
|
|
|
اولین بیضه بند در سال ۱۸۴۷ در بازی کریکت استفاده شد و اولین کلاه ایمنی در سال ۱۹۴۷ استفاده شد. یعنی ۱۰۰ سال طول کشید تا بفهمند مغز به اندازه تخمشون مهمه!!!
---------- Post added at 11:31 PM ---------- Previous post was at 11:31 PM ----------
توی کافه*ی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می*کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت: ...- ببخشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می*کشین؟ *منظور؟ - منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می*کردین، به اضافه*ی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می*کنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود! * تو سیگار می*کشی؟ ...- نه! * هواپیما داری؟ - نه! * به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه
---------- Post added at 11:34 PM ---------- Previous post was at 11:31 PM ----------
فرقی ندارد که یک گاگول بی سواد باشی یا یک دانشمند….
در هر صورت پشت یک ماشین شاسی بلند آقا مهندس می شوی
اﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮاﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﺪ ﺷﻦ, ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ اﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺩ ﺷﻦ
"ســـاده" کـه بـاشـی زود "حــل" مـیشـوی مـــیروند ســر وقـت
"مــسـالــه" بــعــدی!!
ویرایش توسط Alireza Eteraz : 01-06-1391 در ساعت 07:12 قبل از ظهر
یسریا اینجا دنباله قاتل بروسلی میگردن......
من آن گلبرگِ مغرورم، که میمیرم ز بی آبی ولی با ذلّت و خواری، پی شبنم نمیگردم
سنگاتو درست بچین.حلّهچرا که نه! موتورم 200تانمیره ولی 100تاکه میره!
به البوم من هم سر بزنید نظراتونو پ.خ کنید. آی لاویو Pmc
کوروش کبیر:
بودن باکسي که دوستش نداري و نبودن باکسي که دوستش داري همه اش رنج است پس اگر همچون خود نيافتي تنهاباش مثل خدا...
یسریا اینجا دنباله قاتل بروسلی میگردن......
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
**به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**
عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست ، پرسیدند : کجا میروی؟
گفت : می روم با آتش ، بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموش کنم ، تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند،
نه به خاطر عیاشی در بهشت و ترس از جهنم
**به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**
[فقط کاربران می توانند لینک هارا ببینند. ]
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.
استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند
**به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**
پسر كوچكی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دكمه های تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش میداد.
پسرك پرسید: خانم، میتوانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: كسی هست كه این كار را برایم انجام میدهد !
پسرك گفت: خانم، من این كار را با نصف قیمتی كه او میدهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت كه از كار این فرد كاملا راضی است.
پسرك بیشتر اصرار كرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میكنم. در این صورت شما در یكشنبه زیباترین چمن را در كل شهر خواهید داشت.
مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرك در حالی كه لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه دار كه به صحبتهای او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینكه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم كاری به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را میسنجیدم. من همان كسی هستم كه برای این خانم كار میكند!
**به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)
قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران
علاقه مندي ها (Bookmarks)