MCP
11-12-1389, 11:30 قبل از ظهر
تهران امروز: دختر جواني كه با شكايت صاحب يك نمايندگي فروش موتور بازداشت شده بود، به*طور موقت و با قيد كفالت آزاد شد.
مرد مالباخته از او و پسري كه در ابتدا مي*پنداشت همسرش است به خاطر سرقت يك موتور گرانقيمت بيست ميليون توماني شكايت كرده بود اما دختر كه دانشجوي رشته متالوژي است، به بازپرس پرونده گفت كه بي*تقصير است و يك كلاهبرداري عاشقانه باعث شده تا پاي او از پشت صندلي*هاي دانشگاه به بازداشتگاه و دادسرا باز شود.
حالا فروشنده موتور به دنبال جبران ضرر و زيان بيست ميليوني خود است و به بازپرس مي*گويد كه سرنخي جز دختر ندارد و دختر هم مي*گويد كه تنها از چند هفته قبل و در ايستگاه مترو با پسر آشنا شده و با اينكه قصدش ازدواج بوده، از پسر جوان جز يك شماره تلفن همراه ايرانسل ندارد كه تازه آن هم بلافاصله بعد از سرقت موتور و به*طور ناگهاني خاموش شده است!
اين دختر در تحقيقات اظهار داشته كه هنگام برگشتن از دانشگاه و در ايستگاه مترو امام*خميني به*طور اتفاقي با آن پسر آشنا شده است. پسر شيك*پوش به او نزديك شده و به*طور ناگهاني به او مي*گويد كه از او خوشش آمده است اما دختر او را از اشتباه درآورده و مي*گويد كه او اهل اينگونه دوستي*هاي خياباني و يا مترويي! نيست و پسر هم برايش توضيح مي*دهد كه دچار سوءتفاهم شده و قصدش از اين حرف*ها ازدواج بوده است و به هر حال شماره تلفن دختر را مي*گيرد تا در فرصت مناسب با او هماهنگي كرده، آدرس گرفته و براي خواستگاري با پدر و مادرش به خانه آنها بيايد.
دختر و پسر در مترو از هم جدا شده و هر كدام به راه خود مي*روند اما بعد از يك هفته پيامك*هاي پسر شروع مي*شود. در اين رد و بدل شدن پيامك*ها پسر مدعي مي*شود كه خيلي پولدار است و خانه*اي مجلل و يك اتومبيل لوكس هم دارد و باز هم از عشق و عاشقي و ازدواج مي*گويد به*طوري كه اعتماد دختر دانشجو را به خود جلب مي*كند و براي ديدن همديگر و صحبت در خيابان با او قرار مي*گذارد اما پسر پياده سر قرار مي*آيد و در جواب دختر كه از او سراغ اتومبيل گرانقيمتش را مي*گيرد، مي*گويد كه از شلوغي خيابان*ها و ترافيك تهران و نبودن پاركينگ خسته شده و براي همين ماشينش را با خود نياورده است و همين طور از عشق خود به موتور مي*گويد. دختر از او مي*پرسد كه پس چرا موتور نمي*خرد و پسر هم مي*گويد كه اتفاقا قصد اين كار را هم دارد و امروز مي*خواهد سري به موتورفروشي*ها بزند و با سليقه او موتوري براي خودش بخرد.
دختر و پسر با هم به چند نمايندگي فروش موتور رفته و مدل*هاي گوناگون موتور را مي*بينند تا سرانجام پسر دست روي موتور گرانقيمتي مي*گذارد و به صاحب فروشگاه مي*گويد كه از اين موتور خوشش آمده و با اجازه او مي*خواهد براي امتحان خوش*ركاب بودن موتور سوار آن شده و دور كوچكي با آن در خيابان بزند. فروشنده هم به تصور اينكه مشتري خوب و باكلاسي گيرش آمده و با اين فكر كه دختر همراه او، همسرش است، با او موافقت مي*كند. پسر سوئيچ موتور را گرفته و آن را روشن مي*كند و لبخندزنان و با ذوق به دختر مي*گويد كه آنجا بماند تا او برگردد. دختر هم با خوشحالي و خنده*اي ذوق*آلود، شاهزاده روياهايش را سوار بر موتور 20 ميليوني آنقدر با نگاهش دنبال مي*كند تا در پيچ خيابان گم مي*شود.
دقايقي مي*گذرد اما از پسر خبري نمي*شود، دختر نگران مي*شود كه نكند خداي نكرده براي او اتفاقي افتاده و تصادف كرده است. دختر شماره موبايل پسر را مي*گيرد اما موبايل پسر خاموش است. اين كار چند بار تكرار مي*شود تا اينكه سرانجام فروشنده هم نگران مي*شود. نگراني او وقتي شديدتر مي*شود كه مي*فهمد دختري كه روي صندلي فروشگاهش نشسته، زن پسري كه موتور گرانقيمتش را برده تا دوري بزند، نيست و دختر هم در حالي كه به جاي خالي موتور كه حالا بدجوري در فروشگاه توي ذوق مي*زند نگاه مي*كند، يك دفعه متوجه مي*شود كه از پسر فقط چند پيامك عاشقانه و يك شماره موبايل دارد و فكر مي*كند كه اگر او موتور را برنگرداند چه*كار بايد بكند!
دختر بار ديگر به تلفن همراه پسر زنگ مي*زند اما اين بار هم موبايل خاموش است. ماجرا كه به اينجا مي*رسد، مرد فروشنده با رنگي پريده و دستاني لرزان گوشي تلفن همراه را برداشته و به پليس زنگ زده و ماجرا را مي*گويد. دختر از ترس روي صندلي ميخكوب شده و مانده است چه بكند و بدين ترتيب پاي دختر و فروشنده به عنوان متهم و شاكي به كلانتري باز مي*شود. دختر در بازپرسي*ها ماجرا را براي بازپرس تعريف مي*كند، خانواده دختر نگران و از همه*جا بي*خبر به دادسرا مي*آيند و به هر حال دختر با قيد كفالت آزاد مي*شود، دختر قيافه پسر را چهره*نگاري مي*كند و پسر تحت تعقيب قضايي قرار مي*گيرد تا معلوم شود اصلا تلفن همراه ايرانسل او به نام خودش است يا نه. تحقيقات قضايي درباره اين پرونده همچنان ادامه دارد.
تابناک ([Only registered and activated users can see links])
مرد مالباخته از او و پسري كه در ابتدا مي*پنداشت همسرش است به خاطر سرقت يك موتور گرانقيمت بيست ميليون توماني شكايت كرده بود اما دختر كه دانشجوي رشته متالوژي است، به بازپرس پرونده گفت كه بي*تقصير است و يك كلاهبرداري عاشقانه باعث شده تا پاي او از پشت صندلي*هاي دانشگاه به بازداشتگاه و دادسرا باز شود.
حالا فروشنده موتور به دنبال جبران ضرر و زيان بيست ميليوني خود است و به بازپرس مي*گويد كه سرنخي جز دختر ندارد و دختر هم مي*گويد كه تنها از چند هفته قبل و در ايستگاه مترو با پسر آشنا شده و با اينكه قصدش ازدواج بوده، از پسر جوان جز يك شماره تلفن همراه ايرانسل ندارد كه تازه آن هم بلافاصله بعد از سرقت موتور و به*طور ناگهاني خاموش شده است!
اين دختر در تحقيقات اظهار داشته كه هنگام برگشتن از دانشگاه و در ايستگاه مترو امام*خميني به*طور اتفاقي با آن پسر آشنا شده است. پسر شيك*پوش به او نزديك شده و به*طور ناگهاني به او مي*گويد كه از او خوشش آمده است اما دختر او را از اشتباه درآورده و مي*گويد كه او اهل اينگونه دوستي*هاي خياباني و يا مترويي! نيست و پسر هم برايش توضيح مي*دهد كه دچار سوءتفاهم شده و قصدش از اين حرف*ها ازدواج بوده است و به هر حال شماره تلفن دختر را مي*گيرد تا در فرصت مناسب با او هماهنگي كرده، آدرس گرفته و براي خواستگاري با پدر و مادرش به خانه آنها بيايد.
دختر و پسر در مترو از هم جدا شده و هر كدام به راه خود مي*روند اما بعد از يك هفته پيامك*هاي پسر شروع مي*شود. در اين رد و بدل شدن پيامك*ها پسر مدعي مي*شود كه خيلي پولدار است و خانه*اي مجلل و يك اتومبيل لوكس هم دارد و باز هم از عشق و عاشقي و ازدواج مي*گويد به*طوري كه اعتماد دختر دانشجو را به خود جلب مي*كند و براي ديدن همديگر و صحبت در خيابان با او قرار مي*گذارد اما پسر پياده سر قرار مي*آيد و در جواب دختر كه از او سراغ اتومبيل گرانقيمتش را مي*گيرد، مي*گويد كه از شلوغي خيابان*ها و ترافيك تهران و نبودن پاركينگ خسته شده و براي همين ماشينش را با خود نياورده است و همين طور از عشق خود به موتور مي*گويد. دختر از او مي*پرسد كه پس چرا موتور نمي*خرد و پسر هم مي*گويد كه اتفاقا قصد اين كار را هم دارد و امروز مي*خواهد سري به موتورفروشي*ها بزند و با سليقه او موتوري براي خودش بخرد.
دختر و پسر با هم به چند نمايندگي فروش موتور رفته و مدل*هاي گوناگون موتور را مي*بينند تا سرانجام پسر دست روي موتور گرانقيمتي مي*گذارد و به صاحب فروشگاه مي*گويد كه از اين موتور خوشش آمده و با اجازه او مي*خواهد براي امتحان خوش*ركاب بودن موتور سوار آن شده و دور كوچكي با آن در خيابان بزند. فروشنده هم به تصور اينكه مشتري خوب و باكلاسي گيرش آمده و با اين فكر كه دختر همراه او، همسرش است، با او موافقت مي*كند. پسر سوئيچ موتور را گرفته و آن را روشن مي*كند و لبخندزنان و با ذوق به دختر مي*گويد كه آنجا بماند تا او برگردد. دختر هم با خوشحالي و خنده*اي ذوق*آلود، شاهزاده روياهايش را سوار بر موتور 20 ميليوني آنقدر با نگاهش دنبال مي*كند تا در پيچ خيابان گم مي*شود.
دقايقي مي*گذرد اما از پسر خبري نمي*شود، دختر نگران مي*شود كه نكند خداي نكرده براي او اتفاقي افتاده و تصادف كرده است. دختر شماره موبايل پسر را مي*گيرد اما موبايل پسر خاموش است. اين كار چند بار تكرار مي*شود تا اينكه سرانجام فروشنده هم نگران مي*شود. نگراني او وقتي شديدتر مي*شود كه مي*فهمد دختري كه روي صندلي فروشگاهش نشسته، زن پسري كه موتور گرانقيمتش را برده تا دوري بزند، نيست و دختر هم در حالي كه به جاي خالي موتور كه حالا بدجوري در فروشگاه توي ذوق مي*زند نگاه مي*كند، يك دفعه متوجه مي*شود كه از پسر فقط چند پيامك عاشقانه و يك شماره موبايل دارد و فكر مي*كند كه اگر او موتور را برنگرداند چه*كار بايد بكند!
دختر بار ديگر به تلفن همراه پسر زنگ مي*زند اما اين بار هم موبايل خاموش است. ماجرا كه به اينجا مي*رسد، مرد فروشنده با رنگي پريده و دستاني لرزان گوشي تلفن همراه را برداشته و به پليس زنگ زده و ماجرا را مي*گويد. دختر از ترس روي صندلي ميخكوب شده و مانده است چه بكند و بدين ترتيب پاي دختر و فروشنده به عنوان متهم و شاكي به كلانتري باز مي*شود. دختر در بازپرسي*ها ماجرا را براي بازپرس تعريف مي*كند، خانواده دختر نگران و از همه*جا بي*خبر به دادسرا مي*آيند و به هر حال دختر با قيد كفالت آزاد مي*شود، دختر قيافه پسر را چهره*نگاري مي*كند و پسر تحت تعقيب قضايي قرار مي*گيرد تا معلوم شود اصلا تلفن همراه ايرانسل او به نام خودش است يا نه. تحقيقات قضايي درباره اين پرونده همچنان ادامه دارد.
تابناک ([Only registered and activated users can see links])