ما می میریم و خدا نیز به حال ما نمی گرید
---------- Post added at 10:12 PM ---------- Previous post was at 10:02 PM ----------
عاشقانه ترین قصه ی تاریخ، نافرمانی شیطان بود. تو را می خواست فقط، حتی به قیمت جهنم
نمایش نسخه قابل چاپ
ما می میریم و خدا نیز به حال ما نمی گرید
---------- Post added at 10:12 PM ---------- Previous post was at 10:02 PM ----------
عاشقانه ترین قصه ی تاریخ، نافرمانی شیطان بود. تو را می خواست فقط، حتی به قیمت جهنم
به سلامتی بچه های قدیم که با زغال برا خودشون سبیل میذاشتن که شبیه باباهاشون شن نه بچه های امروز که ابروهاشونو بر میدارن تا شبیه ماماناشون شن
تو هم قشنگی:2i8d4ao:
نازه چشات قشنگه:flower4:
من مرد تنهایه شبم:wall3:
---------- Post added at 01:02 AM ---------- Previous post was at 12:59 AM ----------
ادم حرفه ای زیاد شده ولی اخلاق حرفه ای هر روز کمتر میشه:vahidrk:
اگه مشکل تو علی شریعتی بودنش هست.مجموعه آثار علی شریعتی -جلد 5 - چاپ بنیاد دکتر علی شریعتی- حولو حوش صفحه های 100 -120 رو بگردی پیداش میکنی البته سال چاپش یادم نیست ولی فکر کنم زیر 70 بود. (قطعا خودت میدونی که تو ایران تجدید چاپ به این شکله که حین چاپ مجدد کتاب کوچیک میشه.برا همین سال چاپ مهم هستش.)نقل قول:
ولی باز اگه پیدا نکردی سعی میکنم اردیبهشت که اومدم تهران اسکن اون صفحه رو واست بذارم.
آقا من شوخی کردم
چون جمله قشنگ بود دوباره پست دادم واسه اینکه بار دوم هم بود اسم شمارو ردم
حالا اگه چیزی هست ویرایش می کنم
پروردگارا زمين را از شر هوادارانت حفظ كن
مرا به هیچ بدادی ومن هنوز بر آنم...که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
کمی قبل که سن کمتری داشتم فکر میکردم باید خدا را بشناسی تا به انسانیت برسی ولی الآن فهمیدم که باید انسانیت داشته باشی که به خدا برسی .
داستانی است درمورد اولين ديدار "امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف معاصر، *از آمريكا، هنگامی كه برای نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت. وی كه تا آن زمان هرگز به چنين رستورانی نرفته بود، در گوشه ای به انتظار نشست، با اين نيت كه از او پذيرايی شود.اما هرچه لحظات بيشتری سپری ميشد، ناشكيبايی او از اينكه ميديد پيشخدمتها كوچكترين توجهی به او ندارند، شدت گرفت.از همه بدتر اينكه مشاهده ميكرد كسانی كه پس از او وارد شده بودند، در مقابل بشقابهای پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.وی با ناراحتی به مردی كه بر سر ميز مجاور نشسته بود، نزديك شد و گفت: من حدود بيست دقيقه است كه در ايجا نشسته ام بدون آنكه كسی كوچكترين توجهی به من نشان دهد. حالا ميبينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد، با بشقابی پر از غذا در مقابل من، اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايی ميشوند؟ مرد با تعجب گفت: اينجا سلف سرويس است، سپس به قسمت انتهايی رستوران، جايی كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا برويد، يك سينی برداريد هر چه ميخواهيد انتخاب كنيد، پول آنرا بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آنرا ميل كنيد!امت فاكس كه قدری احساس حماقت ميكرد، دستورات مرد را پی گرفت، اما وقتی غذا را روی ميز گذاشت، ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگی هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعيتها، شاديها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد، درحالی كه اغلب ما بی حركت به صندلی خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ايم از اينكه چرا او سهم بيشتری دارد كه هرگز به ذهنمان نميرسد خيلی ساده از جای خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايی فراهم است، سپس آنچه ميخواهيم برگزينيم.
وقتی زندگی چيز زيادی به شما نميدهد، به دليل آنست كه شما هم چيز زيادی از او نخواسته*ايدشما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشی
چاپلین به دخترش نوشت:
تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن خود را عریان نکن.
هرگز چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمیفهمد گریان مکن.
قلبت را خالی نگاه دار.و اگر روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن فقط یک نفر باشد.و به او بگو تورا کمتر از خدا و بیشتر از خودم دوست دارم.
.
.مابقی نامه خصوصیه:gigglesmile: