بهش گفتم ایمان خوب دل و جیگری داشتی تو این دوره زمونه و با این کار و بار رفتی گرفتیش .نقل قول:
نوشته اصلی توسط sorush [Only registered and activated users can see links. Click Here To Register...]
گفت حاجی عاشق نشدی جونمم رو براش میدم .
مدتی گذشت یارو ولش کرد .
ما که چیزی نگفتیم .
تقاضای مهریه داد .
گفتم کاکو اگه شده زندان بری تلاقش نده و بذار وقتی برگشت تلافی کن .
گفت نه حاجی ایمان دوسش داره و اگرم برگرده من باز همون ایمانم .
گفتم حاجی مریضی قلبی داری به زنت که نگفتی به پدر و مادرت حداقل بگو تا حواسشون بهت باشه .بابا ول کن اینقدر تو فکرش نرو اگر ارزش تو رو داشت که باهات میموند .
گفت نه بابا چیزی نیست .
2 3 روز گذشت و یدفعه دیدم رو دیوار یه اعلامیه نوشته مراسم خاکسپاری ... برگذار میگردد .
امیدوارم خیر و خوشی از زندگیش نبینه اون که با زندگی دیگرون بازی کنه .
کاکو ایمان روحت شاد .باش تا منم یه روز نه چندان دور بیام پیشت .البته شاید بعضیا بخندن چون نمیتونن بفهمن داشتن خاطره با رفیق رو .
- - - Updated - - -
خیلی شبیه فیلما شد گر چه واقعیته . بدترش اینه که بقیه پشت سرش بگن یارو خود کشی کرد و مریضیش رو ندونن .خدا بر همه چیز آگاه هست .