حس تصادف تقریبا قابل ذکر نیست، انگار لحظه ای که داری حس می کنی الآن کنترل موتور رو از دست می دی، یه جور رویاست. زمان انگار وای میسته.
وقتی به جای زخم های سوزناکه خوردن زمین روی بدنم نگاه می کنم، باز یاد همون لحظات میفتم.
جالب اینه تا امروز با موتور و ماشین و عابر تصادف نکردم، همیشه لیز خوردم.
گازوئیل، یخ، رنگ، ترمز میخ.
اینها باعث سرویس شدن من بودن، یه شلوار ۲۰۰ تومنی جر خورده الآن تو کمدم دارم که خونین و مالینه، حیف از زانو تا وسط ساق پاره شد.
بدترینش رفتن روی گازوئیل بود توی میدون سر خونمون که چله تابستون حدود ۱۰ متر با آرنج روی آسفالت کشیده شدم و بعد از ۴ سال هنوز جاش مونده.
از نظر من بی توجهی اصلی ترین دلیل تصادفه، حتی اگه بهت بزنن.
اما هرگز بدون کلاه زمین نخوردم.