يه يارو بود مي گفتن پهلوونه


هر روز مي رفت تو یه قهوه خونه


دو تا بطري عرق و


دوتا استکان مي خواست


مي شست مي خورد مي رفت مست تا خونه


تا اون قهوه چي پرسيد صبح تا مي ياي


تا اخر شبش که شل راه مي ياي


عرق یا ويسکي یا ودکا مي خواي


چرا از هر کدومشون دوتا مي خواي


گفت ما سه تا بوديم سه تا رفيق


قول داديم هر جايي تنها بريم


جاي هم بخوريم جاي هم مست کنيم


جاي خالي همديگه بره پيک روي ميز


گفت باشه ولي هرچي گشتم


گفتي سه تا اينا دوتاست و من تو شکم


يارو يه نگاه بهش کرد و بعد با لبخند


گفت اين سهم اون دوتاست


من تو ترکم