستان از بیمارستان مرخص شد ...و از خدا گله کرد که من چه گناهی کردم که این بلا سرم اومد وموتور نو ام داغون شد .....بعد از چند لحظه صداهایی در گوشش پیچید که جواب سوالش را یافت...خدا لعنتش کنه.بچم ترسید..مگه خودشون مریض ندارن..چه ادم بی وزدانی مگه نمیدونه تو بیمارستان مریض هست و...