|
|
|
مطالب دست نوشته خودتون و یا شعرهایی که به نظرتون جالب هست می تونین اینجا قرار بدین.
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد
برسیم
**به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی؟ که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دُکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخِ وَرَع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت دگر نه عزم سیاحت کند، نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و رَوِش
ندیدهام؛ مگر این شیوه از پری آموخت به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست!
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت
استاد مسلم عرفان سعدی
**به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**
ولی جناب nanazmm در باب عرفان اصلا نمیشه هیچ شاعری رو با حضرت حافظ علیه الرحمه مقایسه کرد...
سعدی هم خیلی زیبا در باب عرفان شعر سروده اما طبق نظر اساتید فن مانند استاد مظاهری در عرفان کسی به حضرت حافظ نمیرسه...
غزلی عرفانی...
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند....گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم و ستر و عفاف ملکوت....با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید....قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر و بنه....چون ندیدند حقیقت ره مستانه زدند
شکر ایزد که میان منو او صلح افتاد....صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع....آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاداز رخ اندیشه نقاب....تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
این غزل جای بحث فلسفی زیاد داره ...
اگر طالب بحث هستید بسم الله...
Coming So0on K9
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم ,که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
اﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮاﻣﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﺪ ﺷﻦ, ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ اﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺩ ﺷﻦ
بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
دوست آن است گو مآیب دوست هم چو آیینه روبرو گوید نه همچو شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گوید
ویرایش توسط ZORRO : 01-08-1390 در ساعت 10:09 بعد از ظهر
به سلامتی مادر بخاطر خاک زیر پاش که بهشته
به سلامتی باغچه که خاکش منم گلش تویی خارش هرچی نامرده
به سلامتی کفتر نه به خاطراینکه دوسش دارم بلکه برای باوفابودنش
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر دست برفشانی دلم از تو چون نرنجد؟ که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بَرِ آب زندگانی غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عُقبیٰ بخرند رایگانی
تو نظیر من ببینی و بَدیل من بگیری
عوضِ تو من نیابم که به هیچ کس نمانی نه عجب کمال حُسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی! مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی بُت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون؟
اگر این قمر ببینی دگر آن سَمَر نخوانی دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
---------- Post added at 10:51 PM ---------- Previous post was at 10:48 PM ----------
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم همه دانند که در صحبت گل خاری هست نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد آب هر طیب که در کلبه عطاری هست من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست من از این دلق مرقع به درآیم روزی تا همه خلق بدانند که زناری هست همه را هست همین داغ محبت که مراست که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند داستانیست که بر هر سر بازاری هست
**به سلامتی سه تن ناموس و رفیق و وطن**
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
انجمن موتورسيکلت ايران(پرشین موتور) جهت بالابردن سطح فرهنگ و اطلاعات در زمينه موتورسواري راه اندازي شده است
شماره سامانه پيامکي انجمن : 50002666994466
برای ثبت شماره خود در سامانه پیامکی نام و نوع موتور خود را به شماره فوق پیامک کنید.
لطفا در هنگام کپی برداری مطالب و عکس ها منبع و لینک سایت ذکر شود.
تبدیل فینگلیش به فارسی (بهنویس)
قدرت گرفته از ویبولتین - طراحی قالب توسط وی بی ایران
علاقه مندي ها (Bookmarks)