PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات خوش موتور سواری



Kami
06-11-1390, 01:23 بعد از ظهر
دوستان در این تاپیک در مورد خاطرات موتور سواریتون که از اون لذت بردید رو بیان کنید
هر گونه اسپم = پاک شدن پست
حرف های متفرقه = پاک شدن پست

02109002
06-11-1390, 01:44 بعد از ظهر
موتور سواری که همش لذت و خاطره است
از خاطرات خوش به دو مورد میتونم اشاره کنم یکی آفرود با سی جی بود که خیلی خوش گذشت

یه مورد دیگه هم این بود که
با یکی از دوستان به سمت روستاشون حرکت کردیم حدودا" 90 کیلومتر فاصله داشت
چون سر شب حرکت کردیم وسط راه دیگه کاملا شب شده بود و جاده برا موتور سوار خطر ناک
دست بر قضا برق موتور ( لامپ جلو و عقب ) قطع شد شانس ما چند روز قبلش فلاشر رو نصب کرده بودم و تو اون وقت شب فلاشر رو زدم و با سرعت پائین در حاشیه راه حرکت کردیم
بعد از چند کیلومتر طی کردن مسیر خدا رو شکر دوباره روشن شد و تا روستا قطع نشد
اینم یکی دیگه از اون خاطره ها بود که واقعا تو اون موقعیت یه معجزه به حساب میومد
به این دلیل که با کوتاهی خودم ابزاری همراه نداشتم که بتونم مشکل رو حل کنم
فرداش که برگشتیم چراغ جلو رو باز کردم دیدم جا لامپی اتصالی کرده و این مشکل رو به بار آورده

شفیع
06-11-1390, 02:38 بعد از ظهر
خاطرات خوش خیلی زیاده،
چند سال پیش توی یکی از روستاهای دور افتاده محروم معلم بودم، وسط زمستون بود، ظهر که مدرسه تعطیل می شد، چون بی کار بودم نمی تونستم تو خونه بند شم، تک و تنها، وسط زمستون آدم دلش می گرفت، واسه همین عادت داشتم بعد کلاس موتورو آتیش می کردم می فرتم روستاهای اطراف پیش همکارا دور هم می گفتیمو می خندیدیم، خوش بودیم، یا غروبش بر می گشتم روستای خودمون یا شب می موندم پیش همکارا اول صبح تاریکی راه می افتادم تا به مدرسه برسم.
یه روز عصر راه افتادم سمت روستای بالایی، اگر شرایط جاده ای مساعد بود 20-30 دقیقه طول می کشید تا برسم به روستای بعدی، هوا سرد بود ولی از برف و بوران خبری نبود جاده هم هموار بود، شب دور هم بودیم، بچه ها گفتن شب بمون حالا صبح میری، منم موندم، صبح یادمه همکارا خواب بودن و من توی اون سرما تک و تنها با موتور حرکت می کردم به سمت روستای خودم، موتورم همیشه می آوردم داخل راهروی مدرسه میذاشتم که یخ نزنه، صبح که خواستم موتورو ببرم بیرون، دور که باز کردم دیدم، 30-40 سانتی برف زده و همینطور داره می باره. برف زیادی بود، اون هم با موتور هوندا 125 لاستیک های شهری !
از دم در مدرسه تا اول جاده اصلی حدود 200 متر فاصله بود، من ساعت 6:30 صبح از مدرسه زدم بیرون، ساعت 9:45 دقیقه رسید اول جاده اصلی، یعنی مسافت 200 مترو در مدت 3 ساعتو 15 دقیقه رفتم، از بس سخت بود و تلاش کرده بودم توی اون سرما تمام بدنم خیس عرق شده بود، حساب کردم اگر پیاداه می رفتم 1:30 طول می کشید برسم تا روستای بعدی رو، ولی با موتور، اونجا تازه فهمیدم موتور با اون لاستیکا توی برف هیچ حرفی برای گفتن نداره، برف تا زیر انجین بود، و موتور روی برف ها می خزیدو راه می رفت، و می شه گفت اصلا راه نمی رفت فقط درجا میزد. واسه همین من مجبور بودم با پا هر 5-6 متر مسیر موتورو باز کنم و برفارو کنار بزنم تا موتور بتونه حرکت کنه.
اون روز ساعت 10:30 رسیدم مدرسه، دانش آموزام همه بیرون مونده بودم، اهالی روستا نگرانم شده بودن، خلاصه از همه عذر خواهی کردم، خوب پیش میاد دیگه ...
البته بعد اون باز هم پیش اومد :4chsmu1: ولی به شکل های دیگه، انشالله دفعات بعد تعریف می کنم.
[Only registered and activated users can see links]

[Only registered and activated users can see links]

[Only registered and activated users can see links]

[Only registered and activated users can see links]

بعد از این قضیه بود که من به فکر راه چاره افتادم، و به کمک یکی از دوستام، این ابتکارو تولید کردیم.
[Only registered and activated users can see links]

Kenji
06-11-1390, 04:59 بعد از ظهر
دیشب یه خاطره خوب داشتم.

با موتور از مینی سیتی رفتم تا آخر بابایی. از اونجا رفتم ته افسریه. دوباره برگشتم بابایی. نصف شب ساعت 2 لای کامیونا برگشتم خونه.

سرد - تاریک - کامیون های وحشی - مجبور بودم 120 رو پر کنم از پشت خطر نباشه.

دمای هوا -2 بود.....

eshgh_namordeh
06-11-1390, 09:48 بعد از ظهر
همیشه سفرهائی که به آدم سخت میگذره خاطره میشه ....
8 سال پیش بود ..با دو تا از دوستهای اصفهانی راه افتادیم برای چالوس ، من هیوسانگ داشتم دوستهام هر دوتاشون با سی جی بودن به اسمهای امیر و حسین
حسین گفت این امیر گاوه حق نداره با موتور بیاد ترک من نشست رسیدیم به اتوبان قم دیدم موتور چپ و راست میشه نگاه کردم دیدم پشت موتور خوابش رفته زدم کنار و کلی فحش و ناسزا بارش کردیم آخه آدم پشت موتور میخوابه ؟؟؟؟ !!!! راه افتادیم دقایقی بعد منم که راننده بودم خوابم رفت از بوق موتور دوستم که اتوبان را مارپیچ میرفتم بیدار شدم زدم کنار گفت چرا اینجوری میری ؟؟؟ گفتم خوابم برد به امیر گفت تو چرا بیدارش نکردی؟ گفت منم خواب بودم :) !!!!!!!
پس از دوپینگ وسط اتوبان امیر گفت بزن کنار نماز صبح سر وقت بخونم !!! گفتم بابا پدرت خوب مادرت خوب 12 شب راه افتادیم که تا پلیسها خوابن اتوبان را رد کنیم روز عادی همش نمازت قضاست حالا گیر دادی!! زدیم کنار پرسید قبله کدوم طرفه ؟ منم دقیقا برعکس گفتم !! خوندش و راه افتادیم رسیدیم تهران موتور من بوبین سوزوند خاموش شد ... خلاصه هر چی پول داشتیم خرج موتور من شد ، حسین گواهی نامه نداشت توی گمرک بودیم پلیس گفت بزنید کنار ، من شروع کردم با لهجه غلیظ شهرکردی حرف زدن امیر و حسین هم که اصفهانی بودن لهجه غلیظ داشتن ، گفتم جناب سروان مسافریم دریم میریم شمال راضی شده بود که یک لحظه دیدم حسین تغییر لهجه داده تهرانی اصیل صحبت میکنه !!!!!! پلیسه هم گفت چرا این لهجه نداره؟؟؟؟ مات و مبهوت مونده بودم !!! موتور را برد سوار کفی کنه :) !!!! که خوشبختانه حسین کلید زاپاس داشت فرار کردیم ...
ما مونده بودیم و 20 تومن پول گفتم بچه ها برگردیم گفت نه باید بریم شمال اونم باید بریم حتما محمود آباد !!! گفتم خوب بریم راه افتادیم نرسیده به چالوس امیر گفت خسته شدم بزارید منم رانندگی کنم 5 دقیقه پشت موتور نشست یک دفعه دیدیک یه صدائی میگه حسیییییییییییییییییییین !!! دور زدیدم دیدیم روی لبه های جاده خورده زمین :) کلی حرف بارش کردیم و ترک نشوندیمش رفتیم چالوس ... حسین گیر داد باید بریم محمود آباد هر چی گفتیم بابا همین جا خوبه گوش نکرد راه افتادیم محمود آباد که رسیدیم پلیس گفت بزنید کنار ... موتور حسین را گرفت و هر چی التماس درخواست پول نداریم گوش نکرد موتور را برد پارکینگ گفت باید برید دادگاه ....
ظهر پنجشنبه بود رفتیم کنار دریا چادر زدیم 15 تومان بیشتر برامون نمونده بود غذا و سیگار جیره بندی شده بود ، شب خوابیده بودیم امیر گفت زیر پای من آبه گفتیم بخواب تو همش غرغر میکنی بلند شد زیپ چادر را باز کرد یک موج خورد توی سینه اش پرت شد عقب چادر :) دریا اومده بود بالا کل زندگیمون خیس شد رفتیم بالاتر من با مایو خوابیدم تو چادر بارون هم گرفت و باد سرد که آتیش روشن کردیم از شدت باد خاموش میشد ...
خلاصه تا صبح از این جونور ریزها از سر و کولمون بالا میرفت فرداش هم که جمعه بود و بارون و سرما .... نفری یک دونه نون غذامون بود و یک نخ سیگار ....
شنبه رفتیم دادگاه دیگه برامون 10 تومن مونده بود قاضی گفت گواهی نامه نداری 15 جریمه میشی هر چی گفتیم به خدا 10 بیشتر نداریم فایده نداشت نا امید اومدیم بیرون رفتیم پاسگاه کلی التماس براداران شمالی ... اما هیچ فایده نداشت . رفتیم کمیته امداد گفتم 2 ساعت دیگه بیا عصر بیا فردا بیا و... الک تاب دادن و هیچی ...
یکدفعه امیر گفت من میرم صندوق صدقات میزنم و ... یاد سریال خط قرمز افتادم!!!!
اون زمان موبایل تازه اومده بود ما نداشتیم حسین یک عابر بانک خالی داشت منم یک کارت تلفن که یادمه توش 80 تومان بیشتر نبود . 4 روز گذشته بود و واقعا قیافمون شبیه معتادها شده بود ... رفتم زنگ زدم خونه گفتم این شماره را یاداشت کن پول بریزید یادمه رقم آخرش را که گفتم کارت تمام شد و نمیدونستم فهمید یا نه ...
عصرش رفتیم دیدم تو حساب هیچی پول نیست ... خیلی لحظه بدی بود ... ناامید فردا ظهر رفتیم دیدم 30ریختن به حساب داشتیم بال در میوردیم ... موتور را آزاد کردیم و برگشتیم تمام لباسهامون خیس بود تو راه فقط به بخاری فکر میکردم تا از آخرین تونل گذشتیم یکدفعه آفتاب شد و خیس عرق ...
اومدیم تا نزدیکهای اصفهان موتور من شروع کرد به ریپ زدن اما اومد دقیقا دم خونه خاموش شد و دیگه روشن نشد ...

nopo
06-11-1390, 10:57 بعد از ظهر
:interview:
اون موقع تقريبا تازه موتور گرفته بودم
قبلش هم تا حالا موتور نداشتم.براي همين خيلي زمين مي خوردم
يك بار كه با استاد حافظي(توي عكس هاي آفرودمون هست فلات سفيد)رفته بوديم كوه:2gwb921:
من خوردم زمين از شانس بد من يك سنگ تيز خورد به شير بنزين و كنده شد

هركاري كرديم بنزين مي داد
من داشتم آدامس مي جويدم
از همون آدامس ها به جاي چسب استفاده كرديم وشير بنزين رو جازديم و چسبونديم.:icon_pf _99_:

اون روز به خير گذشت و برگشتيم.
موتور به همون صورت با آدامس چند روزي كار مي كرد.بعد از 3روز از اون حادثه رفتيم كوه
اين بار استاد حافظي رو گم كردم.همينطور كه داشتم دنبال مسير برگشت مي گشتم ديدم آدامس ها كنده شده و داره بنزين با شدت خالي ميشه:hanghead:
در ضمن هوا هم داشت تاريك مي شد(حدود4بعد از ظهر توي زمستون بود فكر كنم دي ماه بود)
با عجله فقط داشتم مسير برگشت رو پيدا مي كردم كه مسير رو گم كردم!!!
بنزين تموم شد.موتور رو به دست گرفتم يك جاده خاكي پيدا كردم يكم كه رفتم هوا تاريك شد!!:wall3:
صداي هيچ جنبنده اي نمي اومد!
يكم ديگه كه رفتم شيب ها تند تر شد ونمي تونستم موتور رو هل بدم.به ناچار موتور رو توي كوه ول كردم:i'm ok:
با يكم جهت يابي از روي ستاره ها تونستم جهت شهر وجهت جاده رو پيدا كنم
اما فايده اي نداشت چون تمام راه ها شبيه هم بود
يكم كه دور خودم چرخيدم تونستم جاده خاكي كه اومده بودم رو پيدا كنم
خوشحال شدم!!:happy4:
داشتم برميگشتم كه صداي زوزه سگ به گوشم خورد:au:
من كه تا اون موقع توي همچين شرايطي گير نكرده بودم
فقط دعا مي خوندم وذكر مي گفتم!!!:icon_pf _37_:
از سنگ هاي كنار جاده توي بغلم جمع كردم ومي رفتم
تااينكه رسيدم به نگهباني اول هفت حوض(مكاني قبل از سد طرق در خلج مشهد)
ديدم سگها دور من هستند اما نزديك نمي شن!!!
از خوشحالي دوتا سنگ پرت كردم همه فرار كردن:vahidrk:
عجب سگ هاي بي خا... بودن:4chsmu1:
رفتم نگهباني زنگ زدم به استاد حافظي
گفتم كجايي؟
گفت:توي خونه ام!
گفتم :دهنت سر...
اومد خلج و كلي گشتيم تا موتور رو پيدا كرديم
بنده خدا يك 4ليتري بنزين باشيلنگ آورد وصل كرديم به موتور وبرگشتيم:5::icon_pf (3)::22::clap:

Kami
07-11-1390, 10:13 بعد از ظهر
من بهترین خاطرم ابیانه هستش که با دوستان پرشین موتور رفتیم
خاطره ای شد واسه خودش 9 ساعت رانندگی
9 ساعت یخ زدن . 9 ساعت باهم بودن تو جاده . 9 ساعت بی خیال دنیا بودن

[Only registered and activated users can see links]

همتون رو دوست دارم عزیزان من
چه اونایی که تو عکسن اما دیگه بین ما نیستن
چه اونایی که اصلا تو عکس نیستن

h0ssein
12-06-1392, 10:42 بعد از ظهر
داشتم تو سایت چرخ میزدم این تاپیکو پیدا کردم یاده یه خاطر خنده دار افتادم که چندروز پیش برام پیش اومد...

چندروز پیش داشتم آروم تو خیابون میرفتم (با پالس 180) رسیدم به چراغ قرمز ایستادم تا سبز بشه حرکت کنم یه سی جی که راکبش یه فردی بود در حد چوب کبریت

دماغشو میگرفتی جونش در میرفت اومد کنارم یه نگا بهم کرد و شروع کرد به گازگازی کردن منم تو دلم گفتم برو بابا بزا باد بیاد !

خلاصه سبز که شد گازو بست به موتور دیدم عجب شتابی گرفت گفتم باداباد منم گازو بستم به موتور ، کیلومتر رو 100 بود همینطور داشت میرفت بالا ولی به این لامسب نمیرسیدم

تقریبا دومتر باهاش فاصله داشتم نمیدونم چی بود این موتور رسید به سرعت گیر شل کرد دوباره گاز داد یعنی باهم گاز دادیم که من نه عقب میفتادم نه میرسیدم بهش معلوم بود

داریم باهم شتاب میگیریم از یه طرف عصبی بودم از یه طرف داشتم از فرط خنده میپکیدم خلاصه رسیدیم به چهارراه دیدم نه اگه تا قیامتم برم بهش نمیرسم قیدشو زدم پیچیدم رفتم سمت خونه !

خاستم بگم با سی جی جماعت کل کل نکنید که بعضیاشون بدجور حالتونو میگیرن ! والا !
ولی در کل یه خاطره برام شد اون لحظه خیلی هیجانی بود فکر کنم نینجا هم به گردش نمیرسید ![Only registered and activated users can see links]

yasharazary
12-06-1392, 11:05 بعد از ظهر
بهترین خاطرات من :

یکی 26 آبان 91 -- مشهد با دوستان فلات قاره بود!!

[Only registered and activated users can see links]

یکی هم میتینگ طهران 25 اسفند 91

[Only registered and activated users can see links]

amirw3x
13-06-1392, 10:00 قبل از ظهر
و اما یکی از خاطرات از سال 1388 با سی جی

یک روز جمعه با رفقا وعده کرده بودیم بریم سمت شهر دهاقان خلاصه با سه تا سی جی راه افتادیم رفیتم یک جایی به اسم بابا شیخ حسین جادش خاکی (خاک مرده)بود خلاصه رسیدیم به یک شیب که یکی از سی جی ها شیب رو رفت پائین نوبت من شد که من دو ترک بودم بار اول بود از اینجور شیب ها (خاک مرده ) پائین می رفتم و موتورم کتی ترمز جلوش شکسته بود ترمز جلو هم نداشتم خلاصه موتور رفت تو یک چاله زیر خاک مرده که معلوم نبود و خوردم زمین و ترکم که یک گوشی نوکیا N95 دستش بود نو خریده بود افتاد زمین وسط خاک مرده ها پر خاک شد تا دو روز ازش ریزگرد بیرون می اومد :retarded: موتورم اهرم دنده (شافت) شکست ،خودمم پر از خاک شدم نفر بعد از من که می خواست با سی جی بیاد پائین تعریف میکرد می گفت انگار بمب زدند بخاطر بلند شدن گرد و خاک شدید . سرتون رو درد نیارم دوباره موتورو گرفتم دستم که پیاده برم پائین مجدداً بعلت نداشتن ترمز جلو موتور زور شد و ولش کردم رفت برا خودش خورد به درخت خلاصه فیلمی شده بود
با تشکر

معمار
13-06-1392, 10:48 قبل از ظهر
برا من هیچ خاطره ای به اندازه اولین تک چرخی که با بهران زدم قشنگ نیست

تازه موتور سواری یاد گرفته بود که بابام رفتیم یه دروی بزنیم
بابام گفت که اورم اروم گاز بده و کلاج و ول کن
من اروم اروم گاز دادم و دور گاز اومد و 7 و 8 یه هو کلاج از دستم در رفت و جلو موتور اومد بالا
بابام از پشت پرید پایین و من و موتور و گرفت و
منم معلق بین زمین و هوا بودم
:25r30wi:

soleymani
13-06-1392, 11:26 قبل از ظهر
من نزدیک 13 سالم بود
و موتور کم سوار می شدم
دوستم موتور خرید
2ترک سوار شدیم و من راننده
در حال حرکت بودیم که اومدم کلاج گرفتم پشت سرهم و قدرت دادن رو یاد بدم
موتور هم نو بود و کلاج تیز
موتور کاملا اومد بالااااااااااااا

هر دو ترسیدیمااااااااا
و زوود جمعش کردم

از اون موقع تا الان نزدیک 10 ساله هر موقع یادمون می یاد کلی میخندیم
نزدیک بود موتور نو رو بزنم زمین:wall3:

معمار
09-11-1392, 11:19 قبل از ظهر
یادمه 12 13 سالم بود که دیگه قشنگ به صورت حرفه ای با سی جی موتور سواری یاد گرفته بودم
به خودم جرات دادم و dt 250 بابام برداشتم برم یه دوری بزنم
خلاصه با یه بد بختی روشنش کردم و راه افتادم
چون به غیر از سی جی با هیچ موتور دیگه ای تنها نرفته بودم
زدم دنده یک خاستم برم دو دیدم موتور خلاص شد
چندین بار امتحان کردم دیدم نخیر دنده دو نمیره
همون جوری یه چرخی زدیم و برگشتیم خونه به بابام گفتم
که این چه موتوری داری دنده دو نمیره
گفت چه طور ما هم براش توضیح دادیم و
بعد کلی به ما خندید گفت که اره سیستم دندش این جوریه
یک پایین چهار تا بالا


جدا از این مسائل خدایش اون موقع موتور سواری خیلی حال میداد و لذت میبردیم
ولی الان نه دیگه اون قدر هم صفا نداره

hamed510
09-11-1392, 11:48 قبل از ظهر
یادش بخــــــــیر
دوران راهنمایی با براوو دوستم شهر رو زیر و رو میکردیم یه صفایی میکردیم که نگو
موتور اینقدر تنبل بود سربالایی که میرسیدیم یکیمون باید میپرید پایین و هول میداد:25r30wi:
نمیدونم ولی مزه همه چی به قدیم بود الان دیگه اون لذت قدیما رو آدم نمیتونه داشته باشه
هــــــی روزگار!!

سجاد 77
10-03-1393, 04:30 بعد از ظهر
داداش شما که به لاستیک پیچ بسته بودید تیوپ رو چی کار کردید پنچر نمیشد؟

محمدمحسن
10-03-1393, 04:52 بعد از ظهر
چندسال پیش بود من گواهینامه که نداشتم رفتم موتور خریدم

بلد بودم اما میترسیدم از تهران با موتور بیام خونه که حوالی تهران بود .

خیلی ها گفتن سوارشو برو خونه کسی کار نداره .

منم ترسو گفتم نه میندازم پشت وانت میبرم. خونه بعد تو محل سوار میشم.

خلاصه انداختم پشت وانت با ذوق به سمت خونه داشتیم میومدیم. ادی دیدم جلو ایست بازرسی

افسر شکم داده جلو یکی نبود شکمشو نگه داره نیوفته . اشاره کرد بزن بغل

ماهم زدیم. بغل و مدارک موتور . و گواهینمامه گفتم من که راکب نستم تو ماشین نشستم

آقا مارو بردن داخل و استعلام و کلی نگهمون داشتن هی گواهینمامه رو بهانه میکردن دیدن از ما چیزی کنده نمیشه

بعداز 2 ساعت ولمون کردن گفتن برید .

ضد حالی به ما زدن قند تو دلمون سنگ شد .