دختران دم بخت به دو گروه تقسيم ميشن:
گروه اول
گروه دوم
اين دو گروه هيچ فرقي باهم نداره !!
چون تعدادشون خيلي زياده تو يه گروه جا نميشن :))))
نمایش نسخه قابل چاپ
دختران دم بخت به دو گروه تقسيم ميشن:
گروه اول
گروه دوم
اين دو گروه هيچ فرقي باهم نداره !!
چون تعدادشون خيلي زياده تو يه گروه جا نميشن :))))
طرز نمره گرفتن پسرا و دخترا[Only registered and activated users can see links. Click Here To Register...]استاد مرد:
پسرا: استاد[Only registered and activated users can see links. Click Here To Register...]جون مادرم خرج خونه و دانشگارو خودم میدم،
مادرم مریض بابام مرده، ۲ شیفت کار میکنم
واسه همین نتونستم خوب درس بخونم !
دخترا: اســـــتـــــــــــــــــ ـــــــــــــــــاد !!
یه دختره بود میخواست گوشی oneX HTC رو ببینه تو سرچرگوگل نوشته
گوشی مریم اینا همون که صورتیه!!!!!!!!!!
آقا بی شوهری داره بیداد میکنه فک کنم :|
از همت که رد میشی احساس میکنی کل چمنا رو بافت آفریقایی کردن!!!!!!!! :))))))))
بچه فامیلمون 8 سالشه...مامان و باباش رفتن جایی اونو نبردن...گریه کنان اومده به من میگه عمو تو لپ تاپت آهنگ بذار گوش کنم...بهش میگم سوسن خانوم بذارم؟ میگه نه داریوش بذار !!
:|
یه دوس دختر دارررررررررررررم ^_^
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از اتاق فــــرمان اشاره مــــيكنن نداريم :)
بريم بخـــش بعدي ، تنهــــايي رو ببيــــنيم بر ميگرديم ...
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﯾﻠﯿﺸﻦ ﺷﯿﭗ ﺷﻮﻣـــــﺎﺱ،
.
.
.
.
.
.
.
ﭘﺴﻮﺭﺩﺵ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﻢ ﻣـــﺎس !
ﺑﻌﻠﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﺎﺱ . .
به نام خداوند حکیم , همه جفتند و ما تکیم ! :|
قصاب و سگ باهوش....
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.
کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.
قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.
پائولو کوئلیو
نتیجه اخلاقی: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است. سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم
ba hal bood
یه پشه اومده بود تو اتاقم
اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده
تا منو دید گریه اش گرفت :(
بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست
من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسفندی چیزی بکشی
توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی !
دستاشو باز کرد و منو بغل کرد
گفت دلتنگت بودم رفیــــــــــــ*ـــق
بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن...
اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود.
الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده وتخت خوابیده
بیچاره حق داشت خسته راه بود.
فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه
پدرش بهش گفت: این 1000تا چسب زخم رو بفروش تا برات کفش بخرم...
بچه نشست با خودش فکر کرد: یعنی باید آرزو کنم 1000 نفر
یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم؟!
ولش کن همین خوبه...