|
|
|
آره خیلی لذت بخشه!
نه بابا کجاش لذت بخشه؟
کی سیزده به در با موتور بیرون رفت؟ چه مشکلاتی داشتید؟
سلام به همه دوستان
اینم یه بحث جدید یکم بحرفیم!
خوب مثل همیشه من از خودم شروع میکنم
ما جمعه کل فامیل جمع شدیم قرار گذاشتیم ساعت 7 صبح درب منزل ما باشیم بریم پارک جنگلی لویزان. شنبه از صبح بیرون بودم و موتورو شستم و ردیف کردم. شب حدود 10 دقیقه خوابیدم چون داشتم دانلود میکردم 10 دقیقه ساعت 5تا 5:10 خوابم برد دوباره پریدم. خلاصه ساعت 6:30 موتورو بردم بیرون یه ذره گرم بشه. کوله هم چیده بودم مثل این توریستا شده بودم هرکی رد میشد سرعتو کم میکرد نگاه میکرد. ساعت هفت کل ماشینای فامیل دم در خونه ما بودن حدود ده دقیقه بعد حرکت کردیم. همه با ماشین بودن (فقط من و پسرخالم اضافی بودیم :دی) که اون بنده خدا هم ترک من نشست. با کوله ای که پشتم بود حسابی اذیت شد. نمیخواستم بدم اون بگیره چون بنده خدا بیشتر اذیت میشد (کولم خیلی سنگین بود) . تو راه فکر کردم ای کاش میگفتم اونم موتور بیاره.
صبح زیاد شلوغ نبود. فقط ما مثل اسکل ها شده بودیم. چون پشت ماشینا حرکت میکردیم (آروم و بدون لایی کشی و...) موتوری های دیگه فکر میکردن یه هفتست موتور خریدیم :دی
خوابم هم میومد دیشبش رو که گفتم... طلق کلاهو دادم بالا باد شدیدی که به صورتم خورد خوابو از سرم پروند. حدود نیم ساعت تو راه بودیم (سرعت میرفتیم) بعد رسیدیم درب پارک. داییم و شوهرخالم رفتن تو من بدبخت که خواستم برم افسر ِ .... با بلندگو گفت موتوری بیرون موتوری بیرون. رفتم بیرون فکر کردم مدارک میخواد یادم افتاد نیاوردم. خلاصه همه رفتن تو ما موندیمو سی جیِ ِ احمق. رفتم گفتم جناب سروان چرا مارو نگه داشتی؟ گفت مجرد با موتور؟ یه سربازه آروم در گوشم گفت واسه دختربازی و اینا میگه. منم که اهل این کارا نبودم. هرچی خواهش کردیم گفت:اجازه نمیدم گفتم ما با خانواده اومدیم بابا! گفت برو خانوادتو بیار بعد...
دقیقن 45 دقیقه دم در بودیم تا جا پارک پیدا کنن. بعد زنگ زدم به داییم. گفتم قضیه اینه و... داییم هم قاطی کرد با شوهرخالم اومد دم در گفت ما هم خانوادشیم. گفت تا زن دو بچه همراهت نباشه مجردی. داییم گفت قیافه منو ببین به مجرد میخورده؟ گفت به من چه. رفتم پسر داییمو بیارم 6سالشه گفت قبول نیست. ماهم 2تا فحش مشتی به یارو دادیم. دعوامون شد خلاصه شوهرخالم اومد جدا کرد و با یارو حرف زد مخشو زد تا رضایت داد. رفتم موتورو روشن کنم دیدم از حواس پرتی قفلو به جای چرخ عقب به اگزوز بستم قفل آب شده اعصابم داغون شد. با بدبختی پاکش کردم رفتیم تو. دیدم به به نوک قله بساط چیدن داییم قبلا تریل داشت گفت بزار من میبرم. خلاصه با سی جی ِ احمق من کاری کرد که با کراس نمیشد... بردش بقل جایی که بساط چیده بودیم
بعد ناهار خواستیم بریم دور بزنیم پدرمون درومد تا موتور آوردیم پایین. ترمز عقب جلو میگرفتیم سر میخورد. یه دور زدیم یه تیکه بچه ها داشتن فوتبال بازی میکردن سر موتورو بلند کردم دیدم چندتا بچه بودن رفتن کنار ادامه بدیم منم کرمم گرفت گازو ول کردم سر موتور اومد پایین! شروع کردم لایی کشی با سرعت تو پیچ های اونجا یه بار میلی متری رد کردم پسرخالم بیچاره سکته زد هرچی فحش بلد بود بار ما کرد
برگشتنه دوباره ترافیک بود رفتیم جلو یه پارکه ترافیک بود حدود40-30 تا از این جوونک های لات و پوت بودن دیدن پشت ماشینا هستیم فکرکردن فرخنده هستیم یکی میگفت عمویی یه چرخ بزن... گفتم هیچی نگفتم شر میشه هی گفت یه چرخ... تا آخرش قاطی کردم تو ترافیک با دنده 2 لایی کشی میکردم دهنشون باز موند!
فرمون موتور خیلی شل شده باد میزده قشنگ میره به یه سمت
خلاصه روز خوبی بود دهنم پشت موتورو ترافیک ... شد. به این نتیجه رسیدم دفعه بعد موتورو بذارم خونه ترک موتور یکی بشینم.
برای شما چه طور بود بچه ها و مدیران سایت؟ خوش گذشت؟ با موتور راحت ترید یا با ماشین؟
سلامتی عقده ای های تشکر
یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
فعلن
aban, Ali, matrixaidin, vahid64, شهرام
من رفتم
عالی بود هیچ مشکلی هم نداشتم....
کلی ترافیک رو هم رد کردیم و به ماشین ها خندیدیم...
همون دو تا چرخ پر سر و صدای خودمون رو عشقه
سلامتی عقده ای های تشکر
یه مدت نیستم ، گوشیم هم خاموشه خط جدید که بگیرم شمارشو برای رفقا اس ام اس میکنم
فعلن
اسم تاپیکو میذاشتی خاطرات 13بدر..... مثنوی 70 من بود اینکه
come on ... it's time to go
من عصر با داداشم رفتیم یه 1 ساعتی چرخیدیم. پلیس زیاد بود، ولی کسی کاری نداشت. تو اتوبان یاسینی از کنار پارک جنگلی سرخه حصار هم رد شدیم... وای چه خبر بود! باورم نمیشد.
اگر می خواهی چیزهایی را بدست بیاری که تا حالا نداشتی... باید کارهایی را انجام بدهی که تا حالا انجام ندادی...
منم رفتم هیشکی کار نداشت
بتهوون در 26 مارس 1827 در هنگام مرگ :" دوستان دست بزنید کمدی تمام شد.
ناپلئون بناپارت : کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.
منم رفتم سمت هفت حوض
تو راه مامور بازار بود و به موتور هایی که مشکوک می شدن ایست می دادن !
هرجا می دیدم ترافیکه ، مینداختم تو شونه خاکی جاده و تخته گاز می رفتم
در کل حال داد
راستی تو راه برگشت هم یه بندیت دیدم ، البته تو شهر !
داشت واسه خودش می گازید و حال میکرد !
آخه همه مامورا ریخته بودن بیرون شهر
یارو شاسکول پشته بندیت زده بود kawasaki !!!
ما دیروز ظهر رفتیم خونه یکی از فامیلا تا 6 خونه اونا بودیم بعدش زنگ زدم به بکس خودمون که 9.30 بریم پردیسان
موقعه رفتنی مامورا داشتن میرفتن همینطوری منتظر بچه ها بودیم که دیدیم یه موتور کلانتری اومد من پلاک و باکش و نتونستم ببینم(سنش حدودا 17 ساله بود با گرمکن)
تا اومد گفت بچه کجایین؟
مدارک
گفتم کارتتونو میتونم ببینم خیلی با احترام نشون داد
گفت حالا مدارک
نشونش دادیم
گفتیم به چی مظنونی؟
گفت خفت گیری زیاده به ما گفتن حواسمون به موتوریا باشه(حالا تو دلم داشتم میخندیدم........اخه کدوم انسان بی عقلی با هیوسانگ میره دزدی که ماها دومیش باشیم؟!؟!؟!؟!؟)
خلاصه بعدش یه سری رفتیم ابشار تهران یکمی دور زدیم ساعت 12.30 رفتیم خونه
ویرایش توسط matrixaidin : 14-01-1391 در ساعت 09:07 بعد از ظهر
عاشق اون دیالوگ فیلم پینوکیوم که پدرژپتومیگه:چوبی بمون آدماازسنگن...!
ما با دوستان رفتیم 6نفربودیم با کراس رفتیم باغمون.
باغمون از خونمون50گیلومتر فاصله داره رفتیم باغ واسه رد شدن جا نبود همه داشتن به ما نگا میکردن ....... خلاصه بگم جاتون خوالی خیلی خوش گذش البته خیلیم ضرر کردیم.دوتا از موتوروا لاستیکاشون ترکید موندیم تو جاده.ولی در کل خوش گذش
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)
قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران
علاقه مندي ها (Bookmarks)