نمایش نسخه قابل چاپ
مصطفی میدونی چرا ازت دلخورم چون من ی 20 روز نبودم بعد اومدم او ب تو نالوتی پیام دادم حالتو پرسیدم آخه نالوتی ما تو شب زنده داران کلی باهم حال کردیم بعد تو تو این چند وقت ی پیام ندادی حال مارو بپرسی من 2 بار پیام دادم حالتو پرسیدم ی بارم تصادف کردی دادم جوابی برای این کارات داری خدا نشناس؟:297:
امير داداش ميدوني فكر چي ميكردم ٤ ٥ پيش بود من پيش خودم ميگفتم خدايا ماكه رعايت ميكنيم كلاه ميزاريم رعايت ميكنيم همه چيز چرا بايد شانس ما اين باشه اون موقع هم تصادف كرده بودم ١٠٠ درصد بي تقصير حالا يه رفيق داشتيم به نام علي بخشي از موتور سواراي واقعا حرفه اي بود هم موتور پلاك هم موتور سنگين از تهران تك چرخ ميزد تا قزوين شما بهش ميگفتي تا بندر عباسم ميزد خيلي خيلي بد رانندگي ميكرد به طوري كه هيچ كس جرات نداشت تركش بشينه براي دم دستيشم يه سي دي اي گوجه اي داشت كه فوق العاده تميز بود هيج وقتم نه كلاهي ميزاشت نه چيزي رعايت ميكرد چراغ قرمزم اصلا واينميستاد ما با خودمون ميكفتيم چرا ما كه رعايت ميكنيم همچين بلاهايي سرمون مياد حالا فقط علي بخشي نبود همه بد ميرفتن اما هيچيشونم نميشود من شك كردم گفتم نكنه ما هم اينجوري بريم هيچيمون نميشه گذشت تا ٣ سال بعدش خبر امد علي بخشي تصادف كرد و فوت شده هيچ كس باورش نميشد علي بخشي با اون تسلط و رانندگي تصادف كنه و فوت كنه حالا قضيش اين بود كه ساعت يك صبح داشته تو خيابان وليعصر يا شريعتي يادم نيست تك چرخ ميزده بازم كيلومتري با سرعت زياد مياد از سمت چپ تانكر سبقت بگيره كه تانكر ميخواد يه دفه بره داخل فرعي اين ترمز ميزنه ليز ميخوره ميره زير تانكر تانكرهم كه كف دستشو بو نكرده بوده كه يه نفر زير چرخاشه به حركت ادامه ميده و علي بخشي فوت ميكنه الانم كه امير داداش تصادف كردم همين فكرو كردم كه چرا من كه رعايت ميكنم اين بلاها سرم مياد كه ياد قضيه علي بخشي افتادم
- - - Updated - - -
اهان داداش فهميدم خدا وكيلي از حامد بپرس توي مشكلات كاربرا هم گفتم موقعي كه ميخواستم پيام بدم ميكفت بايد صندوقتو خالي كني در حالي كه خالي بود اين مشكل تا همين چند وقت پيش بود بعدش شكر خدا درست شد دمت داداش ما نامردي تو مراممون نيست :sad:
داش مصطفی دستت چطوره میخوای گاز بدی یا کلاچ بگیری زخمات اذیتت نمیکنه؟
حالا داداش امدي تهران باست بستني پريما دبل ايكس بري باست ميگيرم برو حالشو ببر:riz481:
- - - Updated - - -
دست چپم كه كلاچ ميگيرم اذييت ميكنه اما به عشق موتور سواري هيچ داداش
من ک نفهمیدم اسم بستنی چی بود ولی اومدی قزوین برات بستنی سالار آلبالویی میگیرم حالشو ببری.:gigglesmile:
داوش من چند سال پیش با70 سی سی تصادف کردم خون مال شده بودم راننده ماشین زن بود فرار کردم نتونست بگیره با اون وضع میومدم دور میزدم عجیب تر از وعض من نگاه مردم بود.
- - - Updated - - -
ببخشید دیر جواب ادم جایی بودم.
:3::3:
کجا رفتی پس نترس در ازای بستنی ازت چیزی نمیخوام.:retarded:
- - - Updated - - -
بیا مصطفی انقدر بستنی بستنی کردی دس زیاد شد شایسته داداش تو ام سالار میخوای؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط شایسته فر [Only registered and activated users can see links. Click Here To Register...]
- - - Updated - - -
همه ترسیدین چرا کسی چیزی نمیگه بابا قزوینی ترس نداره ب مولا.:mypersianforum (531
داداش اون بستني سالار البالويي كه تو گفتي همه خيزيدن به خودشون به مولا/شرمنده داداش بيرون بودم داشتم با موتور چرخ ميزدم يه اب و هوايي عوض كردم حال داد
- - - Updated - - -
فقط دستم خيلي درد ميگرفت موقع گاز دادن كلاچ گرفتن اما چيكار كنم نرم بيرون با موتورو دپرس ميشم داداش ايشالا همه هم تنشون سالم باشه هم روحشون هم روانشون هم جسمشون هيچ چيز بخدا ارزش سلامتي نداره
- - - Updated - - -
ممد بخاطر اين حرفات داداش بن نشي شانس اوردي:retarded:
ممد کیه داوش؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط MANHUNT [Only registered and activated users can see links. Click Here To Register...]
هواسم نبود الان داشتم با رفيقم ممد حرف ميزدم اسمش امد وسط منظور من خوده خدانشناستي