PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : انجمن شاعران آماتور



nazamm
10-05-1390, 11:24 بعد از ظهر
مطالب دست نوشته خودتون و یا شعرهایی که به نظرتون جالب هست می تونین اینجا قرار بدین.

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد
برسیم

Kenji
10-05-1390, 11:31 بعد از ظهر
البته من که حرفه ایم اینجا نباید پست بدم هه هه اما:

درد دل با تو نگویم درد در دل داری
چه کنم با درد این دل ای همه درد دلم

==

به یاد آور همان روزی که جز نامت سکوتم بود
مرا دیگر امیدی جز امید نا امیدان نیست

تو را هر شب صدا کردم جوابت ناله هایم بود
مرا دیگر صدایی جز صدای بی خرامان نیست

اگر آهی کشیدم جز تو معبودی برایم بود
مرا دیگر توانی جز صدای آه و آهان نیست

===


من آن سرگشته ی سرخم ز سودای جهان گیرم
بیا بنشین کنار من سرم یاد دلم کردست

==


دلم ز دنیایی که هست می گرید
مرا چه باد در این غوغای شب باکی

==لعنت به شب و روز
لعنت به آخر سال و نوروز
لعنت به هستی و نیستی
لعنت به هوشیاری و مستی
لعنت به خنده ها و گریه ها
لعنت به عشق های کودکانه، پوچی معشوقه ها
لعنت به زنگ اس ام اس و گوشی خاموش
لعنت به لحظه های آرامم، سگ مستی این دل چموش
لعنت به خستگی از همه، خودکشی، لعنت به امید، جان کندن
لعنت به خیزش روی زمین گه، در خواب پرواز کردن
لعنت به روز های با هم نبودن و روز های با همه بودن
لعنت به این سایه های سنگین، زیر نور آفتاب بودن
لعنت به راه های آشنا و کوچه های غریب
لعنت به سوزش های سلول، تصور صورتت روی تکه سیب
لعنت به نفرین و دعا
لعنت به مردن و تلاش برای بقا
لعنت به حرفهای رک ممنوع، نگاه های تا عمق مفهوم
لعنت به گذر آرام زمان، فقط یک ثانیه بود انفجار دلم، یک بوم
لعنت به این همه تفاهم و تفاوت
لعنت به فریبت، حقیقتی که تو گویی بت






===


لعنت به هوس های ناگذر
لعنت به ماه قبل و بعد آذر
لعنت به گریه های یک مرد روی بالشت
لعنت به اشک های نمکی، زپلشت
لعنت به خنده های از سر حماقتم
لعنت به کم آوردن. اتمام طاقتم
لعنت به پوچی یک بسته ی پفک مثل زندگی
لعنت به قدمهای کند، از سر اجبار و خستگی
لعنت به سبزی های دست دختر، کوهی بود
لعنت به خاطره هایی که گه زدیم توش، عالی بود
لعنت به مردم در صف، عابر بانک، یارانه
لعنت به کیمیای هستی، عشق صادقانه
لعنت به اینویزیبل های یاهویی
لعنت به تگ ها، لایک های دنیایی
لعنت به بوق لعنتی این اس ام اس
لعنت به نبود یک امید، آرزو، یک حس
لعنت به هدف های متعالی
لعنت به آرزوهای توخالی
لعنت به آنچه می خوانمش چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
لعنت به مفهوم کرسی شعره خدا
لعنت به نت ها، مقاله های گاماسوترا
لعنت به هر گیم پلی، مکانیک و سبک های ایده ها
لعنت به هر لعنتی که خودم
می دهم به خودم هر روز هر دم

nazamm
10-05-1390, 11:49 بعد از ظهر
ممنون از مدیر باشگاه بابت اولین دشت تاپیک شاعران امروز:bunnyearsmiley:

---------- Post added at 12:42 AM ---------- Previous post was at 12:39 AM ----------

دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر و حیا را بهانه کرد

آمد به بزم و ، دید من تیره روز را
ننشست و رفت تنگی جا را بهانه کرد

رفتم به مسجد از پی نظاره ی رخش
بر رو گرفت دست و ، دعا را بهانه کرد

آغشته بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد

خوش میگذشت دوش صبوحی بکوی او
بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد

از شاعر مورد علاقه من شاطر عباس صبوحی قمی

---------- Post added at 12:49 AM ---------- Previous post was at 12:42 AM ----------

می گویند مرا آفریدند از استخوان دنده چپ مردی
به نام آدم حوایم نامیدند

یعنی زندگی تا در کنار آدم یعنی انسان
همراه و هم صدا باشم
می گویند میوه سیب را من خوردم شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب

چشمان شان باز گردید مرا دیدند
مرا در برگ ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ ها
تا شاید
راه نجاتی را از معصیتم پیدا کنند

نسل انسان زاده منست من حوا فریب خوردۀ شیطان
و می گویند
که درد و زجر انسان هم زاده منست زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا به بازی گرفت و فریبم داد مثل همه که فریبم می دهند
اقرار می کنم دلی پاک معصومیتی از تبار فرشتگان و
باوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم

گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
* اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد

Alireza
10-05-1390, 11:51 بعد از ظهر
کنجی باید بره انجمن شاعران مرده

nazamm
11-05-1390, 12:10 قبل از ظهر
کنجی باید بره انجمن شاعران مرده

چراااا آخه؟

---------- Post added at 01:10 AM ---------- Previous post was at 12:59 AM ----------

درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است
که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است

Kenji
11-05-1390, 12:13 قبل از ظهر
من شاعر تمام شده ام بابا

nazamm
11-05-1390, 12:13 قبل از ظهر
دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در
!هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید،
البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند،
آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند،
آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،
گرز گران ندارد
روز وداع خورشید،
زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،
نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا،
نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،
تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها،
بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،
میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری،
دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،
دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی،
فریادمان بلند است
اما چه سود،
اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس،
شیر ژیان ندارد
کوآن حکیم توسی،
شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش،
ای مهرآریایی
بی نام تو،وطن نیز
نام و نشان ندارد

nOviA
11-05-1390, 12:49 قبل از ظهر
تو به حرف من گوش کن
نگو منو فراموش کن
نگو برو
تو بمون پیش من بی معرفت
نزار تنهام
تو به حرف من گوش کن
نگو منو فراموش کن
نگو برو
تو بمون پیش من
نزار بشیم جدا

Tataloo Ft Tome-Lyrics by nOviA

ap_peiki
11-05-1390, 01:05 قبل از ظهر
تو خشکلی مثل پری
اما کثافتو خری
اگرچه تو خیلی انی
همیشه در قلبه منی
دوست دارم کثافت
ریدم تو اون قیافت

nazamm
11-05-1390, 09:08 بعد از ظهر
بـی وفـــایی کنی وفــایت می کنند
با وفــا بـاشـــی خیـانت می کنند

مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست
اما مهربان باشی رهایت می کنند

reza KTM
12-05-1390, 02:15 قبل از ظهر
من فکر کنم یه هفته دیگه این کاربر nazamm دیگه تو این سایت فعالیت کنه قسمت گفتگوی آزاد سایت بیشتر معروف میشه تا قسمت های تخصصی
یکی از مدیرا شاعر از آب در میاد Kenji
یکی دیگه سازنده جوک میشه Alireza
.
.
.
و به ترتیب همه شکوفا میشن
چه میکنه این nazamm (البته اگه بتونه):4chsmu1:

nazamm
12-05-1390, 09:22 بعد از ظهر
مرسی از لطف کاربر عزیز آقای reza ktm
اینکه مدیرای سایت و همچنین کاربران لطف می کنن و مطالب و دنبال می کنن انگیزه منو واسه تاپیکای جدید بیشتر می کنه.
به امید پست های زیبا و زیبا تر


---------- Post added at 10:22 PM ---------- Previous post was at 10:21 PM ----------

این متن زیبا از ویکتور هوگو از دست ندید:

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم حیوانی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد..
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم

nazamm
13-05-1390, 03:48 قبل از ظهر
روزه دارم من و افطار از آن لعل لب است
آري افطار رطب در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان زلف ميفشان كه فقيه
بخورد روزه خود را به گمانش كه شب است

زير لب وقت نوشتن همه كس نقطه نهد
اين عجب نقطه خال تو به بالاي لب است

يارب اين نقطه لب را كه به بالا بنهاد ؟
نقطه هر جا غلط افتاد مكيدن ادب است

شحنه اندر عقب است ومن از آن مي ترسم
كه لب لعل تو آلوده به ماء العنب است

منعم از عشق كند ناصح و آ گه نبود
شهرت عشق من از ملك عجم تا عرب است

گر صبوحي به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاك در كويش سبب است

شعر از شاطر عباس صبوحی قمی

nazamm
14-05-1390, 02:43 بعد از ظهر
یاد باد آنکه سر کوی تو ماوایم بود
دیدن حسن تو هرروز تمنایم بود


کارتن خواب سرکوی تو بودم هرشب
عکس زیبای تو در زیر مقوایم بود


یاد باد آنکه دلم پیش دلت بود گرو
لب بشقابی تو آخر رویایم بود


یاد باد آنکه چو لب بهر سخن وا کردی
غیر گوشم متوجه به تو هرجایم بود

با خرانی که به جز من به توعاشق بودند
روز و شب بر سر دیدار تو دعوایم بود



یک نماینده مجلس شده بودم کامل
چین گیسوی شما مجلس شورایم بود


گرچه شورای نگهبان لبت مانع شد!
هوس بوسه ز لبهات به لبهایم بود



سخنان تو مرا در هچل انداخت... بله
من ملک بودم و فردوس بر این جایم بود



(قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود)
ورنه از دست ستم های تو (نی) لایم بود


(من بیچاره چو زلف تو رها می کردم)
وضع من بهتر ازین حالت حالایـم بود


این سوالیست که البته مرا خواهد کشت
پـشت من جای درآوردن بـابـایم بـــود؟

Kenji
14-05-1390, 04:24 بعد از ظهر
عالی بود

nazamm
15-05-1390, 09:56 بعد از ظهر
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو
پس چرا نیستی پیشم ؟ نگاه خیس تو کو؟
گوش گوش 2 تا گوش، یه دست باز یه آغوش
بیا بگیر قلبمو یادم تورو فراموش،
چوب چوب یه گردن، جایی نرو تو بی من
دق می کنم میمیرم، اگه دور بشی از من
دست دست 2 تا پا ، یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی، بی تو نمیرم هیچ جا
من ؟ من ؟ یه عاشق ، همون مجنون سابق.....


---------- Post added at 10:34 PM ---------- Previous post was at 10:19 PM ----------

هل دانشگاهم
حرفه ام حرافى است!
جزوه اى دام از عهد عتيق
مطلبش بكر _ عميق!

اهل دانشگاهم
مركبم بود ژيان
خوش خراميدن را كبك از او مى آموخت!
موتورش وقتى سوخت..
مكانيكها همه عاشق بودند
عاشق قطعه نو
با دلار آزاد
خانه شان ويلا باد!
هستى ام رفت به باد!!

اهل ته قيقاتم
مي زنم گاه سرى
به كلاس آزاد
تا كنم اهل و عيالم را شاد!
حق تدريس مرا مي دانى؟
كمتر از كارگر افغاني !

وقت تدريس مرا اندر مغز
جريان دارد قرض
نوسان دارد ارز!

عصر هنگام غروب
با تني كوفته بر مى گردم
حالتم يك جورى
در كفم لنگ خروسى. عدسى.بلغورى!!

گوش من زنگى زد
چه كسى بود صدا زد " استاد! خانه ات خواهم داد!"

اهل دانشگاهم
حرفه ام حرافى است
باز بگم يا كافى است؟!

---------- Post added at 10:56 PM ---------- Previous post was at 10:34 PM ----------

شعر بسیار زیبا از مهرداد اوستا از عشق و خیانت:

وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم
شكستی و نشكستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشیدم از تو كشیدم، شنیدم از تو شنیدم

كی ام، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روی شكوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نكردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نكردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی كه نبردم، ملامتی كه ندیدم

نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشك نشستم، گهی چو رنگ پریدم

Masoud
15-05-1390, 11:24 بعد از ظهر
عالی بود

همون یه تشکر بزنی کافیه لوس نکن خودت و کنجی
:icon_pf _98_:

nazamm
16-05-1390, 09:34 بعد از ظهر
با مدیر باشگاه با احترام صحبت کنید دوستان
:297:

درنگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه درجمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی توامشب گریه هم با من غریبی میكند دیده درراهندچشمانم كه بازآیی هنوز

---------- Post added at 10:06 PM ---------- Previous post was at 09:15 PM ----------

به نام خدایی که زن آفرید
حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن
و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی
برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا
شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد
مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من
رها در بهشت ([Only registered and activated users can see links]) عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف
مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما
بلندگو به جای دهن آفرید !

وزیر و وکیل و رئیس* ات نمود
مرا خانه* داری خفن آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب
شراره ، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر
براد پیت من را حَسَنْ آفرید !

برایم لباس عروسی کشید
و عمری مرا در کفن آفرید

به نام خدایی که سهم تو را
مساوی تر از سهم من آفرید


:999:



---------- Post added at 10:34 PM ---------- Previous post was at 10:06 PM ----------

به*نام خداوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین


خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسن*الخالقین


پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین


خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین


رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیبایی*ام ([Only registered and activated users can see links]) را طبیعی ببین



دماغ و فک و گونه*ام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین!



نداده مرا عشوه و مکر و ناز
نداده دم مشک من اشک و فین!



مرا ساده و بی*ریا آفرید
جدا از حسادت و بی*خشم و کین


زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین



من ساده چیدم از آن تک*درخت
و دادم به او سیب چون انگبین



چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین



و البته در این مرا پند بود
که ای مرد ([Only registered and activated users can see links]) پاکیزه و مه*جبین



تو حرف زنان ([Only registered and activated users can see links]) را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این



که زن از همان بدو پیدایش*ات
نشسته مداوم تو را در کمین

Babak
16-05-1390, 09:46 بعد از ظهر
زندگی زورقی است شکسته میان موج هی پر تلاتم زندگی
..........

اینوچند سال پیش سراییدم:gigglesmile: بقیه اش را یادم نیست:icon_pf _99_:

nazamm
18-05-1390, 08:21 بعد از ظهر
گلی از شاخه اگر می چینیم

برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم

شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید

:flower4:

nazamm
18-05-1390, 09:49 بعد از ظهر
آدم خیلی حقیره بازیچه تقدیره
پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه نبره هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم از گریه آئینه ساختیم
فرصت همین امروزه برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز عشق منو باور کن
فردا غریبه هستیم امروز و با من سر کن
تولد هر قصه یه جاده کوتاهه
اول و آخر مرگه بودن میون راهه
اگرچه عازجانه تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم شاید یه روز برگشتیم

:10:

nazamm
18-05-1390, 11:10 بعد از ظهر
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس داد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هم آوازم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟

فریدون مشیری

Babak
18-05-1390, 11:52 بعد از ظهر
کس این معما پرسد و من ندانستم هرآنکه حل کند آنرا به من صواب کند

به غیر ملت ایران کدام جانوراست که جفت خود نادیده انتخاب کند

---------- Post added at 12:52 AM ---------- Previous post was at 12:44 AM ----------

آب حیات است پدر سوخته حسب نبات است پدر سوخته
وه چه سیه چرده وشیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته
آب شود گر به دهانش بری توت هرات است پدر سوخته
تا بتوانی بگیر و بکن صوم صلات است پدر سوخته
می نرسد جز به فرومایگان خمس وزکات است پدر سوخته
سخت بود ره به دلش یافتن حصن کلات است پدر سوخته
تنگ دهان موی میان دل سیاه عین دوات است پدر سوخته
احمد و چنین از مهر منصرف خصم نجات است پدر سوخته
باب ناراستی و بد دلی خوش حرکات است پدر سوخته
قافیه هر چند غلط می شود باب لواط است پدر سوخته

nazamm
19-05-1390, 08:33 بعد از ظهر
مرد یعنی کار و کار و کار و کار

یکسره در شیفت های بیشمار



مثل یک چیزی میان منگنه

روز و شب از هر طرف تحت فشار



مرد موجی است هی در حال دو

جان بر آرد تا برآرد انتظار



او خودش همواره در تولید پول
لیک فرزند و عیالش پول خوار



با چه عشقی دائما در چرخشند

گرد شهد جیب او زنبور وار




چون که آخر شب به منزل می رسد

خسته اما با لبانی خنده بار




جای چای و یک خدا قوت به او

می شود صد لیست در پیشش قطار



از کتاب و دفتر و خودکار ، تا
اسفناج و پرتقال و زهرمار





آن یکی می خواهد از او شهریه
این یکی هم کفش و کیفی مارک دار




هر چه می گوید که جیبم خالی است

هر چه می گوید ندارم ، ای هوار

نعره می آید : "به ما مربوط نیست
ما مگر گفتیم ماها را بیار"




مرد یعنی آن که با پول و پله
می شود در خانه ، صاحب اعتبار



مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو
ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار




خلقتش اصلا به این درد بود
تا درآرد روزگار از وی دمار


---------- Post added at 09:33 PM ---------- Previous post was at 09:26 PM ----------


قربان دیدگانت، استاد جان خدا را

جانا محبتی کن این بنده ی خدا را
من مخلص تو هستم، اصلا فدای کفشت
با نمره ای بخندان این قوم بینوا را
لطفی نما و بر ما اندک عنایتی کن
باور نما نگویم با غیر، این ماجرا را
استاد جان کرم کن، بر ما مگیر خرده
کاین جزوه ای که گفتی، دق مرگ کرد ما را
چند اسم خارجی را با چند شکل و درهم
تحویلمان تو دادی آخر چه سود ما را ؟
هر وقت دیدمت من جسمم به لرزه افتاد
گویی که موش بیند آن گربه ی جفا را
آن صفر را که خر خوان ام خبائثش خواند
اما به دور گردان این صفر بی صفا را
یک ترم با تو بودم، رقصیده ام به سازت
شاباشمان بگردان آن نمره کذا را

Ali
21-05-1390, 11:48 قبل از ظهر
ای انکه موتور سیکلت تو مرکب توست بر روی دو چرخ جان شیرین کف توست هر قطعه ی این وسیله گر غلب شود شاید که ز تن جان تو را سلب شود از دنده و از کلاچ و ترمز تو بگیر تا نور چراغ و راهنما و گلگیر لیک انچه که ثقل جاده در عابرتوست مستحکمی و صلابت تایر توست هشدار که عمر تایر هم محدود است بعد از گذر معینی مردود است تاریخ تولدش به رویش حک است در سن چهار سالگی منفک است امار جحوادث این چنین مکتوب است بر ضایعه رد تایر و تیوب است بر ماست که خارجی بنجل نخریم تاریخ حوادث فراوان نبریم

nOviA
21-05-1390, 05:42 بعد از ظهر
بشنو از ني چون حكايت مي*كند

از جداييها شكايت مي*كند



گز نيستان تا مرا ببريده*اند

از نفيرم مرد و زن ناليده*اند



سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگويم شرح درد اشتياق



هر كسي كو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش



من به هر جمعيتي نالان شدم

جفت بدحالان و خوش*حالان شدم



هر كسي از ظن خود شد يار من

از درون من به جز اسرار من



سر من از ناله* من دور نيست

ليك چشم و گوش را آن نور نيست

reza KTM
22-05-1390, 01:15 قبل از ظهر
الان این شعر رو تو گفتیی یا مولانا

nOviA
22-05-1390, 05:04 قبل از ظهر
مولاناست؟؟؟ من تا الان فکر می کردم فردویسه:3: نوشته های مشکی از مولاناست. تیکه ی بنفش رو از بد روزگار و مشکلات اخیر یکم عوض کردم.

nazamm
23-05-1390, 10:07 بعد از ظهر
وقتی كه دوست* داشتنت زیباست
مثل خیال آبی نیلوفر

در باغ باژگونه تالاب؛
و مثل جشن سرخ شقایق*ها
در بامداد روشن
وقتی كه می*خوانند
مرغان آبزی
آواز رودها را؛
آن*گاه می*بینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛
گیسوی باد را كه پریشان است
و مرگ عاشقانه ماهی*ها را
در چشمه*های كوچك بارانی...
هر روز عصرها
وقت طلوع ساعت دیواری
و ازدحام مردم مبهوت،
گم می*شوم در آن سوی تاریكی؛
در سایه بلند خیابان*ها
گم می*شوم
كه باز ببینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛
آن لحظه*های روشن زیبا را
وقتی كه دوست* داشتنت زیباست؛
مثل خیال آبی نیلوفر...




---------- Post added at 10:58 PM ---------- Previous post was at 10:37 PM ----------

آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند

آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر که رود خویش به گوری بتپاند
آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پولش خرک خویش براند

آن کس که نداند و نداند که نداند
بر پست ریاست ابدالدهر بماند

:interview:



---------- Post added at 11:00 PM ---------- Previous post was at 10:58 PM ----------

خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند
دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند
که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند
چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند

هر آن کس را که دیدی هست دلشاد
بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد
بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی
پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد
غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم
به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم
درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم
به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم

---------- Post added at 11:07 PM ---------- Previous post was at 11:00 PM ----------

شعر بسیار زیبا از خیام:




چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی؛ چو هستی خوش باش

Kenji
23-05-1390, 10:10 بعد از ظهر
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند


ممنون که در مورد من شعر گفتید :hanghead:

nazamm
23-05-1390, 10:23 بعد از ظهر
ممنون که در مورد من شعر گفتید :hanghead:

البته تو املای فارسی یکی هستن وگرنه کنجی کجااااااااا kenji کجا!!!!!!


:14:

Kenji
23-05-1390, 10:42 بعد از ظهر
آره می دونم منظورت من بودم و نمی خوای بگی. اما .... ممنون:gigglesmile:

nazamm
23-05-1390, 11:15 بعد از ظهر
[QUOTE=Kenji;30028]آره می دونم منظورت من بودم و نمی خوای بگی. اما .... ممنون:gigglesmile:[

ای وای تابلو شد
:25r30wi:

Babak
24-05-1390, 09:09 قبل از ظهر
سینه بندِ هرزگیم را باز کرد
و در بستری که گناه برایم بی تفاوت شده
بر پیکرم لغزید..
و تو، نمی دانی
......که لحظه لحظۀ عصیان شهوتش را
تنها با یک تصور تاب آوردم..
جورابِ نجابتم را بالا کشیدم
سینه بندِ هرزگیم را بستم
و چه خوب است که
غذایِ گرم می خورد امشب کودکِ بیمارم....ء:wall3:

nazamm
25-05-1390, 06:22 بعد از ظهر
بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش،
پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

نام خدا نبردن از آن به كه زير لب،
بهر فريب خلق بگوئي خدا خدا

ما را چه غم كه شيخ شبي در ميان جمع،
بر رويمان ببست به شادي در بهشت

او مي گشايد … او كه به لطف و صفاي خويش،
گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه، خنده ي ما را ز لب نشست،
كوهيم و در ميانه ي دريا نشسته ايم

چون سينه جاي گوهر يكتاي راستيست،
زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم،
مائيم … ما كه جامه تقوي دريده ايم؛

زيرا درون جامه بجز پيكر فريب،
زين هاديان
راه حقيقت، نديده ايم

آن آتشي كه در دل ما شعله مي كشيد،
گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود؛

ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق،
نام گناهكاره رسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
در گوش هم حكايت عشق مدام! ما

“هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جريده عالم دوام ما”

فروغ فرحزاد

nazamm
26-05-1390, 03:31 بعد از ظهر
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

تو جفای خود بکردی و نه من نمی*توانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

دل خویش را بگفتم چو تو دوست می*گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی*وفایی

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی*شناسم تو ببر که آشنایی

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

تو که گفته*ای تامل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی

در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی


---------- Post added at 04:31 PM ---------- Previous post was at 04:24 PM ----------

دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

- دانسته-

بیازارد !



در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل*انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

nazamm
29-05-1390, 11:27 بعد از ظهر
دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست
در جهان نیز همان باب دل ماست که نیست


محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست
ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست


گوشه خانه شبی فاطمه در دل می گفت:
هوسم شوهر دارا ([Only registered and activated users can see links]) و تواناست که نیست


در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت:
خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست


فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیا ([Only registered and activated users can see links])ر است
مغز آگاه و دل و دیده بیناست که نیست


ابوالقاسم حالت


---------- Post added at 12:25 AM ---------- Previous post was at 12:10 AM ----------

در پی شوهر احمق تر


همسر من نه ز من دانش و دین می خواهد
نه سلوک خوش و حرف نمکین می خواهد


نه خداجویی مردان خدا می طلبد
نه فسون کاری شیطان لعین می خواهد


نه چو سهراب دلیر و نه چو رستم پرزور
بنده را او نه چنان و نه چنین می خواهد


اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی
صبح تا شب ز من آن ماه جبین می خواهد


هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو
مبل نو، قالی نو، وضع نوین می خواهد


خانه عالی و ماشین گران می طلبد
باغ و استخر و ده و ملک و زمین می خواهد


ز پلاتین و طلا حلقه سفارش داده است
ز برلیان و ز الماس نگین می خواهد


مجلس آرایی و مهمانی و مردم داری
از من بی هنر گوشه نشین می خواهد


پول آوردن و تقدیم به خانم کردن
بنده را او فقط از بهر همین می خواهد

گر مرتب دهمش پول،برایم به دعا
عمر صدساله ز یزدان مبین می خواهد

گر که پولش ندهم، مرگ مرا می طلبد
وزخدا شوهر احمق از این می خواهد

---------- Post added at 12:27 AM ---------- Previous post was at 12:25 AM ----------


دیدند که در خلوت خود می خوردیم
شلاق و تشر زدند و ما هی خوردیم


دادیم تعهد که به می لب نزنیم
دیگر پس از آن همیشه با نی خوردیم
:icon_pf _15_:

nazamm
30-05-1390, 10:30 بعد از ظهر
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم ...!

نیما نادری
30-05-1390, 11:31 بعد از ظهر
عالی بود عالی خیلی مگسی بود

مدیریت محترم بابا یه حالی به این کاربر بده هنوز موتور سواره ... مدیر مباحث آزاد مناسبه ؟

nazamm
31-05-1390, 11:51 قبل از ظهر
چه ميهمانان بي دردسري هستند مُردگان !
نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند
نه به حرفي دلي را آلوده
تنها به شمعي قانعند
و اندكي سكوت

---------- Post added at 12:51 PM ---------- Previous post was at 12:48 PM ----------

ميزي براي کار
کاري براي تخت
تختي براي خواب
خوابي براي جان
جاني براي مرگ
مرگي براي ياد
يادي براي سنگ
این بود زندگی....

Amir
31-05-1390, 11:55 قبل از ظهر
خارج از وزن، سبک، وحشی به ته خط رسیدن و ریدن
به تمام اونچه گفتن و گفتی با چشای خیس خندیدن
مثل یک آلتم پس از انزال تو دیالوگ با یه گله ی خوشحال
مث یه خواب بد تو ذهن یک سگ پیر که تمام عمرو شاشیده رو دیوار
مثل کفتار زوزه می کشم شبرو شکل یک زخم رو تنی بیمار
دیگه مشروب مست شده از من من یه خاکسترم از این سیگار
دلخوشم نکن ،که پشت این سنگر لشکری از سکوت و ترس و تردیده
ما همیشه دروغ می گفتیم گرگ اینجا تو گله خوابیده
مثل یه زن تو تجاوزی جنسی شل گرفتم که درد کمتر شه
یه پل شکسته بین دو هیچ خطرش هست که باز خم تر شه
یه سرنگ آلوده توی رگم پر ویروس دلتنگی و وحشت
مثل یه بچه گربه که لگد خورده خاطراتش تو کوچه ای خلوت
شرم یک حلقه ی ازدواجم که توی طاق مستراح افتاد
مث تشویش دختری دانشجو که واسه نمره خوابیده با استاد
اثر سیلی دبیر رو صورت بغض انگشت از فشار مداد
مادرم تو محرم نماز می خوند یه کسی پای تلویزیون فحش می داد
توی چت پشت یک مونیتور خسته بی کسی های خستمو بغل کردی
من تورو بو کشیدم از غم و تو امشب میرزا رو گوش می کردی
وقتی زرتشت احمق نیچه غار تنهاییشو به ادما می فروخت
یه کسی شبیه تو حوا ،من آدمی که لای ادما می سوخت
یه درختم که کرم های تنش تنها دلخوشی شبهاشن
یه کویری که خواب می بینه رو تنش آب می پاشن
خارج از وزن،یه نت لالم که دل از سمفونی شدن کند
بی صدا تر از همیشه داره با چشای خیس می خنده

nazamm
31-05-1390, 12:22 بعد از ظهر
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی‎خورشیدند


از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم‎های نگران آینه‎ی تردیدند



نشد از سایه‎ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند



چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند



غرق دریای تو بودند ولی ماهی‎وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند



در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند



سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل‎ها را همه با فاصله‎ات سنجیدند

تو بیایی همه‎ی ثانیه‎ها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

قیصر امین پور

---------- Post added at 01:17 PM ---------- Previous post was at 01:12 PM ----------

كدامین چشمه سمی شد كه آب از آب می*ترسد؟‎
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می*ترسد

كدامین وحشت وحشی گرفته روح دریا را؟‎
كه توفان از خروش و موج از گرداب می*ترسد

گرفته وسعت شب را غباری آن*چنان مبهم‎
كه چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می*ترسد

شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح‎
مژه از پلك و پلك از چشم و چشم از خواب می*ترسد

بهمن رافعی


---------- Post added at 01:22 PM ---------- Previous post was at 01:17 PM ----------

گریه نمی کنم یک چیزی رفته توی چشمم!
به گمانم ...
یک خاطره است

nazamm
01-06-1390, 10:08 بعد از ظهر
در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است بجای کشف حقیقت
برگردیم و کشکمان را بسابیم!


---------- Post added at 11:08 PM ---------- Previous post was at 11:07 PM ----------

شاعر طنز پرداز
ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

nazamm
03-06-1390, 10:25 بعد از ظهر
نازنین
زندگی ساعت دیواری نیست
که اگر هم خوابید
بتوانی آن را تنظیم کنی
کوک کنی
برسانی خود را به زمان دگران
کامیابی صدفی نیست که آن را موجی
بکشد تا ساحل
و در او مرواریدی باشد
غلطان،
نایاب
هیچ صیاد زیردستی نیز
باز بی تر و تقلا
ماهی کوچکی از دریای صید نکرد
بخت از آن کسی است
که به کشتی رود و به دریا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چیزی را کشف کند
و بداند که جهان پر آیات خداست
بشنود شعر خداوندی را در کار جهان
و ببندد کمرش را با عزم
و نمازش را در مزرعه
در کارگهی بگذارد
و مناجات کند با کارش
و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد در زیر سرش
و ببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود
ابن سینا
پاستور
گراهام بل
رازی
و ادیسون
ادیسون
و ادیسون
بشود

nazamm
16-06-1390, 09:42 بعد از ظهر
باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم
این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
وقت است قیچی چمنم را عوض کنم

باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش
جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند
باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت ماشین نشسته‌ام
امروز می‌روم لگنم را عوض کنم

با من برادران زنم خو ب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟


---------- Post added at 10:42 PM ---------- Previous post was at 10:10 PM ----------


دی با صنمم بر لب یك جــــــوی نشستیم
یك چای بخوردیم و بسی تخمه شكستیم

(البت كمی آن سوتر از این محفل ســــاده
بودند دو جیـن عضو قدیم خــــــــــــانواده)

كوتــــــــاه سخن آنكه من و شاهـد گیتی
بودیم به صحبت ؛ سخنانی درپیتــــــــی!

گفتم: صنما راز خم این مژه چون اســــت؟
كز قامت آن ملك جهان كوچك و دون است!

گفتا: صنما! ول بنما! این چه سوال است؟
كز لطف ریمل این مژه در حد كمال است!

گفتم: چه كسی زخم بر آن بینی بی نقص نشانده؟
لب تر بنما نفــــــــــــــــــله كنم، صبـــر نمــــانده!

گفتا كه : دماغم همه مدیون همین است
این زخـــمه جـــراح، نه از مایه كین است

گفتم: صنما این چه عجب دیده سبزی است تو داری؟
خواهم كه زنم جلد بر این تحفه، بده چســــب نواری!

گفتا: صنـــما خر نشو! ما را نده آزار
گویند به این � لنز ملون � همه بازار!

گفتم كه: از این شعشعه طره زلفان تو مستم
ای بار خدایا! فتبارك به تو، از جای بجـــــستم!

گفتا كه : مد موی من از نوع كـلنگی است!
مهواره نشان داد! مدش عند فرنگی است!

(این نـــــــــــكته تذكر بدهم خدمت خوبان
دربـــــــــــــــــاره آن شعشعه طره زلفان؛

آن شــــــعشعه كه صحبت آن رفت به بالا
از پشت حجاب آمد و تـــــابید!!! ، به مولا!)

گفتم: صنما این چه جلوبندی و رینگ است!؟
این كار خدا نیست، بساط تیـونیـنــگ است!

nazamm
01-07-1390, 11:04 قبل از ظهر
گل و شکوفه و گلدان لاله عباسی
چقدر مسخره است شعر احساسی

زمان زمانه پول است و قدرت و ثروت
و من چه حیف میدهمت شاخه یاسی

که میسپاری اش آخر به دست زمین
چه بهتر آنکه مرا خوب نشناسی

و من که گریه ی این روزگار بدخلقم
کجا و .. آن مرد گنده ی تاسی

که شیک پوش و ولخرج و حراف است
عجیب نیست بخندی به شعر احساسی

ببین تو هیچ نمی فهمی از زبان دلم
چقدر فاصله افتاده بین ما یاسی!

nazamm
02-07-1390, 07:58 بعد از ظهر
گله میکرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه مان ایمیلی
حیف از آن رابطه ی انسانی

که چنین شد که خودت میدانی

عشق وقتی بشود دات ****
حاصلش نیست به جز ناکامی
نازنین خورده مگر گرگ تو را ؟
برده به دات کام و دات ارگ تو را؟
بهرت ایمیل زدم بیشترک
جای سابجکت نوشتم به درک
به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین است
به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آن هم به جهنم به درک
مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای OK کنسل کن
OFF کن کامپیوتر را جانم
یار من باش و ببین من ON ام
اگرت حرفی و پیغامی هست
روی کاغذ بنویس با دست
نامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد
خسته از Font و ز Format شده ام
[Only registered and activated users can see links]
کرد رپلای به لیلی مجنون
که دلم هست از این سابجکت خون
باشه فردا تلفن خواهم کرد
هر چه گفتی که بکن خواهم کرد
زودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی
نامه ای پست نمودم بهرت
به امیدی که سر آید قهرت...

nightwolf_suzuki
30-07-1390, 01:29 بعد از ظهر
سلام بروبچ...
من خودم اهل شعر هستم... انشاالله که دوستان اهل شعر تو این سایت زیاد باشن...
جای همچین تاپیکی رو تو بحث ازاد خالی دیدم...
گفتم بذار این تاپیک رو خودم افتتاح کنم...
برای شروع یکی از غزل های سروده خودمو میذارم... دوستان یاری بفرمایید...

آمد بهار و بی رویت بهار نیست.... زاغ و ذغن براست و لیکن نصار نیست

هیهات که عمری میگذرد در فراق دوست.... یاری در این میانه به گوش و کنار نیست

در انتظار تو ای سبز سبزه ها .... خون میرود ز دیده و دل را قرار نیست

ای تک سوار عشق زمین و زمانه را... تا اسمان غبار گرفت و سوار نیست

ما خود شکستیم در آینه خویش را... بدتر از این زمانه دگر روزگار نیست

اگر عمری بود حتما از حافظ هم براتون غزل های ناب میذارم...:flower4:

nazamm
30-07-1390, 09:09 بعد از ظهر
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

سهراب سپهری

nightwolf_suzuki
30-07-1390, 09:25 بعد از ظهر
صبح است ساقیا قدحی پر ز شراب کن....دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

زان بیشتر که عالم فانی شود خراب...مارا زجام باده گلگون خراب کن

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد...گر برگ عشق میطلبی ترک خواب کن

روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند...زنهار کاسه سر ما پر شراب کن

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم...باما به جام صافی خطاب کن

کار صواب باده پرستیس حافظا...برخیز و عزم جزم به کار صواب کن....

حضرت حافظ علیه الرحمه

nazamm
30-07-1390, 09:49 بعد از ظهر
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت



جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت


غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم


که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت


تو بت چرا به معلم روی؟ که بتگر چین


به چین زلف تو آید به بتگری آموخت


هزار بلبل دستان سرای عاشق را


بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت


برفت رونق بازار آفتاب و قمر


از آن که ره به دُکان تو مشتری آموخت


همه قبیله من عالمان دین بودند


مرا معلم عشق تو شاعری آموخت


مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه


که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت


مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من


وجود من ز میان تو لاغری آموخت


بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخِ وَرَع


چنان بکند که صوفی قلندری آموخت


دگر نه عزم سیاحت کند، نه یاد وطن


کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت


من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و رَوِش


ندیده‌ام؛ مگر این شیوه از پری آموخت



به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست!


ندانمش که به قتل که شاطری آموخت


چنین بگریم از این پس که مرد بتواند


در آب دیده سعدی شناوری آموخت




استاد مسلم عرفان سعدی

nightwolf_suzuki
30-07-1390, 10:08 بعد از ظهر
ولی جناب nanazmm در باب عرفان اصلا نمیشه هیچ شاعری رو با حضرت حافظ علیه الرحمه مقایسه کرد...
سعدی هم خیلی زیبا در باب عرفان شعر سروده اما طبق نظر اساتید فن مانند استاد مظاهری در عرفان کسی به حضرت حافظ نمیرسه...

غزلی عرفانی...

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند....گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم و ستر و عفاف ملکوت....با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید....قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر و بنه....چون ندیدند حقیقت ره مستانه زدند

شکر ایزد که میان منو او صلح افتاد....صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع....آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاداز رخ اندیشه نقاب....تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

این غزل جای بحث فلسفی زیاد داره ...
اگر طالب بحث هستید بسم الله...

Alireza
30-07-1390, 10:17 بعد از ظهر
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم ,که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

ZORRO
01-08-1390, 10:05 بعد از ظهر
بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
:icon_pf _52_:
دوست آن است گو مآیب دوست هم چو آیینه روبرو گوید نه همچو شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گوید

nazamm
05-08-1390, 10:51 بعد از ظهر
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی



که به دوستان یک‌دل سر دست برفشانی


دلم از تو چون نرنجد؟ که به وهم درنگنجد


که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی


نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو


که به تشنگی بمردم بَرِ آب زندگانی


غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم


تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی


عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم


عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی


دل عارفان ببردند و قرار پارسایان


همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی


نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم


همه بر سر زبانند و تو در میان جانی


اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد


و گرت به هر چه عُقبیٰ بخرند رایگانی



تو نظیر من ببینی و بَدیل من بگیری


عوضِ تو من نیابم که به هیچ کس نمانی


نه عجب کمال حُسنت که به صد زبان بگویم


که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی


مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم


تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی!


مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم


خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی


بُت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون؟


اگر این قمر ببینی دگر آن سَمَر نخوانی


دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد


نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی





---------- Post added at 10:51 PM ---------- Previous post was at 10:48 PM ----------



مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست


به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست


گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست


هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست


صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست


نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست


باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست


من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست


من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه خلق بدانند که زناری هست


همه را هست همین داغ محبت که مراست

که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست


عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند

داستانیست که بر هر سر بازاری هست