کنجی خیلی ... کرد گفت من رانندگی بلد نیستم :icon_pf (3):
من از رو ناشی گری خوردم زمین به رانندگیم ربطی نداشت وگر نه تو اون ماسه های رمل اونطور نمیروندم
حالا داستان از زبون من خیلی خلاصه
بعد از 1 ساعت تاخیر از ورزشگاه آزادی راه افتادیم
بعد از رسیدن به مقصد من و حاجی تصمیم گرفتیم بریم یه چرخی تو دل کوه بزنیم که تحریک کننده اصلی یه موتور سی جی بود که هر کاری ما با تریل ها میکردیم اونم با سی جی می کرد گفت من کراس داشتم و بارها این کوه ها رو رفتم بالا
تپه ای که ما رفتیم سه قسمت بود من با دنده 1 پشت سی جی سوار رفتم بالا دو قسمت دامنه کوه رو رفتیم بالا قسمت آخر که شیبش خیلی بود موتور سی جی گیر کرد و طرف با پا موتور رو برد بالا
منم که دیدم ترسیدم و کمی گاز رو شل کردم که بهش نخورم ولی موتورم موند و به سمت پایین لیز خورد
یه آن پشت سرم رو نگاه کردم دیدم منم و دره که یاد حادثه کنجی افتادم و موتور رو کوبوندم زمین که باعث شد فرمون بشکنه
رفتیم فرمون رو جوش دادیم و برگشتیم پیش بچه ها
تصمیم گرفتیم برگردیم که در راه برگشت موتور بابک با اون حادثه مواجه میشه و عکس شکستگی رینگش رو میزارم براتون
موتور بابک با کمی تاخیر به وانت منتقل شد
بعد در راه مگلی دوستمون میخوره زمین و دنده میشکنه که با کمک دوستان میزنیم دنده 3 و من با مگلی با هم تا تهران میریم
چند تا عکس هم از سفر میزارم
فیلم ها رو هم بعدا میزارم